۰.اصل:«يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنِّي؛ فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللّه ِ أَبَداً، أَمَا تَرَى الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ، وَيَرْجِعَانِ ، قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَا مَكَانُهُمَا ؛ فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلى أَنْ يَذْهَبَا، فَلِمَ يَرْجِعَانِ؟ وَإِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ، فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً، وَالنَّهَارُ لَيْلاً؟ اضْطُرَّا ـ وَاللّه ِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ ـ إِلى دَوَامِهِمَا، وَالَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَأَكْبَرُ» . فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: صَدَقْتَ.
شرح: اين ، شروع در قسم سوم است از سخن امام عليه السلام با زنديق . و در اين قسم ، بيان پنج دليل است بر اين كه جهان ، حادث است به تدبير مُحْدِثى . و اين ، دليل اوّل است و اشارت است به قول اللّه تعالى در سوره ابراهيم كه: «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَدَآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ»۱ و ظاهر ساختن اين دليل ، محتاج است به بيان پنج مقدّمه :
اوّل اين كه : هيچ يك از آفتاب و ماه و شب و روز ، واجبِ بِالذّات نيست و مفعولِ ديگرى است.
دوم اين كه : در فاعل آفتاب و ماه ـ مثلاً ـ دو احتمال هست:
يكى آن كه مدبّر (به كسر باء يك نقطه مشدّده) باشد ؛ ديگرى آن كه مدبّر نباشد .
معنى مدبّر اين است كه علم به رجحانِ فعلى بر ترك آن به وجهى از وجوه داشته باشد و علم او داخل علّت تامّه فعل او باشد ، به اين معنى كه اگر بر فرض محال يا ممكن ، علم نمى داشت ، آن فعل از او صادر نمى شد و اين فاعل را مختار مى نامند و قادر نيز مى نامند.
و معنى غير مدبّر اين است كه علم او داخل علّت تامّه فعل او نباشد ، خواه علم نداشته باشد و خواه داشته باشد ؛ امّا بر فرض محال يا ممكن ، اگر علم نمى داشت نيز آن فعل از او صادر مى شد و اين فاعل را مجبور مى نامند و مُكْرَه (به فتح راء) نيز مى نامند.
سوم اين كه : هر يك از آفتاب و ماه ـ مثلاً ـ مفعول است در مكانى معيّن ، خواه به تعيين شخصى و خواه به تعيين نوعى ؛ زيرا كه مكان ، شرط جسم است و محال است اين كه جسمِ واحد در زمانِ واحد در كلّ واحد از امكنه باشد و مَعَ هذا هر كدام از آفتاب و ماه ، در راهى معيّن ، حركتى معيّن مى كند ، به روشى كه مكان آنها معلومِ اهل رصد و حساب است هر وقت كه خواهند و منافع عظيمه در آنها براى اهل زمين هست.
چهارم اين كه : تعيين مكان آنها مستند به غير فاعل مختار نمى تواند بود ؛ زيرا كه در اقتضاى غير فاعل مختار ، اين مكان و راه و روش را همين بس نيست كه آفتاب يا ماه ، غير باقىِ اجزاى فلكش باشد در حقيقت و ذات ؛ بلكه مى بايد كه مكان آفتاب يا ماه با مكان هاى ديگرِ فلكش و راه حركت آن با راه هاى ديگر نيز غير هم باشند در حقيقت و ذات ؛ چه هيچ چيز ، قطع نظر از علم به رجحان كرده ، تمييز نمى تواند داد بعض اجزاى مُتّفق الحقيقه را از بعضى ديگرِ آن و حال آن كه آن مكان ها غير هم نيستند در حقيقت و ذات . و همچنين راه ها ؛ چه بديهى است كه اجزاى فضاى متّصل ، اختلافى ندارند در حقيقت و ذات با هم . پس آن مكان و راه ، به تدبير مدبّر خواهد بود .
پنجم اين كه : اين قسم تدبيرى از جسمانى و نفس متعلّقه به جسم نمى آيد ؛ بلكه آن مدبّر ، مجرّد است از علايق جسمانى و فعل او به محضِ نفوذِ اراده است . پس اَحكم الحاكمين و ربّ العالمين است و عالَم ، حادث به تدبير اوست ، چنانچه مفصّلاً بيان شد در شرح عنوان اين باب .
بدان كه مُلخَّص اين برهان ، جارى است در هر ذرّه از ذرّات عالَم و ذكر آفتاب و ماه و شب و روز به عنوان مثال براى كمال ظهور اثر تدبير اللّه تعالى در آنهاست . وَ فِي كُلِّ شَيْءٍ لَهُ شَاهِدٌ يَدُلُّ عَلى أَنَّهُ وَاحِدٌ .
الأخْ : برادر ، و چون كسى كه از شهرى باشد ، مددكار اهل آن شهر مى باشد ، مانند برادر ، او را برادرِ اهل آن شهر مى توان گفت .
التَّفَهُّم : خوب ياد گرفتن چيزها ، مرتبه مرتبه . واو در وَ اللَّيْلَ به معنى «مَعَ» است و در باقى ، براى عطف است . يَلِجَانِ (به جيم) به صيغه تثنيه مضارع غايب معلوم معتلّ الفاء واوى «باب ضَرَبَ» است و ضمير ، راجع به شمس و قمر است و اين جمله ، استيناف بيانى است .
الوَلُوج : دخول و استتار ؛ و از آن مأخوذ است «وَلَجَة» (به فتح واو و فتح لام) به معنى غارى كه راهروان ، داخل آن شوند براى استتار از باران و مانند آن . و مراد اين جا دخول در «تحت الأرض» است .
فاء در فَلَا براى تعقيب است . يَشْتَبِهَانِ (به شين بانقطه و باء يك نقطه) مضارع معلوم باب افتعال است . الاشْتِبَاه : اِشكال . مراد اين است كه بعد از دخول آفتاب و ماه در «تحت الأرض» حادث نمى شود در آنها اِشكالى نزد اهل رصد و حساب ؛ زيرا كه چنانچه مكان آنها و مدّت درنگ آنها در «فوق الأرض» معلوم ايشان است ، در «تحت الأرض» نيز معلوم ايشان است در هر وقت كه خواهند.
يَرْجِعَانِ به صيغه تثنيه مضارع غايب معلوم «باب ضَرَبَ» است ، و مراد اين است كه : هر كدامِ آنها برمى گردد سوى «فوق الأرض» .
قَدِ اضْطَرَّا (به ضمّ طاء و تشديد راء) به صيغه ماضى مجهول تثنيه باب افتعال است و ضمير ، راجع به شمس و قمر است و جمله ، استيناف بيانى سابق است . الاِضْطِرَار : بيچاره كردن ، و مراد اين جا به كار انداختن چيزى براى نفع ديگران است.
جمله لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إلَا مَكَانُهُمَا بيان قَدِ اضْطَرَّا است و مراد به مَكَانُهُمَا مكانى است كه معلومِ اهل رصد و حساب است در هر وقت كه خواهند . مقصود اين است كه : از آن مكان ، پيش نمى افتند و پس نمى مانند و تيامن و تياسر و ارتفاع و انحطاط نمى كنند اصلاً در هيچ وقت ، يا مراد به مَكَانُهُمَا مكان واحد است براى هر كدام ، بنا بر استحاله اين كه در كلّ واحد از امكنه باشد ، چنانچه مذكور شد در مقدّمه سوم .
و به اين قدر ، تمام مى شود برهان . پس ضمّ باقى براى استظهار و زيادتى توضيح است به قرينه مساهله قسم ؛ زيرا كه آن ، پيش از اتمام برهان ، ناخوش است . پس فاء در فَإِنْ كَانَا براى بيان و توضيح است .
القُدْرَة : توانايى ، و مراد اين جا در تحت تصرّف قادرى نبودن است . مراد به ذِهَاب ، ولوج است كه مذكور شد.
استفهام در فَلِمَ يَرْجِعَانِ انكارى است و مراد ، اين است كه : معلوم است اين كه رجوع آنها سوى «فوق الأرض» براى نفع خودشان نيست ؛ بلكه براى نفع اهل زمين است ، چنانچه معلوم است اين كه جريان نهرها و وزيدن بادها براى نفع آب و باد نيست و امثال اينها معلوم است براى هر كه فكر كند در حال امثال آفتاب و ماه و حال اهل زمين .
لِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلاً به معنى «لِمَ لَا يَقِفَانِ» است ، بنا بر اين كه اگر آفتاب وقوف كند در نصف النهار مكّه ـ مثلاً ـ پس شبِ مكّه روز خواهد بود هميشه و روزِ موضعى كه مقابل مكّه است ، شب خواهد بود هميشه . و مى تواند بود كه وَ النَّهَارُ لَيْلاً به تقدير «وَ لَا النَّهَارُ لَيْلاً» باشد ، و مراد اين باشد كه : اگر آفتاب وقوف كند ، پس اگر در «فوق الأرض» مكّه است ، شب در مكّه ، روز مى شود هميشه و اگر در «تحت الأرض» مكّه است ، روز ، شب مى شود در مكّه هميشه .
الأَحْكَم : حكيم تر و حاكم تر ، و هر دو ، اين جا مناسب است و اثبات اصل حكمت يا اصل حُكْم براى آنها به نوعى از مجاز است ، نظير اثبات طوع براى سما و ارض در آيت سوره «حم سجده» : «قَالَتَآ أَتَيْنَا طَـآئِعِينَ»۲ .
الأَكْبَر : عظيم تر ، و مراد اين جا كسى است كه فعل او به محضِ قول «كُنْ» است ، پس برى از هر نقصان و واجبِ بِالذّات و ربّ العالمين و بى مكان و مانند آنها خواهد بود .
يعنى : اى برادر مصريان! خوب ياد گير مرتبه مرتبه از من ، تفصيل بعض دليل هاى هستىِ كردگارِ به تدبير جهان را ؛ چه به درستى كه ما بى يقين نمى شويم در هستىِ اللّه تعالى هرگز ؛ آيا نمى بينى آفتاب و ماه را با شب و روز ، داخل «تحت الأرض» مى شوند ، پس بى اشتباه مى شوند و برمى گردند سوى «فوق الأرض» .
به تحقيق ، آن آفتاب و ماه ، بيچاره كرده شده اند به مدبّرى . نيست آنها را جايى ، مگر جاى آنها .
توضيح آن اين كه : اگر توانايى دارند بر اين كه روند از روى زمين ، سوى پايين زمين ، پس چرا برمى گردند سوى روى زمين؟ و اگر بيچاره مدبّرى نيستند ، پس چرا نمى گردد شب ، روز؛ و روز ، شب؟ بيچاره كرده شده اند آفتاب و ماه ، به خدا قسم ـ اى برادر مصريان ـ سوى ماندنِ بر اين حالى كه دارند! و آن كس كه آنها را بيچاره كرده ، حكيم تر از آنهاست و بزرگ تر است .
پس گفت زنديق كه: راست گفتى .