253
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
252

شرح: اين فقره تا سرِ باب آينده، كلام مصنّف است. كُلَّ منصوب و اسم «إِنَّ» است. شَيْئَيْنِ عبارت از دو مفهوم است. وَصَفْتَ به صيغه مخاطب معلومِ باب «ضَرَبَ» است. باء در بِهِمَا براى آلت است. و مراد اين است كه: هر كدام، آلت صفتى باشد كه مقابل صفتى است كه ديگرى آلت آن است. و اين براى احتراز است از مثل علم اللّه تعالى به زيد و علم اللّه تعالى به عمرو. و ايضاً احتراز است از حيات و سمع و بصر و عزّت و مانند آنها كه از امور اضافيّه نيست، پس آلتى ندارد.
جَمِيعاً حال مؤكّده ضمير كَانَا است. فِي الْوُجُودِ خبر «كَانَا» است. و وجود، عبارت از قدرت است. و مراد به بودنِ هر دو در وجود، اين است كه هر دو، ممكنِ بِالذّات و مقدور باشد. و اين براى احتراز است از علم اللّه تعالى به زيد و انتفاء علم اللّه تعالى به شريك، كه مذكور است در آيت سوره رعد كه: «وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئونَهُ و بِمَا لَا يَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ»۱ و در آيت سوره يونس: «قُلْ أَتُنَبِّئونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِى السَّمَـوَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ»۲ .
جمله فَذلِكَ صِفَةُ فِعْلٍ خبر «إِنَّ» است و «ذلِكَ» مشتمل است بر عائد؛ زيرا كه اشارت است به آنچه آن دو چيز، آلتِ وصف به آن است. «فِعْل» به كسر فاء و سكون عين، عبارت از مفعول است. و مراد اين است كه: آن صفت ثابت مى شود براى اللّه تعالى در مرتبه آن مفعول، مثل احداث كه مقدّم نيست بر حادث، نه بِالزَّمان و نه بِالمرتبه.
و از اين، ظاهر مى شود كه صفات ذات، ماعَداى اين است، خواه چيزى آلت وصف با آن نباشد اصلاً، مثل حيات و عزّت و خواه باشد و مختلف نشود در وجود، مثل علم و قدرت كه متعلّق است به هر چه در وجود است.
يعنى: ضابطه سخن در صفات ذات و صفات فعل اين است كه: هر دو مفهومى كه وصف كردى اللّه تعالى را به آنها و بودند همگى در تحت قدرت، پس آن صفتى كه به وسيله آنها است، صفت فعل است و صفتى كه ماسواى آن است، صفت ذات است.
توضيحِ اصل: وَتَفْسِيرُ هذِهِ الْجُمْلَةِ: أَنَّكَ تُثْبِتُ فِي الْوُجُودِ مَا يُرِيدُ وَمَا لَا يُرِيدُ، وَمَا يَرْضَاهُ وَمَا يَسْخَطُهُ، وَمَا يُحِبُّ وَمَا يُبْغِضُ، فَلَوْ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ مِثْلِ الْعِلْمِ وَالْقُدْرَةِ، كَانَ مَا لَا يُرِيدُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ، وَلَوْ كَانَ مَا يُحِبُّ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، كَانَ مَا يُبْغِضُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّا لَا نَجِدُ فِي الْوُجُودِ مَا لَا يَعْلَمُ وَمَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَكَذلِكَ صِفَاتُ ذَاتِهِ الْأَزَلِيَّةِ ۳ لَسْنَا نَصِفُهُ بِقُدْرَةٍ وَعَجْزٍ، ۴ وَعِزٍّ وَذِلَّةٍ، وَيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يُحِبُّ مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُبْغِضُ مَنْ عَصَاهُ، وَيُوَالِي مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُعَادِي مَنْ عَصَاهُ، وَإِنَّهُ يَرْضى وَيَسْخَطُ؛ وَيُقَالُ فِي الدُّعَاءِ: اللّهُمَّ ارْضَ عَنِّي، وَلَا تَسْخَطْ عَلَيَّ، وَتَوَلَّنِي وَلَا تُعَادِنِي.
شرح: تُثْبِتُ (به ثاء سه نقطه و باء يك نقطه و تاء دو نقطه در بالا) به صيغه مضارع مخاطبِ معلومِ باب «اِفْعال» مبنى بر ثبوتِ معدوماتِ ممكنه در خارج است. مَا يُرِيدُ عبارت است از امثالِ حشرِ اموات. مَا لَا يُرِيدُ عبارت است از امثال ارسالِ رسولى بعد از محمّد صلى الله عليه و آله . مِثْل منصوب و نايب مفعولِ مطلق است.
بدان كه قول مصنّف ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ كه: فَلَوْ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ مِثْلِ الْعِلْمِ وَالْقُدْرَةِ كَانَ مَا لَا يُرِيدُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ برهان عقلى است بر امتناع تقدّمِ اراده الهى بر اوّلِ حوادث. و توضيح برهان اين است كه: صفات ذات دو قسم است: اوّل آنچه از امور اضافيّه است، پس بى تعلّق به غير نيست، مثل علم و قدرت.
دوم ماسواى آن، مثل عزّت و حيات و سمع و بصر.
و تعلّق قسم اوّل به بعضِ ممكنات دونِ بعضى محال است؛ زيرا كه عين ذات است، به معنى اين كه مصحّح انتزاعش نفس ذات است، پس چنانچه نسبت ذات به جميع ممكنات عَلَى السَّويّه است، همچنان نسبت علم و قدرت به جميع ممكنات عَلَى السويّه است، پس اگر اراده از صفات ذات مى بود، از قسم اوّل مى بود و متعلّق به «مَا لَا يُرِيدُ» نيز مى بود. و اين محال است و به اين برهان، واضح مى شود احاديث اين باب، خصوصاً حديث اوّل. و بر اين قياس است حبّ و رضا.
«مَا» در وَلَوْ كَانَ مَا يُحِبُّ مصدريّه و موصوله مى تواند بود و بنا بر دوم، به تقديرِ «وَلَوْ كَانَ حُبَّ مَا يُحِبُّ» است.
نَجِدُ مأخوذ از وجود به معنى قدرت نيست، بلكه مأخوذ از وجود به معنى ادراك است كه راجع به معنى اثبات مى شود. وَ كَذلِكَ تا آخر، براى بيان قسم دوّمِ صفات ذات است و حاصل آن اين است كه: قسم دوم مانند قسم اوّل است در اين كه وصف به ضدّ آن نمى توان كرد، پس چنانچه وصف نمى كنيم اللّه را به قدرت و عجز، همچنان وصف نمى كنيم اللّه را به عزّت و ذلت. و بر اين قياس است وصف به بصر و عمى و وصف به سمع و صَمَم و وصف به حيات و موت.
پس صفات ذات مطلقاً، منفى مى شود به هر كدامِ آنها ضدّ آن، چنانچه مى آيد در فقره آخر. و قسمى از صفات ذات، منفى مى شود به آن نقيضِ آن، مثل حيات و عزّت. و قسمى ديگر منفى نمى شود به آن نقيضِ آن، مثل علم و قدرت؛ زيرا كه اللّه تعالى عالم نيست به شريك و قادر نيست بر شريك، اگر چه جهل و عجز ندارد. و ذِلَّة مشتمل بر اقتصار است؛ زيرا كه به تقدير «وَلَا بِعِزَّةٍ وَذِلَّةٍ» است.
يعنى: و توضيح اين ضابطه اين است كه: تو ثابت مى كنى در تحت قدرت الهى آنچه را كه اراده مى كند و آنچه را كه اراده نمى كند و آنچه را كه راضى مى شود به آن و آنچه را كه سخط مى كند آن را و آنچه را كه دوست مى دارد و آنچه را كه دشمن مى دارد، پس اگر مى بود اراده از صفات ذات ـ مانند علم و قدرت ـ مى بود آنچه اراده نمى كند شكننده آن صفتِ اراده. و اگر مى بود دوست داشتن از صفات ذات، مى بود آنچه دشمن مى دارد شكننده آن صفت حبّ؛ آيا نمى بينى كه ما نمى يابيم در تحت قدرت الهى آنچه را كه نمى داند و آنچه را كه قدرت بر آن ندارد و مانند آن است باقى صفاتِ ذاتِ اللّه تعالى كه ازلى است.
بيانِ اين آن كه: نيستيم كه وصف كنيم او را به قدرت و عجز و نه اين كه وصف كنيم او را به عزّت و خوارى و جايز است كه گفته شود كه: دوست مى دارد كسى را كه اطاعتِ او مى كند و دشمن مى دارد كسى را كه عصيانِ او مى كند و نزديكى مى كند با كسى كه اطاعتِ او مى كند و دورى مى كند از كسى كه عصيان او مى كند. و گفته شود كه: به درستى كه او راضى مى شود به بعضِ اعمال و ناراضى مى شود به بعض اعمال. و گفته مى شود در دعا كه: خداوندا راضى باش از من و غضب مكن بر من و دوست دار مرا و دشمن مدار مرا.
اصل: وَلَا يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يَعْلَمَ وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَعْلَمَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَمْلِكَ ولَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَمْلِكَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ جَوَاداً وَ يَقْدِرُ ۵ أَنْ لَا يَكُونَ جَوَاداً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ غَفُوراً وَ يَقْدِرُ ۶ أَنْ لَا يَكُونَ غَفُوراً.
شرح: چون مصنّف ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعالى ـ فارغ شد از تفسير جمله، كه براى امتياز ميان صفات فعل و صفات ذات مذكور شد، شروع كرد در بيان سه قسم ديگرِ مَا بِهِ الاِْمتِياز ميانِ صفات فعل و صفات ذات؛ و در اين فقره، قسم اوّل مذكور است و حاصلش اين است كه: هر صفتى كه مقبول اللّه تعالى نيست ـ نه به اعتبار خودش و نه به اعتبار آلت وصفش ـ صفت ذات است و ماسواى آن صفت فعل است، مثل اِحداث اللّه تعالى حادث اوّل را كه اراده آن حادث است ـ چنانچه گذشت در حديث سوم اين باب ـ زيرا كه اگر چه اِحداث، مقدورِ بِالذّات نيست، ليك آلت وصفش كه آن حادث است مقدور بِالذّات است، به خلاف علم؛ زيرا كه نه خودش مقدور است و نه آلت وصفش كه معلوم است، چون به اعتبار ثبوت و امكان بِالذّات در خارج است، نه به اعتبار كون در خارج كه مقدور است و به خلاف حيات كه آلت وصفى ندارد اصلاً.
«لَا» در لَا يَقْدِرُ دو جا، زائده است براى تأكيد نفى و مى تواند بود كه در دوم از تصرّفِ كاتبان باشد.
يعنى: و جايز نيست كه گفته شود در صفات ذات اين كه: اللّه تعالى قدرت دارد كه داند. و نه اين كه: قدرت دارد كه نداند. و نه اين كه: قدرت دارد كه پادشاه شود. و نه اين كه: قدرت دارد كه پادشاه نشود. و نه اين كه: قدرت دارد كه باشد عزيز حكيم. و نه اين كه: قدرت دارد كه نباشد عزيز حكيم. و نه اين كه: قدرت دارد كه باشد بخشنده. و نه اين كه: قدرت دارد كه نباشد بخشنده. و نه اين كه: قدرت دارد كه باشد آمرزنده. و نه اين كه: قدرت دارد كه نباشد آمرزنده.
مخفى نماند كه چنانچه سمع و بصر دو اطلاق دارد؛ گاهى به معنى شنوايى و بينايى است و آن، از صفات ذات است و مانند حيات، به هيچ چيز تعلّق نمى گيرد. و گاهى به معنى شنيدن و ديدن است و آن، از صفات فعل است؛ زيرا كه بى آواز و جسم حاصل نمى شود، همچنان جود و غفران و مانند آنها نيز دو اطلاق دارد و مراد اين جا، آن است كه از صفات ذات است.
اصل: ولَا يَجُوزُ أَيْضاً أَنْ يُقَالَ: أَرَادَ أَنْ يَكُونَ رَبّاً وَقَدِيماً وَعَزِيزاً وَحَكِيماً وَمَالِكاً وَعَالِماً وَقَادِراً؛ لِأَنَّ هذِهِ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، وَالْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّهُ يُقَالُ: أَرَادَ هذَا وَلَمْ يُرِدْ هذَا.
شرح: در اين فقره، قسم دوم از سه قسم ديگر مَا بِهِ الاِمْتِياز ميانِ صفات فعل و صفات ذات مذكور است و حاصلش اين است كه: هر صفتى كه اراده الهى تعلّق نمى گيرد به آن، نه به خودش و نه به متعلّقش، صفت ذات است و ماسواى آن، صفت فعل است، مثل اراده؛ زيرا كه اگر چه اراده به خودش تعلّق نمى گيرد، ليك به متعلّقش كه مراد است تعلّق مى گيرد، به خلاف علم و حيات و مانند آنها.
بيانِ اين كه «ربّ» از صفات ذات است، گذشت در شرح حديث اوّلِ باب دوازدهم. أَ لَا تَرى براى تنبيه بر سابق است و حاصلش اين است كه: معلوم است از استعمالات اراده اين كه متعلّقش مى بايد كه مقدور باشد.
يعنى: و جايز نيست نيز كه گفته شود كه: اللّه تعالى اراده كرده كه باشد صاحب كلّ اختيارِ هر كس و هر چيز و قديم و عزيز و حكيم و صاحب حقيقىِ كلّ خلايق و دانا و توانا؛ چه اينها صفات ذات است و اراده، از صفات فعل است؛ آيا نمى بينى اين را كه شأن اين است كه گفته مى شود كه: اللّه تعالى اراده كرد اين را و اراده نكرد اين را.
اصل: وَصِفَاتُ الذَّاتِ يُنْفى ۷ عَنْهُ بِكُلِّ صِفَةٍ مِنْهَا ضِدَّهَا؛ يُقَالُ: حَيٌّ وَعَالِمٌ وَسَمِيعٌ وَبَصِيرٌ وَعَزِيزٌ وَحَكِيمٌ، غَنِيٌّ، مَلِكٌ، حَلِيمٌ، عَدْلٌ، كَرِيمٌ؛ فَالْعِلْمُ ضِدُّهُ الْجَهْلُ، وَالْقُدْرَةُ ضِدُّهَا الْعَجْزُ، وَالْحَيَاةُ ضِدُّهَا الْمَوْتُ، وَالْعِزَّةُ ضِدُّهَا الذِّلَّةُ، وَالْحِكْمَةُ ضِدُّهَا الْخَطَأُ، وَضِدُّ الْحِلْمِ الْعَجَلَةُ وَالْجَهْلُ، وَضِدُّ الْعَدْلِ الْجَوْرُ وَالْظُّلْمُ.
شرح: در اين فقره، قسم سوم از سه قسم ديگرِ مَا بِهِ الاِمْتِياز ميان صفات فعل و صفات ذات مذكور است و حاصلش اين است كه: هر صفتى كه مستلزمِ نفى ضدّش است، از صفات ذات است، هر چند كه مستلزم نفى نقيضش نباشد. و ماسواى آن، صفت فعل است.
الْعَدْل: حكم به حق در ديوان، و توسّط ميان افراط و تفريط در اَفعال. الْجَهْل: نادانى، و ناخردمندى.
الْحِكْمَة (به كسر حاء و سكون كاف): راست گفتارِ درست كردار بودن. الْخَطَأ (به فتح خاء با نقطه و فتح طاء بى نقطه و همزه؛ و گاهى به الف ممدوده مى باشد): ناراستى در گفتار يا كردار. الْحِلْم (به كسر حاء بى نقطه و سكون لام): گذرانيدنِ بى ادبى. الْعَجَلَة (به فتح عين بى نقطه و فتح جيم): تعجيل در انتقام.
يعنى: و صفات ذات، نفى كرده مى شود از اللّه تعالى به اثبات هر صفتى از آنها ضدّ آن صفت بِالْكُلِّيَّه. بيانِ اين آن كه گفته مى شود كه: اللّه تعالى زنده است و داناست و شنواست و بيناست و عزيز است و حكيم است، بى نياز است، پادشاه است، گذراننده بى ادبى ها است، به غايت عادل است، كريم است. بيانِ اين آن كه: به دانايى، ضدّ آن كه نادانى است، نفى كرده مى شود بِالْكُلِّيَّه. و به قدرت، ضدّ آن كه عجز است، نفى كرده مى شود بِالْكلّيّه. و به حيات، ضدّ آن كه موت است، نفى كرده مى شود بِالكلّيّه. و به عزّت، ضدّ آن كه خوارى است، نفى كرده مى شود بالكلّيّه. و به حكمت، ضدّ آن كه خطاست، نفى كرده مى شود بالكلّيّه. و به حلم، ضدّ آن كه تعجيل و ناخردمندى است، نفى كرده مى شود بالكلّيّه. و به عدالت، ضدّ آن كه جور در حكم و ستم است، نفى كرده مى شود بالكلّيّه.
مخفى نماند كه بعضِ اين صفات نيز مانند سمع و بصر ـ كه بيان شد در شرح «وَلَا يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ» تا آخر ـ دو معنى دارد: يكى از صفات ذات است. و ديگرى از صفات فعل است. و مراد اين جا، آن است كه از صفات ذات است.

1.الرعد (۱۳): ۳۳.

2.يونس (۱۰): ۱۸.

3.كافى مطبوع: «الأزلي».

4.كافى مطبوع: + «و علم و جهل، و حكمة و خطأ».

5.كافى مطبوع: «ولا يقدر».

6.كافى مطبوع: «ولا يقدر».

7.كافى مطبوع: «تَنفي».

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 64446
صفحه از 612
پرینت  ارسال به