15
صافي در شرح کافي ج2

شرح: بدان كه امام عليه السلام سه قسم سخن با زنديق گفته ، و اين ، اشارت به قسم اوّل است . و حاصل اين ، اين است كه هر كه نظر كرده باشد در اين جهان و ترتّب اجسام كه هر كدام مكانى و مقدارى و صفتى دارد و با وجود آن ، دعوى كند كه آن ، حادثِ به تدبيرِ صاحب ملكوت نيست ، مكابره مى كند البتّه و خلاف مدّعاى او معلوم اوست ، موافق آنچه مى آيد در حديث دوم «بابُ النِّسْبَةِ» كه باب هفتم است كه : «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ» . ۱
و احتياج به اين نوع سخن براى اين شده كه مبادا زنديق گويد كه : اختلاف بى مكابره شده ميان ما و شما در اين مسئله و در دليل اين مسئله ، پس داخل غيب باشد كه بى رسول و كتاب الهى نمى توان دانست به اعتقاد شما . و اين ، خلاف محكمات قرآن و احاديث است كه شما اعتقادِ راستى آنها داريد ؛ چه استدلال بر هستىِ آفريدگارِ به تدبير ، به دليل عقلىِ محض در آنها بسيار است ؛ بلكه چون دلالت معجزِ پيغمبران بر راستى ايشان ، موقوف است بر دانستنِ آفريدگارِ به تدبير ، استدلال به دليل نقلى ، ممكن نيست ؛ چه دور لازم مى آيد .
مخفى نماند كه اين ترقّى ، باطل است ، چنانچه بيان شد در شرح عنوان اين باب.
الاِسْم : لفظى كه دلالت بر معيّن كند و در اوّل آن ، «أب» يا «ابن» نباشد و مدح يا ذمّ نيز در آن ، منظور نباشد .
العَبْد : بنده و غلام . و هر دو ، اين جا مناسب است . الكُنْية (به ضمّ كاف و سكون نون و فتح ياء دو نقطه در پايين) : لفظى كه دلالت بر معيّن كند و در اوّل آن «أب» يا «ابن» باشد.
أَ مِنْ مُلُوكِ الأَرْضِ استفهام انكارى است . أَمْ منقطعه براى استفهامى ديگر است كه انكارى است . پس مراد ، اثبات شقّ ثالث است كه مذكور نيست ، و بر اين قياس است عَبْدُ إلهِ السَّمَاءِ أمْ عَبْدُ إلهِ الأَْرْضِ .
تُخْصَمْ (به خاء با نقطه و صاد بى نقطه) به صيغه مضارع مجهول مخاطب «باب ضَرَبَ» ، مجزوم است . الخَصْم : غالب شدن بر كسى در گفتگو .
يعنى: پس گفت امام جعفر صادق عليه السلام زنديق را كه: چيست نام تو؟ گفت كه: نام من عبد الملك است (به معنى بنده يا غلامِ پادشاهِ مشهور) .
گفت كه: و چيست كنيت تو؟ گفت كه: كنيت من ابو عبد اللّه است (به معنى پدر بنده يا غلامِ مستحقّ پرستشِ مشهور) .
و چون زنديق به حسب ظاهر به اين اسم و كنيت راضى بوده و تغيير آنها نكرده و اين قرينه اقرار است به اين كه معنى اصلى آنها حق است ، امام عليه السلام گفت او را در اشعار به اين كه مكابره مى كنى كه: پس كيست اين پادشاهِ مشهور كه تو بنده يا غلام اويى؟ آيا از پادشاهان ساكن در زمين است ، بلكه آيا از پادشاهان ساكن در آسمان است؟ و خبر ده مرا از پسرت ، كه آيا بنده يا غلامِ مستحقّ پرستشِ ساكن در آسمان است ، بلكه آيا بنده يا غلامِ مستحقّ پرستشِ ساكن در زمين است؟ بگو در جواب ، هر چه خواستى از شقوق مذكوره تا مغلوب و ملزم شوى .
هشام بن الحكم گفت كه: زنديق به فكر فرو رفت و جوابى نگفت. پس گفتم زنديق را كه: آيا برنمى گردانى بر امام جوابى را ، به معنى اين كه : جواب چرا نمى گويى؟
هشام گفت كه: پس زنديق ، اين سخن مرا ناخوش شمرد و بدش آمد . پس امام عليه السلام چون در اثناى طواف بود ، گفت كه: چون فارغ شوم از طواف ، پس بيا نزد ما .
مخفى نماند كه با اهل مكابره ، زياد بر اين كه تو مكابره مى كنى ، سخنى لازم نيست و مطلب امام از اين سخن ، بيان قرينه اقرار زنديق است به معنى اصلىِ نام و كنيت خود تا مكابره او ظاهرتر شود ، نه استدلال عقلى بر اقرار يا بر اثبات آفريدگارِ به تدبير . پس كسى را نمى رسد كه گويد : در اسم و كنيت ، سهل انگارى و موافقت عرف و عادت مى شود ، چنانچه يكى از اجداد پيغمبر ما صلى الله عليه و آله كه پدر هاشم و پسر قُصَىّ است ، مَناف نام داشته ، چنانچه فرزدق گفته كه :
«وَرِثْتُمْ قناةَ الْمُلْكِ غَيْرَ كَلَالَةٍعَنِ ابْنَيْ مَنَافٍ عَبْدِ شَمْسٍ وَهَاشِمٍ»۲
و مشهور به عبد مَناف شده ، به اعتبار اين كه مَناف نيز اسم بتى است . پس اطلاق ما اين اسم را ، موافق عرف و عادت مى شود ، نه با ملاحظه معنى اصلى .

1.الكافي ، ج ۱ ، ص ۹۱ ، ح ۲ .

2.ر . ك : الصحاح ، ج ۵ ، ص ۱۸۱۱ (كلل) ؛ بحارالأنوار ، ج ۳۳ ، ص ۱۳۱ ؛ أحكام القرآن ، جصّاص ، ج ۲ ، ص ۱۱۳ ؛ تفسير الثعلبي ، ج ۳ ، ص ۲۷۰ .


صافي در شرح کافي ج2
14

شرح: الزِّنْدِيق (به كسر زاء با نقطه ، مُعرَّبِ «زنْ دين») به معنى كسى كه دين او سست است و مانند دينِ زنان است . و مراد اين جا كسى است كه عالَم را قديم پندارد ، به معنى اين كه هميشه بوده و از آفريدگارِ به تدبير نيست ؛ بلكه از واجبِ بالذّات است كه اسبابِ نكردنِ آن را نداشته و نخواهد داشت . پس توانايى بر ترك آن ، نداشته و نخواهد داشت .
يعنى : روايت است از علىّ بن منصور ، گفت كه: گفت مرا هشام بن الحكم كه: بود در مصر ، زنديقى كه مى رسيد به او از امام جعفر صادق عليه السلام چيزهايى كه منافى اعتقادش بود . پس آن زنديق بيرون آمد از مصر سوى مدينه تا مباحثه كند با امام عليه السلام . پس برنخورد آن حضرت را در مدينه و گفته شد او را در مدينه كه: به درستى كه آن حضرت بيرون رفته ، در مكّه است .
پس آن زنديق ، بيرون آمد از مدينه سوى مكّه و ما با امام جعفر صادق عليه السلام در مكّه بوديم . پس آن زنديق ، برخورد ما را بر حالى كه ما با امام جعفر صادق عليه السلام بوديم در اثناى طواف كعبه . و بود نام زنديق ، عبد الملك بر حالى كه كنيت او ابو عبد اللّه بود . پس زد زنديق ، دوش خود را به دوش امام جعفر صادق عليه السلام تا به آن تقريب ، سخنى گويد .

۰.اصل : فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَا اسْمُكَ»؟ فَقَالَ: اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ، قَالَ: «فَمَا كُنْيَتُكَ؟» قَالَ: كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَمَنْ هذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ؟ أَمِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ ، أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ؟ وَأَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ: عَبْدُ إِلهِ السَّمَاءِ ، أَمْ عَبْدُ إِلهِ الْأَرْضِ؟ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ» .
قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: فَقُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ: أَمَا تَرُدُّ عَلَيْهِ؟ قَالَ: فَقَبَّحَ قَوْلِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ ، فَأْتِنَا» .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 66203
صفحه از 612
پرینت  ارسال به