175
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«وَكَانَ ذلِكَ التَّشْبِيهَ؛ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ».

شرح: اين فقره، دليل عقلى است بر امتناعِ ديدنِ كسى اللّه تعالى را. واو در وَكَانَ، عطف است بر «كَانَ فِي ذلِكَ الاِشْتِبَاهُ».
«كَانَ» از افعال ناقصه است. مُشَارٌ إِلَيْهِ «ذلك» دليل امتناعِ رؤيتِ اللّه تعالى است كه سائل طلبيده. التَّشْبِيه: مانند شمردن چيزى به چيز ديگر؛ و آن، منصوب و خبر «كَانَ» است. و مراد اين جا، مانند شمردنِ دليل امتناعِ ديدنِ كسى اللّه تعالى را است، به دليلِ امتناعِ مُلامسه كسى اللّه تعالى را، نظير آنچه مى آيد در «كتابُ الْحُجَّةِ» در حديث اوّلِ باب اوّل كه: «لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَلَا يُلَامِسُوهُ» ۱ تا آخر. و بر اين قياس است تشبيه به دليل امتناعِ بو كردنِ كسى اللّه تعالى را و به دليل امتناع شنيدنِ كسى اللّه تعالى را و به دليل امتناع چشيدنِ كسى اللّه تعالى را.
لِأَنَّ، بيان وجه دلالت تشبيه است بر امتناعِ رؤيت. الْأَسْبَاب (جمع سبب): وسيله ها. و مراد اين جا، برهان ها است كه وسيله علم به نتيجه ها مى شود.
اتِّصَالِهَا، به كسر تاء دو نقطه در بالا مشدّده است. المُسَبَّبَاتِ، به كسر باء يك نقطه مشدّده است به معنى مناط هاى دلالتِ دليل ها بر نتيجه ها. و باء، براى اِلصاق است.
يعنى: و شد آن دليل بر امتناعِ رؤيت كه طلبيدى، تشبيه؛ زيرا كه براهين عقليّه را ناچار است از پيوسته بودن آنها به مناط هاى دلالت آنها بر نتيجه ها.
بدان كه نظير اين است استدلال بر صانعِ عالم كه گذشت در حديث پنجمِ باب اوّل كه: «أَلَاتَرى أَنَّكَ إِذَا نَظْرَتَ إِلى بَنَاءٍ مُشَيَّدٍ مَبْنِيٍّ عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِياً، وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ الْبَانِيَ وَلَمْ تُشَاهِدْهُ». ۲
نظير ديگر اين كه، هرگاه اين دليل كه معدنِ فيروزه مشتمل است بر اجسام متفرقّه، كه تفرّق آنها مقتضاى طبع معدن يا فيروزه يا مكان نيست و هر چه چنين باشد حادث است به تدبيرِ مُدبّرى، كسى را رساند سوى علم به اين كه معدن، حادث است به تدبير مدبّرى، خواهد رسانيد آن كس را سوى علم به اين كه آسمان كه مشتمل است بر كواكب متفرّقه، نيز حادث است به تدبير مدبّرى.
پس چون فلاسفه كه مانند شياطين، دعوىِ قِدَمِ عالم مى كنند و مردمان را بازى مى زنند به شبهات، اقرار به حدوثِ معدن مى كنند و انكار حدوث عالم مى كنند، كواكبِ رجوم ايشان است؛ به معنى اين كه آتش هاى جان ايشان است؛ چه خصوصيّت معدن و فيروزه در مناطِ دلالت اين دليل، داخل نيست.
حاصل اين است كه: در اين مقام، از خصم خود كه اشاعره اند مى پرسيم كه: آيا چنانچه مى گوييد كه: «اللّه تعالى را مى توان ديد» مى گوييد كه: او را مى توان لمس كرد و شنيد و بوييد و چشيد، يا نه؟
ناچار مى گويند كه: نه؛ چه مذهب ايشان به خلاف اين است، بلكه هيچ كس به اين توهّم نيفتاده؛ چه در آن نقل نشده چنين الفاظِ غلط انداز كه در رؤيت نقل شده. و چون گفتند كه: نه، مى گوييم كه: به چه دليل، اينها محال است؟
خواهند گفت كه: به اين دليل كه اينها لازم دارد مكان و جهت و جسميّت را.
مى گوييم كه: شايد به حسبِ عادت چنين باشد و در خلافِ عادت چنين نباشد؟
ناچار مى گويند كه: بديهى است كه در عادت و خلافِ عادت تفاوت نمى كند.
مى گوييم كه: همين، دليل در امتناع رؤيت هست و خصوصيّت ديدن و لمس كردن و مانند آنها، داخلِ در مناطِ دلالت نيست، پس الفاظ قرآن و روايات را غلط فهميده ايد و اگر مانند آن الفاظ در لمس كردن و بوييدن نيز مى بود، قائل به امتناع آنها نمى شديد.
بدان كه مضمون اين دليل بر اين مدّعى منقول مى شود از هشام بن الحكم، از امام جعفر صادق عليه السلام ، در «كتابُ الْحُجَّةِ» در حديث اوّلِ باب اوّل كه: «لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَلَا يُلَامِسُوهُ» ۳ و بيان مى شود. و از كلامى كه منقول خواهد شد از هشام بن الحكم در آخرِ اين باب، ظاهر مى شود كه هشام، مثلِ اين حديث را شنيده باشد و معنى ديگر خيال كرده باشد. وَاللّهُ أَعْلَم.

1.الكافي، ج ۱، ص ۱۶۸، ح ۱.

2.الكافي، ج ۱، ص ۸۰ ، ح ۵ .

3.الكافي، ج ۱، ص ۱۶۸، ح ۱.


صافي در شرح کافي ج2
174

۰.اصل:«وَكَانَ فِي ذلِكَ الِاشْتِبَاهُ؛ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ، وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ».

شرح: اين فقره، براى تحريرِ محلّ نزاع است. وكَانَ، عطف است بر لَمْ يَصِحَّ. و مُشارٌ إليهِ ذلِكَ، «انْقِطَاعُ الْهَواءِ عَنْهُما» است.
الاِشْتِبَاه: غلط كردنِ مردمان به سبب مانندِ هم بودن حق و باطل.
لِأَنَّ، دليل است بر اين كه صورت انقطاعِ هوا قابل اشتباه است. السَّبَب: وسيله چيزى. و مراد اين جا فضا است كه وسيله ديدن است به حسبِ عادت. المُوجِب (به كسر جيم): ربط دهنده دو چيز به هم.
يعنى: و شد در انقطاعِ فضا از بيننده و ديده شده، غلطِ مردمان و اختلاف ميان ايشان به سببِ مانند بودن باطل و حق به هم، در جوازِ صورت دوم، بلكه در جواز صورت سوم نيز؛ به دليل اين كه بيننده هر گاه به حسبِ عادت ما مساوى ديده شده باشد در احتياج به فضايى كه ربط دهنده باشد ميان آن دو، به اين معنى كه يكى را بيننده آن ديگرى كند و ديگرى را ديده شده آن ديگرى كند، ثابت مى شود در خلافِ عادت ما اشتباه، به سببِ قياس كه در طبع اكثر مردمان مَرْكوز ۱ است.
مراد اين است كه: چون مى بينند كه صورت اوّل از سه صورت، خلاف عادت ما جايز است، چنانچه اللّه تعالى اجسام را مى بيند، خيال مى كنند كه صورت دوم نيز جايز است و صورت سوم نيز جايز است، لهذا اَشاعره خيال كردند كه جايز است به خلافِ عادت اين كه ديدن تعلّق گيرد به هر موجود، پس جايز است ديدن حرارت و آواز و بو و طعم؛ و جايز است كه بيند به پاى خود كور، چينِ پشه اندلس را و بيند آواز پريدنش را و بويش را و طعمش را و مزاجش را. و خيال كردند كه جايز است كه ما بينيم اللّه تعالى را و بينيم علمش را و قدرتش را و همگى صفاتش را به خلافِ عادت، بى آن كه در ديدن تأويلى كنند كه: مراد، علم است به هستى اينها به برهان، بلكه مى گويند كه: همان حالت كه ما را ضرورةً حاصل مى شود در عادت به چشم، در خلاف عادت بى چشم حاصل مى شود ما را ضرورةً، نه به سبب برهان. و حديث نهم و دهمِ اين باب، از جمله شواهد عدل است نزد اُولى الابصار بر اين كه نزاع اين جا، در ديدنِ به چشم نيست، بلكه آن نزاعى ديگر است با مجسّمه.

1.مَركوز: نهاده شده و ثابت و محكم شده و برقرار شده. ر.ك: لغت نامه دهخدا (مركوز).

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65441
صفحه از 612
پرینت  ارسال به