۰.اصل:«فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ؛ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا، وَحَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً ، وَهُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ.
فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ ، فَالظَّاهِرُ هُوَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى».
شرح: فاء در فَأَظْهَرَ براى تعقيب است و اين، اِخبار است از وقت وجودِ ذَوِي الْعُقُول ۱ مثل ملائكه و جنّ و انس. «أَظْهَرَ» به صيغه ماضى غايبِ معلومِ باب اِفْعَال است. «مِنْ» در مِنْهَا هر دو جا براى تبعيض است و ضمير، راجع به «أَرْبَعَةِ أَجْزَاء» است.
واو در وَحَجَبَ عاطفه است. وَاحِداً عبارت است از ذات كه لفظى براى آن موضوع نيست و اگر لفظى براى آن موضوع مى بود، اسم جامدِ محض مى بود كه مفهوم آن، عين فرد حقيقى آن مى باشد، پس گويا كه خودش اسم خود است و به اين اعتبار، آن را اسمِ مَكنونِ مَخزون گفته؛ زيرا كه ضمير وَهُوَ راجع به وَاحِد است.
فاء در فَهذِهِ براى تعقيب، يا براى تفريع است. «هذِهِ» اسم اشاره است و مبتداست و مُشَارٌ إِلَيْهِ آن، ثَلَاثَةُ أَسْمَاءٍ است. الْأَسْمَاءُ مرفوع و خبر مبتداست، يا صفت مبتداست. الَّتِي ظَهَرَتْ صفت «الْأَسْمَاء» است، يا خبر مبتداست. و بر هر تقدير، مراد اين است كه: هر اسمى از اسماى الهى كه ظاهر است، داخل است در تحت اين سه اسم. و مى تواند بود كه «هَدَّه» به فتح هاء و تشديد دال بى نقطه، به صيغه ماضى غايبِ معلومِ مضاعفِ باب «نَصَرَ» و ضمير منصوب، راجع به «خَلَقَ» باشد. الْهَدّ (به فتح هاء): مضطرب كردن؛ و اين جا استعاره شده براى كمالِ كافى بودن چيزى كسى را. جوهرى در صحاح گفته كه: «هَدَّ الْبَنَاءَ يَهِدُّهُ هَدّاً: كَسَرَهُ، وَضَعْضَعَهُ». بعد از آن گفته كه: «تَقُوُل: مَرَرْتُ بِرَجُلٍ هَدَّكَ مِنْ رَجُلٍ؛ مَعْنَاهُ: أَثْقَلَكَ وَصْفُ مَحَاسِنِهِ». ۲ و صاحب قاموس گفته كه: «مَرَرْتُ بِرَجُلٍ هَدَّكَ مِنْ رَجُلٍ، وَتُكْسَرُ الدَّالُ: حَسْبُكَ مِنْ رَجُلٍ». ۳ و بنابراين مقصود اين است كه: آن سه اسم، چون دلالتِ التزامى بر ذات مى كرد و باعث تصوّر ذات به عنوان وَجْه مى شد و در كمالِ عظمت بود، احتياج نبود مخلوق را به اظهار ذات به وضعِ اسم جامدِ محض براى دلالت بر ذات.
فاء در فَالظَّاهِرُ براى بيان است، يا براى تفريع است، يا براى تعقيب ذكرى است. «الظَّاهِر» مبتداست. هُوَ خبر مبتداست و راجع است به ذاتِ اللّه تعالى.
اللّهُ بدل يا عطفِ بيان «هُوَ» است. و تخصيص لفظ «اللّه » به ذكر، براى اين است كه جارى مجراى عَلَم است. اللّهُ تَبَارَكَ وتَعَالى كلام عَلى حِده است براى اظهار صفات كمال و جلال او و مى تواند بود كه «هُوَ» ضمير فصل باشد و مجموع «اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى» خبر مبتدا باشد و عبارت باشد از سه اسم ظاهر: اوّل: اللّه . دوم آنچه مفهوم است از «تَبَارَكَ». سوم آنچه مفهوم است از «تَعَالى».
و مؤيّد اوّل است آنچه ابن فهد رحمه الله در كتاب عدّة الداعي گفته كه:
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: «رَأَيْتُ الْخِضْرَ عليه السلام فِي الْمَنَامِ قَبْلَ الْبَدْرِ بِلَيْلَةٍ، فَقُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنِي شَيْئاً أَنْصُرُ بِهِ عَلَى الْأَعْدَاءِ. فَقَالَ: قُلْ: يَاهُوَ، يَا مَنْ هُوَ لَا هُوَ إِلَا هُوَ، فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا عَلِيُ! عُلِّمْتَ الاِسْمُ الْأَعْظَمِ، فَكَانَ عَلى لِسَانِي فِي يَوْمِ بَدْرٍ». وَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» فَلَمَّا فَرَغَ، قَالَ: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَا هُوَ، اغْفِرْ لِي، وَانْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، وَكَانَ عليه السلام يَقُولُ: ذَلِكَ فِي يَوْمِ صِفِّينَ وَهُوَ يُطَارِدُ ۴ .
يعنى: پس از آن ظاهر ساخت از جمله آن چهار جزء سه اسم را براى حاجت مخلوقان سوى آن سه اسم. و پنهان گذاشت از جمله آن چهار جزء يك اسم را كه ذات است و آن اسمى است كه در حجاب است، در خزانه غيب است، پس آن سه اسم، بازگشتِ جميع اَسمائى است كه ظاهر است.
بيانِ اين مبحث آن كه: آنچه به سبب اين سه اسم ظاهر است، به وجه، نه به كنه اوست، اللّه است تَبَارَكَ وَ تَعَالى.