۰.اصل: قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ:«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى»۱؟
فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِنَّ بَعْدَ هذِهِ الْايَةِ مَا يَدُلُّ عَلى مَا رَأى؛ حَيْثُ قَالَ: «ماكَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى»۲ يَقُولُ: مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأى، فَقَالَ : «وَلَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى»۳ فَآيَاتُ اللّه ِ غَيْرُهُ ۴ ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ: «وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»۵ فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ ، فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ، وَوَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ».
شرح: فاء در فَإِنَّهُ براى بيان است به اعتبار جمله كه مقدّر است. تقدير اين است: «قُلْنَا بِهذَا فَإِنَّهُ».
النَّزْلَة: فرود آمدنِ وحى. و اين جا مصدر، نايب ظرف زمان است؛ چه مراد، وقتِ يك فرود آمدنِ وحى است.
مَا در مَا يَدُلُّ، موصوله است و عبارت است از آيت: «أَفَرَءَيْتُمُ اللَّـتَ وَ الْعُزَّى» . ۶ و مَا در مَا رَأى نيز موصوله است و عبارت از وصايتِ علىّ بن اَبى طالب است، تصريح به آن نشده براى تقيّه. و عايدِ به «مَا»، ضمير منصوب محذوف است.
حَيْثُ براى ظرفيّت نيست، بلكه براى تعليل بدل است. و مَا در مَا كَذَبَ نافيه است. الْكَذِب: دروغ؛ و مراد اين جا، اعتقاد باطل است.
الْفُؤَاد: دل آدمى و مانند آن از اهل فكر. و مَا در مَا رَأى، مصدريّه است و مصدر، نايب ظرف زمان است. و مَا در مَا كَذَبَ، نافيه است. و مَا در مَا رَأَتْ نيز نافيه است، پس مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ، جمله عَلى حِدَه است و تتمّه، مفعول «يَقُولُ» نيست. و فاء در فَآيَاتُ براى بيان است.
و حاصل جواب اين است كه: اين توهّم كه كردى، مبنى بر اين است كه ضمير منصوب در رَآهُ، راجع به اللّه تعالى باشد و مراد به رؤيت، رؤيت چشم باشد نه دل. و هر دو، باطل است و دليل از قرآن، دلالت بر بطلان آن مى كند.
بدان كه توضيح اين مبحث مى شود به نقلِ بعض آيات متعلّقه به اين مبحث و ترجمه آن بر طبق احاديث و آن، اين است:
«وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ و شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَآ أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَـرُونَه عَلَى مَا يَرَى * وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى * مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَـتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى * أَفَرَءَيْتُمُ اللَّـتَ وَ الْعُزَّى * وَمَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى»۷ .
در تفسير علىّ بن ابراهيم ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ بعد از تفسيرِ «نَجْم» به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، روايتى شده از امام محمّد تقى عليه السلام و در آن اشارت است به اين كه: اين آيات، ردّ بر جمعى از منافقان صحابه است كه دوست نداشتند وصايت امير المؤمنين على عليه السلام را ۸ . و أيضاً به اين اشارت است آنچه مى آيد در «كتابُ الْحُجَّة» در حديث پنجمِ «[بابُ] مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام » در تفسير آيت سوره نجم: «إِنْ هِىَ إِلآَّ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَـنٍ»۹ كه: «الْبَطْنُ لِالِ مُحَمَّدٍ، وَالظَّهْرُ مَثَلٌ» ۱۰ .
و بنابراين مى گوييم بر سبيل احتمال كه: چون جمعى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ كه منافقان قريش بودند ـ مطلّع شدند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، مكرّر تصريح به وصايت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب مى كند، مجادله با او كردند و با هم گفتند كه: صاحبِ ما ـ به معنى همراه شب و روز ما ـ در ظاهر، نه در باطن، از روىِ محضِ خواهش نفس، اين را مكرّر مى گويد، نه از روى وحى مكرّر.
و بعد از آن گفتند كه: غلط كرده در محبّت على. و بعد از آن گفتند كه: نبوّت از او برطرف شده. و در كعبه، چند كسِ ايشان جمع شدند و عهد بستند كه خلافت را به اهل بيت محمّد وانگذارند، چنانچه بيان شد در «كتابُ الْعَقْلِ» در شرح حديث دوازدهمِ باب اوّل، در شرح: «وَقَالَ: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ» » ۱۱ تا آخر. ۱۲
پس نازل شد كه: قسم به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، چون ميل كند كه ضالّ ـ به معنى خالى از نبوّت ـ نشده صاحب شما، چنانچه گفته در سوره ضحى كه: «وَ وَجَدَكَ ضَآلًا فَهَدَى» . ۱۳ و غاوى ـ به معنى غلط كرده ـ نشده در محبّت على. و سخن مكرّر از روى خواهش نفس نمى گويد در وصايت على، نيست آن مكرّر، مگر وحى الهى كه مكرّر مى شود.
مخفى نماند كه ضمير «إِنْ هُوَ إِلَا وَحْيٌ» اگر راجع به قرآن باشد ـ چنانچه علىّ بن ابراهيم و جمعى ديگر از مفسّران توهّم كرده اند ـ تتمّه كلام، مشتمل بر استدلال بر صدقِ قرآن به دليلِ نقلى از قرآن مى شود و اين خوب نمى نمايد، وَاللّهُ أَعْلَم.
و وَحى، در اصل، مصدرِ باب «ضَرَبَ» است، به معنى سرعت. و مستعمل شده اين جا به معنى اسم فاعل و مراد، محكمِ كتاب الهى است؛ زيرا كه چون صريح است معنى آن، شتابان است سوى ذهن هر كه آن را شنود و زبان عربى را فهمد. و در مقابلِ آن، متشابه است كه معنى آن «در پسِ پرده» است، تا وقتى كه رسولى از ملائكه در شبِ قدر و مانند آن براى تحديث آيد و تصريحِ آن كند، چنانچه گفته در سوره شورى كه: «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ»۱۴ بنا بر اين كه «أَوْ» در «أَوْ يُرْسِلَ» عاطفه نباشد، بلكه ناصبِ فعل مضارع باشد به معنى «إِلى أَنْ»، پس تتمّه شقّ دوم باشد و بيان مى شود در «كتابُ الْحُجَّةِ» در شرح حديث اوّل «بابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عليهم السلام » كه باب پنجاه و ششم است.
پس مراد به ايحاء، تصريح است و تصريحِ صريح، به معنى تكرارِ مضمون آن است در آيات محكمات، مثل آياتى كه نهى از اختلاف از روى ظن و امر به پيروى علم در آنها صريح شده ـ وَاللّهُ أَعْلَمُ ـ چه تعليم كرد على را به توسّطِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كسى كه سختِ قوّت ها است، به معنى خدايى كه به غايت تواناست بر هر چيز ـ چنانچه گفته در سوره ذاريات كه: «ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»۱۵ ـ چه على، صاحبِ مِرّه است؛ به معنىِ كمال استعدادِ اين تعليم و مرتبه وصايت.
پس به سبب آن تعليم، مستوى شد على بر مرتبه وصايت؛ به معنى اين كه راست نشست و مستولى بر آن مرتبه و جامعِ جميع شروطِ وصايت شد، بر حالى كه او در ناحيه و مرتبه اعلى بود از ساير امّت.
بعد از آن ديگر، على نزديك تر شد در كمال، به مرتبه كمالِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، پس متّصل و آويخته شد به رسول ـ به دامادى يا مانند آن ـ پس بود نسبت به رسول مانندِ «قَابَ قَوْسَيْنِ» يا مانند نزديك تر از «قَابَ قَوْسَيْنِ» .
بيانِ اين، اين است كه: «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ» از قبيل تشبيه است، مثلِ «زَيْدٌ أَسَدٌ»، پس به معنى «فَكَانَ كَقَابِ قَوْسَيْنِ» است. و «قَاب» به معنى خانه كمان است، چنانچه مى آيد در «كتابُ الْحُجَّةِ» در حديث سيزدهمِ [بابُ] مَوْلِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَوَفاتِهِ». و هر كمانى دو خانه مى دارد و شباهتِ ميان خانه دو كمان به يكديگر بسيار است و شباهت ميان دو خانه يك كمان به يكديگر، بيشتر از آن است؛ زيرا كه اراده كمانگر اين است كه ميان دو خانه يك كمان، اختلافى نباشد اصلاً، مگر در تشخّص، پس در حجم و طول و قوّت و رنگ و مانند آنها مساوى باشند.
«أَوْ» در «أَوْ أَدْنى» براى تخيير در تشبيه است و مراد اين است كه: به هر كدام تشبيه مى توان كرد.
و از تشبيه به «أَدْنى» لازم نمى آيد نبوّت امير المؤمنين؛ زيرا كه مُشَبَّهُ بِهِ اَقوى مى باشد. و مى تواند بود كه «أو» براى تقسيم باشد و مراد اين باشد كه: در بعضِ كمالات، نسبت به رسول مانندِ «قابَ قَوْسَيْن» بود و در بعضى، مانند قاب يك قوس بود نسبت به قاب ديگرش.
و مى تواند بود كه «أو» به معنى «بَلْ» ترقّى باشد، چنانچه بعضى گفته اند در آيت سوره صافّات: «وَ أَرْسَلْنَـهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ»۱۶ اگر چه معنى ديگر براى آن بيان مى شود در «كتابُ الْحُجَّةِ» در شرح حديث اوّلِ باب دوم.
«أَدْنى» عبارت است از قابِ قَوْسَيْنِ واحد. و ذكر قاب، در «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» دلالت مى كند بر اراده اين معنى از «أَدْنى»؛ زيرا كه اگر مراد اين نمى بود، به جاى آن مى گفت كه: «فَكَانَ أَحَدَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى». پس بعد از اين همه مراتب، شتابان و صريح كرد شَديدُ القُوى، سوى بنده خود محمّد، آنچه را كه شتابان و صريح كرد در حق على.
مراد اين است كه: آن ايحاء، بى وجه و خلافِ مصلحت نيست.
هرگز اعتقاد باطل نكرده دلِ آدمى مادامى كه آن دل، ديده باشد چيزى را.
اشارت به اين است كه: دل محمّد جزم كرد به آنچه در حق على گفت و جهل مركّب، هرگز در قوّت به مرتبه جزم نمى رسد، بلكه ظنّى است كه صاحبش به هوا و هوس آن را جزم مى شمرد.
آيا پس مجادله مى كنيد ـ اى منافقانِ قريش ـ با محمّد در آنچه مكرّر مى بيند آن را به دل ـ كه وحى الهى باشد ـ در حق على؛ و حال آن كه، هر آينه به تحقيق ديد صاحبِ شما آن وحى را در حق على، وقتِ ديگر نزول آن وحى نزدِ سِدْرَةُ الْمُنْتَهى؛ به معنى يك درختِ كنار، كه در آخرِ مكان است. نزد آن درخت است جَنَّةُ الْمَأْوى؛ به معنى باغ جا گرفتن، كه ارواح انبيا و حُجَج در آنجا مى باشند. وقتى ديد كه فرو مى گرفت سِدْرَةُ الْمُنْتَهى را آنچه فرو مى گرفت؛ به معنى اين كه جميع انبيا و حُجَج كه در جَنَّةُ الْمَأْوى بودند ـ جمع مى شدند بر آن سِدْرَةُ الْمُنْتَهى با ملائكه مقرّبين.
مراد اين است كه: جميع انبيا و اوصيا و ملائكه مقرّبين گواه شدند بر وصايتِ امير المؤمنين عليه السلام . و اين مضمون مى آيد در حديث دوّمِ باب چهاردهمِ «كتابُ الْحُجَّةِ».
كجى نكرد چشم محمّد در ديدن انبيا و حُجَج و ملائكه. و تجاوز از حدّ خود نكرد چشم او. مراد، دفعِ توهّم رؤيتِ اللّه تعالى است.
هر آيينه به تحقيق ديد از جمله آيت هاى صاحبِ كلّ اختيار خود ـ كه وحى هاى مكرّر در وصايت على باشد ـ آيت بزرگ تر را كه وحىِ نزدِ سِدْرَة، با حضور انبيا و حجج و ملائكه باشد، پس شكّى در حق على ندارد. و اصلاً چون فارغ شد از تحقيق حال على عليه السلام ، شروع كرد در طعن بر آن منافقان و بر خلفاى ثلاثه ايشان؛ به اين روش كه گفت كه: آيا پس شما منافقانِ قريش، ديديد امامت اين سه بت ديگر را در نزدِ سِدْرَةِ المُنْتَهى، كه ايشان را همچشم على مى كنيد؟!
«الثَّالِثَة» صفت «مَنَاة» است كه خليفه سوّمِ اهل ضلالت است و ذكر آن به واسطه اشارت به ترتيب خلفاى اهل ضلالت، به اعتقاد ايشان است.
«الْاُخْرى» صفتِ هر كدام از «لَات» و «عُزّى» و «مَنَاة» است و ذكر آن، براى تصريحِ به تشبيه است، چنانچه اگر بسيار ظالمى به هم رسد، در عرف مى گويند: يزيدِ ديگر به هم رسيده. و لهذا بعد از اين آيات، طعن بر آن منافقان است به عنوانِ ضَرْبِ الْمَثَل، چنانچه مى آيد در «كتابُ الْحُجَّةِ» در حديث پنجمِ باب صد و هجدهم ـ كه «[بابُ ]مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام » است كه: «الْبَطْنُ لِالِ مُحَمَّدٍ وَالظَّهْرُ مَثَلٌ» ۱۷ و بيان مى شود.
و «اللَات» و «عُزّى» و «مَنَاة» سه بت بوده اند از سنگ در كعبه و قريش، آنها را مى پرستيده اند. و «اللَات» مؤنّث «اللّه » است به حذف هاء. و «عُزّى» مؤنّث «أَعَزّ»است به معنى عزيزتر. و «مَنَاة» مؤنّث «مَنى» است و آن در اصل، مصدر بابِ «ضَرَبَ» است به معنى تقديرِ چيزها. و استعمالِ مصدر به معنى اسم فاعل، براى مبالغه است، پس به معنى تقدير كننده هر چيز است. و اصلِ الف، ياء است. وَاللّهُ أَعْلَم.
يعنى: پس گفت اَبو قُرّه كه: قائل شديم به اين چيز، كه بى حيايى و دشنام مى نامى آن را به اين دليل كه به درستى كه اللّه تعالى مى گويد در سوره نجم كه: «وَ لَقَدْرَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى» .
پس گفت امام رضا عليه السلام كه: به درستى كه بعد از اين آيت چيزى هست كه دلالت مى كند بر آنچه ديده، زيرا كه گفته كه: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» . مى گويد به اين تقريب، به عنوانِ كنايه، كه اعتقادِ باطل نكرده فؤاد محمّد در وصايتِ على.
پس از اين معلوم شد كه نديده آن چيز را چشم هاى محمّد، بلكه دلش ديده، بعد از آن خبر داد به آنچه ديده، پس گفت كه: «وَلَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَـتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى» . وجه دلالت اين كه، آياتِ اللّه تعالى غير اوست و به تحقيق، اللّه تعالى گفته كه: «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» چنانچه بيان شد؛ چه چون ديد اللّه تعالى را چشم ها، پس به تحقيق احاطه كرد به او علم و فرود آمد شناخت بر ذات او.
1.نجم (۵۳): ۱۳.
2.نجم (۵۳): ۱۱.
3.نجم (۵۳): ۱۸.
4.كافى مطبوع: «غير اللّه » بدل «غيره».
5.طه (۲۰): ۱۱۰.
6.نجم (۵۳): ۱۹.
7.نجم (۵۳): ۱ ـ ۲۰.
8.تفسير القمّي، ج ۲، ص ۳۳۵.
9.نجم (۵۳): ۲۳.
10.الكافي، ج ۱، ص ۴۸۱، ح ۵ .
11.زمر (۳۹): ۹.
12.الكافي، ج ۱، ص ۱۵، ح ۱۲.
13.ضحى (۹۳): ۷.
14.شورى (۴۲): ۵۱ .
15.ذاريات (۵۱): ۵۸ .
16.صافّات (۳۷): ۱۴۷.
17.الكافي، ج ۱، ص ۴۸۱، ح ۵ .