۰.اصل: قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّماً؟
قَالَ: فَقَالَ:«إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ، كَانَ اللّه ُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَلَا مُتَكَلِّمَ».
شرح: فاء براى تفريع است به توهّم صحّت قياسِ ازليّت تكلّم بى مخاطب بر ازليّت علم و سمع و بصر و قدرتِ بى معلوم و مسموع و مبصر و مقدور، چنانچه اشاعره توهّم كرده اند.
بدان كه اينجا دو احتمال است:
اوّل اين كه: كلام به معنى سخن باشد و مُحْدَثَةٌ (كه به تاء تأنيث و نعت صِفَةٌ است) به فتح دال مخفّفه باشد و حاصل اين باشد كه: ازليّت تكلّم محال است؛ چه تكلّمِ بى كلام محال است و كلام، احداث كرده شده است، خواه كلامِ لفظى باشد كه محلّ آن هوا و مانند آن است و خواه كلام نفسى باشد كه محلّ آن ذهن است.
دوم اين كه: مراد به كلام، تكلّم باشد به معنى گفتنِ سخن؛ و «مُحَدَّثَةٌ» به فتح دال مشدّده باشد به معنى نسبت داده شده به حدوث. و لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ به معنى اين باشد كه: نيست منسوب به قدم؛ و اين اشارت باشد به اين كه تكلّم اگر چه قديم نيست اصلاً، امّا حادث حقيقى نيز نيست؛ زيرا كه كائن نيست حَقيقةً و حكم به حدوث يا قدمِ امور اعتباريّه از باب مَجاز و ضيق عبارت است. مثلاً تكلّم به معنى تكوينِ كلام است و اگر تكوين، چيزى حادثِ حقيقى باشد، كائن حقيقى خواهد بود و تكوين ديگر، متعلّق به آن تكوين خواهد بود و تسلسلِ محال لازم مى آيد. و همچنين است جميع امور اعتباريّه مثل حدوث و كون و قدم و علم و سمع و بصر و قدرت؛ و لِهذَا گفته اند كه: استعمال لفظ موجود در موجود، رابطى مَجاز است.
مُتَكَلِّمَ در آخر (به فتح لام) مصدر ميمى است.
يعنى: راوى گفت كه: گفتم: پس آيا پيوسته اللّه تعالى سخنگو بوده؟
راوى گفت كه: پس امام گفت: به درستى كه سخن، صفتى است احداث كرده شده، نيست قديم؛ بود اللّه ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ بر حالى كه نبود سخن گفتن.