171
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
170

[حديث] سوم

۰.اصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ]عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدٍ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَمَا تَرْوِيهِ الْعَامَّةُ وَالْخَاصَّةُ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَشْرَحَ لِي ذلِكَ.
فَكَتَبَ بِخَطِّهِ:
«اتَّفَقَ الْجَمِيعُ ـ لَا تَمَانُعَ بَيْنَهُمْ ـ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ، فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللّه ُ بِالْعَيْنِ، وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً، ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً، أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ، فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ؛ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ، فَلَا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ؛ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللّه َ عَزَّ ذِكْرُهُ، وَإِنْ لَمْ تَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، لَمْ تَخْلُ هذِهِ الْمَعْرِفَةُ ـ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ ـ أَنْ تَزُولَ، وَلَا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ، فَهذَا دَلِيلٌ عَلى أَنَّ اللّه َ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ لَا يُرى بِالْعَيْنِ؛ إِذِ الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلى مَا وَصَفْنَاهُ».

شرح: الْعَامَّةُ: مردمان نادان. و مراد اين جا، مخالفانِ مذهب شيعه اماميّه است كه روايت كرده اند كه: رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، شبى نشسته بود با اصحاب، پس نظر به ماه شب چهارده كرد و گفت كه: به درستى كه شما خواهيد ديد ربّ خود را، چنانچه مى بينيد اين را.
و امثال اين روايت، در ميان ايشان بسيار است و گذشت در حديث سابق كه روايت كرده اند كه: محمّد عليه السلام ، در شبِ معراج ديد.
الْخَاصَّةُ: مردمان دانا. و مراد اين جا، شيعه اماميّه است كه روايت كرده اند كه: اللّه تعالى ديدنى نيست.
جَمِيع: عبارت است از همگىِ عامّه، كه تجويزِ رؤيتِ اللّه تعالى كرده اند. «الف لام» الْمَعْرِفَة، همه جا براى عهدِ خارجى است، به معنى شناخت ربوبيّتِ اللّه تعالى.
مِنْ جِهَةِ، متعلّق به «الْمَعْرِفَة» است. ضَرُورَةً، مرفوع و خبر «أنَّ» است و عبارت است از علمى كه فاعلش غير قابلش باشد و به عبارتى ديگر، علمى است كه مولّد از فكر در چيزى نباشد و مقابلش، اكتساب است و آن، علمى است كه فاعلش قابلش است، پس مولّد از فكر در چيزى است. و مى آيد در حديث اوّلِ باب يازدهم، نقل از بعضِ مجسّمه كه: «جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُوِريٌّ، مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ يَمُنُّ بِهَا عَلى مَنْ يَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ» ۱ .
فاء در فَإِذَا براى تفريع است و مراد اين است كه: اين قضيّه شرطيّه، مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ عامّه و خاصّه مى شود بنا بر اجماعِ مركّب.
«ضَرُورَةً» منصوب و حال «الْمَعْرِفَة» است. أنْ تَكُونَ إِيَماناً، به معنى «أَنْ تَكُونَ شَرْطاً لِلْاءِيمَانِ» است، بنا بر اين كه ايمان، عبارت از طوع و انقياد است.
لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ، در اوّل، به معنى «لَيْسَتْ شَرْطاً لِلْاءِيمَانِ» است و مراد اين است كه: شرط ايمان، قدر مشترك ميان ضرورت و اكتساب است. لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ، در دوم، به معنى «لَيْسَتْ مُقَارِنَةً لِلْاءِيمَانِ» است.
ضمير لِأَنَّهَا، راجع به «الْمَعْرِفةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ» است. ضمير ضِدُّهُ، راجع به ايمان است و اين مبنى بر اين است كه: مشروط به ضدّ چيزى، ضدّ آن چيز است. و مى تواند بود كه ضمير «لِأَنَّهَا» راجع به «ضَرُورَةً» باشد و ضمير «ضِدُّهُ» راجع به اكتساب باشد.
لَا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ، مبنى بر غالب است. و ضمير لِأَنَّهُمْ، راجع به غالبِ مؤمنان است.
أَنْ تَزُولَ، به تقديرِ «عَنْ أَنْ تَزُولَ» است و مراد اين است كه: بنا بر اتّفاق جميع، مى بايد كه معرفتِ اكتسابيّه زايل شود بعد از رؤيت؛ زيرا كه محال است كه دو معرفت در ذهنِ يك شخص در يك وقت متعلّق شود به يك چيز.
وَ لَا تَزُولُ، مرفوع است. و واو، حاليّه است. و اين، بيانِ مقدّمه استثنائيّه است و مراد اين است كه: معلوم است اين كه معرفتِ اكتسابيّه بعد از رؤيت زايل نمى شود.
الْعَيْن: شخصِ چيزى ـ مثل «رَأَيْتُ زَيْداً بِعَيْنِهِ» به معنى «بِشَخْصِهِ ـ و چشم. و بنا بر اوّل، اِشعار است به جوازِ ديدن او به اعتبار آثارش.
مَا وَصَفْنَاهُ، عبارت است از آنچه معلومُ الْبُطْلان است و آن، نبودن مؤمن در دنيا يا زوال معرفت اكتسابيّه بعد از رؤيت است.
بدان كه شيخ اَبو جعفر طوسى ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ در كتاب عدّة الاصول، موافقتِ اين كرده در «فَصْلٌ فِي حَقِيقَةِ الْعِلْمِ وَأَقْسَامِهِ»، گفته كه:
والْعُلُومُ عَلى ضَرْبَيْنِ: ضَرُورِيٌّ، ومُكْتَسَبٌ. فَحَدُّ الضَّرُورِيِّ مَا كَانَ مِنْ فِعْلِ غَيْرِ الْعَالِمِ بِهِ عَلى وَجْهٍ لَا يُمْكِنُهُ دَفْعَهُ عَنْ نَفْسِهِ بِشَكٍّ أَوْ شُبْهَةٍ.
وَهذَا الْحَدُّ أَوْلى مِمَّا قَالَهُ بَعْضُهُمْ مِنْ أَنَّهُ مَا لَا يُمْكِنُ الْعاَلِمُ دَفْعَهُ عَنْ نَفْسِهِ بِشَكٍّ أَوْ شُبْهَةٍ إِذَا انْفَرَدَ؛ لِأَنَّ ذلِكَ تَحَرُّزٌ لِمَنِ اعْتَقَدَ بِقَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : اَنَّ زَيْداً فِي الدَّارِ، ثُمَّ شَاهَدَهُ؛ فَإِنَّهُ لَا يُمْكِنُهُ أَنْ يَدْفَعَ ذلِكَ عَنْ نَفْسِهِ، وَمَعَ هذَا فَهُوَ اكْتِسَابٌ.
وَهذَا لَا يَصِحُّ عِنْدَنَا؛ لِأَنَّ الْعِلْمَ بِالْبُلْدَانِ وَالْوَقَائِعِ وَمَا جَرى مَجْرَاهُمَا هذَا الْحَدُّ مَوْجُودٌ فِيهِ، وَعِنْدَ كَثِيرٍ مِنْ أَصْحَابِنَا إِنَّهُ مُكْتَسَبٌ قَطْعاً، وَعِنْدَ بَعْضِهِمُ هُوَ عَلَى الْوَقْفِ، فَلَا يَصِحُّ ذلِكَ عَلَى الْوَجْهَيْنِ مَعاً ـ تا قول او كه: ـ وَأَمَّا الْعِلْمُ الْمُكْتَسَبِ فَحَدُّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ فِعْلِ الْعَالِمِ بِهِ، وَهذَا الْحَدُّ أَوْلى، تا آخر. ۲
يعنى: روايت است از محمّد بن عُبيد ـ به ضمّ عين ـ گفت كه: نوشتم سوى امام رضا عليه السلام ، مى پرسيدم او را از ديدنِ كسى اللّه تعالى را و از آنچه روايت مى كنند مخالفان و آنچه روايت مى كنند آن را شيعه اماميّه و خواستم او را كه توضيح كند براى من آن مبحث را.
پس در بيانِ بطلانِ روايت مخالفان، نوشت به خطّ خود كه: اتفاق كرده اند جميعِ مخالفان، نزاعى نيست ميان ايشان بر اين كه: شناختِ اللّه تعالى از راه ديدن، فعلِ غير شناسنده اوست، پس اگر جايز باشد كه ديده شود اللّه تعالى به چشم، فرود مى آيد شناخت بر ذات او بر حالى كه فاعلش غير شناسنده او باشد.
بعد از آن مى گوييم كه: خالى نشد اين معرفت، ضرورت از دو شقّ: اوّل اين كه آن شرط ايمان باشد. دوم اين كه آن شرط ايمان نباشد.
شقّ اوّل، باطل است، واِلّا معرفتى كه در دار دنيا از راه اكتساب است، مقارنِ ايمان نيست؛ چه آن معرفت، ضدّ ايمان خواهد بود بنابراين شقّ، پس نخواهد بود در دنيا مؤمنى؛ چه مكلّفان نديده اند اللّه تعالى را در دنيا.
و بنا بر شقّ دوم، خالى نشد اين شناختى كه از راه اكتساب است از زوال به سبب حدوث ضدّ آن، كه معرفت ضرورت باشد در معراج يا در معاد و حال اين كه زايل نمى شود ايمانِ مؤمنان حقيقى در معاد؛ چه جاى دنيا از محمّد صلى الله عليه و آله در شب معراج.
پس اين كه گفتيم: برهان است بر اين كه اللّه تعالى ديده نمى شود به شخص؛ چه ديدن به شخص مى رساند سوى آنچه بيان كرديم.

1.الكافي، ج ۱، ص ۱۰۴، ح ۱.

2.عدّة الاُصول، ج ۱، ص ۱۴ و ۱۵.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65479
صفحه از 612
پرینت  ارسال به