۰.اصل:«وَكَانَ فِي ذلِكَ الِاشْتِبَاهُ؛ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ، وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ».
شرح: اين فقره، براى تحريرِ محلّ نزاع است. وكَانَ، عطف است بر لَمْ يَصِحَّ. و مُشارٌ إليهِ ذلِكَ، «انْقِطَاعُ الْهَواءِ عَنْهُما» است.
الاِشْتِبَاه: غلط كردنِ مردمان به سبب مانندِ هم بودن حق و باطل.
لِأَنَّ، دليل است بر اين كه صورت انقطاعِ هوا قابل اشتباه است. السَّبَب: وسيله چيزى. و مراد اين جا فضا است كه وسيله ديدن است به حسبِ عادت. المُوجِب (به كسر جيم): ربط دهنده دو چيز به هم.
يعنى: و شد در انقطاعِ فضا از بيننده و ديده شده، غلطِ مردمان و اختلاف ميان ايشان به سببِ مانند بودن باطل و حق به هم، در جوازِ صورت دوم، بلكه در جواز صورت سوم نيز؛ به دليل اين كه بيننده هر گاه به حسبِ عادت ما مساوى ديده شده باشد در احتياج به فضايى كه ربط دهنده باشد ميان آن دو، به اين معنى كه يكى را بيننده آن ديگرى كند و ديگرى را ديده شده آن ديگرى كند، ثابت مى شود در خلافِ عادت ما اشتباه، به سببِ قياس كه در طبع اكثر مردمان مَرْكوز ۱ است.
مراد اين است كه: چون مى بينند كه صورت اوّل از سه صورت، خلاف عادت ما جايز است، چنانچه اللّه تعالى اجسام را مى بيند، خيال مى كنند كه صورت دوم نيز جايز است و صورت سوم نيز جايز است، لهذا اَشاعره خيال كردند كه جايز است به خلافِ عادت اين كه ديدن تعلّق گيرد به هر موجود، پس جايز است ديدن حرارت و آواز و بو و طعم؛ و جايز است كه بيند به پاى خود كور، چينِ پشه اندلس را و بيند آواز پريدنش را و بويش را و طعمش را و مزاجش را. و خيال كردند كه جايز است كه ما بينيم اللّه تعالى را و بينيم علمش را و قدرتش را و همگى صفاتش را به خلافِ عادت، بى آن كه در ديدن تأويلى كنند كه: مراد، علم است به هستى اينها به برهان، بلكه مى گويند كه: همان حالت كه ما را ضرورةً حاصل مى شود در عادت به چشم، در خلاف عادت بى چشم حاصل مى شود ما را ضرورةً، نه به سبب برهان. و حديث نهم و دهمِ اين باب، از جمله شواهد عدل است نزد اُولى الابصار بر اين كه نزاع اين جا، در ديدنِ به چشم نيست، بلكه آن نزاعى ديگر است با مجسّمه.