213
صافي در شرح کافي ج2

[حديث] سوم

۰.اصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ]عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ: جِئْتُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ التَّوْحِيدِ، فَأَمْلى عَلَيَّ:«الْحَمْدُ لِلّهِ فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً، وَمُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاءً ۱ بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ، لَا مِنْ شَيْءٍ؛ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ، وَلَا لِعِلَّةٍ؛ فَلَا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ، خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ، مُتَوَحِّداً بِذلِكَ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ؛ لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ؛ لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ؛ عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ، وَضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ؛ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ؛ عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ؛ لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ۲ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ».

شرح: اكثر اين عبارات بيان شد در شرح «اخْتَرَعَ الْأَشْيَاءَ» تا آخر در خطبه.
الْفَاطِر (به صيغه اسم فاعلِ باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»): شكافنده. و آن را «فَاتِق» نيز مى گويند.
الف لامِ الْأَشْيَاءَ براى عهدِ خارجى است و عبارت است از اشياى مخلوقه. و اين اشارت است به اين كه مجرّدى غيرِ اللّه تعالى نيست و اوّلِ مخلوقات، آب بسيطِ متّصلِ واحد بوده و آن را اللّه تعالى شكافته؛ به اين معنى كه جدا كرده اجزاى آن را از يكديگر. به اين روش كه بعضِ آنها را آسمان هاى متعدّد و بعضِ آنها را زمين ها و ساير اجسام متنوّعه ساخته، چنانچه گفته در سوره انبياء: «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ»۳ و در سوره فاطر: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ»۴ .
إِنْشَاءً و ابْتِدَاءً به يك معنى است؛ «إِنْشَاءً» مصدر و نايبِ ظرف زمان است، مثل «رَأَيْتُهُ قُدُومَ الْحَاجِّ». و مراد اين است كه: فاصله بسيار نشد ميان ابتداى خلقِ آب و فَطْر.
الاِبْتِدَاعُ: احداث چيزى كه پيش از آن مثلش هرگز نبوده باشد. بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ، نعت هر يك از «إِنْشَاءً» و «ابْتِدَاءً» است.
لَا مِنْ شَيْءٍ، نعت دوم هر يك از «إِنْشَاءً» و «ابْتِدَاءً» است و مراد به «شَيْء» مادّه قديمه است.
فَيَبْطُلَ الاِخْتِرَاعُ اشارت است به برهان عقلى بر امتناعِ قدم شخصِ ممكنى مثل مادّه؛ زيرا كه معلومِ هر عاقل است پيش از توجه به تشكيكات مُوَسوسه فلاسفه؛ اين كه هر چه هميشه بوده به تكوين كسى كائن نشده [است] و تنبيه بر اين، اين كه اين قسم ممكنى لازمِ عقلىِ واجبِ بِالذّات است و چنانچه محال است تأثير در واجب بالذات، همچنان محال است تأثير در واجبِ بالغير، به شرط وجود آن غير، پس لازم مى آيد كه ممكنِ بالذات، محتاج به مؤثّر نباشد در هستى، موافق آنچه مى آيد در حديث دوّمِ باب هفدهم كه: «فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ» ۵ . [و] بيان شد در شرح خطبه كه عِلَّة اينجا به كسر و فتح عين مى تواند بود؛ و بنا بر اوّل، عبارت است از مُعِدّات غير متناهيه در جانب مبدأ، كه هر سابق، شرطِ تحقّق لاحق باشد، چنانچه مشّائينِ فلاسفه خيال كرده اند.
فَلَا يَصِحَّ الاِبْتِدَاعُ اشارت است به برهان عقلى بر امتناعِ قدمِ نوع ممكن؛ به اين روش كه هر شخص حادث باشد و پيش از آن شخصى ديگر شده باشد، إلى غَيْرِ النَّهَاية؛ زيرا كه اين قسم سلسله مجموعى مى دارد، پس برهانِ تطبيق و مانند آن اِبطالِ لَا تَنَاهىِ آن مى كند.
جمله خَلَقَ مَا شَاءَ براى بيانِ سابق است. التَّوَحُّد: مبالغه وحدت؛ لِاءِظْهَارِ متعلّقٌ بِهِ «خَلَقَ» است و توحّد را در آن دخلى نيست؛ زيرا كه غير توحّد ممكن نيست اصلاً.
الْحَقِيقَة: ضدّ مجاز. و مراد اين جا، خالصى است كه نسبتِ غيرِ آن به آن، مانند نسبت مَجاز باشد به حقيقت. و آن مضاف است به ربوبيّت و مجموعِ مضاف و مُضافٌ إِليه، مضاف است به ضمير.
الرُّبُوبِيَّة (به ضمّ راء بى نقطه و ضمّ باء يك نقطه و سكون واو و كسر باء دوم و ياء دو نقطه در پايين مشدّده): صاحب كلّ اختيارِ چيزى بودن. الضَّبْط (مصدر باب «نَصَرَ»): چيزى را به تصرّف خود درآوردن، مثل علم به قضيّه ضروريّه.
الْأَوْهَام: چيزهايى كه گاهى به دل گذرد، مثل علم به قضيّه نظريّه. صِفَات اين جا، جمع «صِفَة» به معنى تشبيه است.
الْحِجَاب: فاصله ميان دو چيز. و مراد اين جا، دربان است. جمله احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ تا آخر، اشارت است به اين كه احتجاب و استتار پادشاهانِ دنيا به تعدّدِ دربان و تعدّد پرده مى باشد، به خلاف اللّه تعالى.
الْوَصْف: بيان كردن. باء در بِغَيْرِ صِلَةٍ وصف است. الصُّورَة: پيكر مَجوف. النَّعْت: ثنا گفتن. الْجِسْم: اَيْنِ طويلِ عريض عميق. و مراد اين جا آن است با قيدِ غيرِ مَجوف بودن.
يعنى: روايت است از محمّد بن زيد گفت كه: آمدم سوى امام رضا عليه السلام ، سؤال مى كردم او را از اقرار به يگانه بودنِ اللّه تعالى در صفات ربوبيّت، پس خواند بر من تا نويسم كه: سپاس اللّه راست كه شكافنده اين چيزها است در زمان ابتداى آفرينش و بدعت كننده اين چيزها است در زمان ابتداى آفرينش، كه به قدرت او و حكمت اوست آن انشاء و ابتداء، نه از مادّه قديمه است تا باطل شود اختراع و نه به سبب حدوث شرطى سابق بر آن است تا صحيح نشود ابتداع.
بيانِ اين آن كه: احداثِ به تدبير كرد اللّه تعالى هر چه را كه خواست چگونه كه خواست، بر حالى كه به غايت يگانه به آن احداث بود، براى آن بود كه به اين احداث ظاهر كند دانايى خود به مصلحت ها را و ظاهر كند كه صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز است از روى حقيقت. ضبط نمى كند ذات او را خردها و نمى رسد به او خاطرها و درنمى يابد او را ديده ها و فرو نمى گيرد او را مقدارى كه اجسام را مى باشد؛ چه عاجز شده نرسيده به ذات او بيانِ مردمان و كند شده نرسيده به او ديده ها و كم شده در او اقسام تشبيه؛ چه دور شده از ما بى دربانى كه براى آن دربان، دربانى ديگر باشد و پوشيده شده از ما بى پرده كه براى آن پرده، پرده ديگر باشد. شناخته شده به صفات ربوبيّت بى ديدنِ چشم يا دل ذات او را. و بيان كرده شده به چيزى كه منافى پيكر است. و ثنا گفته شده به چيزى كه منافى جسم است. نيست مستحقّ پرستشى مگر او كه بزرگِ به غايت بلند مرتبه و منزّه از هر نقصانِ قبيح است.

1.كافى مطبوع: «ابتداعا».

2.كافى مطبوع: «اللّه ».

3.انبياء (۲۱): ۳۰.

4.فاطر (۳۵): ۱.

5.الكافي، ج ۱، ص ۱۲۰، ح ۲.


صافي در شرح کافي ج2
212

[حديث] دوم

۰.اصل: [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ] عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْجِسْمِ وَالصُّورَةِ، فَكَتَبَ:«سُبْحَانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ».

شرح: «لَا» در لَا جِسْمٌ براى تأكيدِ نفى است، تا عمومِ شى ء ظاهر شود و افاده كند كه مراد از «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» در سوره شورى اثبات تجرّدِ اللّه تعالى و نفى تجرّدِ اَحَدى غير اوست، پس «جِسْمٌ» مرفوعِ منوّن است. و همچنين [است] وَلَا صُوَرةٌ. و مى تواند بود كه هر دو براى نفى جنس باشد.
يعنى: روايت است از حمزة بن محمّد، گفت كه: نوشتم سوى امام على نقى عليه السلام مى پرسيدم او را از اين كه: در مقامِ اقرار به يگانگى اللّه تعالى در صفات ربوبيّت، جسمِ غير مَجوف گفتن و پيكر مَجوف گفتن چگونه است؟
پس نوشت كه: اى تنزيه كسى كه نيست مانند آن قسمْ كسى هيچ چيز، نه جسمى و نه صورتى.

۰.اصل: وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ إِلَا أَنَّهُ لَمْ يُسَمِّ الرَّجُلَ.

شرح: و روايت كرد همين حديث را از امام على نقى عليه السلام محمّد بن اَبى عبد اللّه ، بى تفاوتى مگر آن كه او گفت كه: «كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام أَسْأَلُهُ» تا آخر و نام رجل را صريح نساخت.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 64940
صفحه از 612
پرینت  ارسال به