265
صافي در شرح کافي ج2

شرح: فاء در فَهُوَ براى بيان است و مقصود اين است كه: آنچه مذكور مى شود، اَسمائى است كه داخل اَركان «هُوَ» است.
يعنى: بيانِ اين آن كه «هُوَ» سردار اين اسم ها است؛ اوّل: الرَّحْمَان (مدبّر كلّ عالم). دوم: الرَّحِيم (مهربان به مؤمنان). سوم: الْمَلِك (به فتح ميم و كسر لام، پادشاه عالم). چهارم: الْقُدُّوس (به ضمّ قاف و تشديد دال، به غايت پاكيزه از عيب). پنجم: الْخَالِق (تدبير كننده و مخترع بى مادّه سابق و نظيرِ سابق). ششم: الْبَارِئ (به باء يك نقطه و راء مكسوره بى نقطه و همزه، جداگانه از مخلوق خود در اسم جامدِ محض و مُبَرّا از مُهْمَل كارى).
هفتم: الْمُصَوِّر (به ضمّ ميم و فتح صاد و تشديد واو مكسوره، صورت دهنده حيوانات را در رحم به تشريح و اذهان را به صور علميّه و هر جسم را به شكل معيّن). هشتم: الْحَيّ (زنده). نهم: الْقَيُّوم (به غايت ايستاده به كار مخلوقات). دهم: لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ (عارض نمى شود او را ماندگى، چنانچه بيان مى شود در «كِتَابُ الْعِشْرَة» در «بَابُ الْجُلُوس»). يازدهم: وَلَا نَوْمٌ (و عارض نمى شود او را خواب).
دوازدهم: الْعَلِيم (به غايت دانا). سيزدهم: الْخَبِير (كسى كه پنهان نيست از او هيچ چيز). چهاردهم: السَّمِيع (به غايت شنوا). پانزدهم: الْبَصِير (به غايت بينا) شانزدهم: الْحَكِيم (راست گفتارِ درست كردار). هفدهم: الْعَزِيز (بى ننگ). هجدهم: الْجَبَّار (قادرِ كُنْ فَيَكُون و فاعلِ بى چرا و چون و نگاه دارنده به زور هر باقى را چندان كه باقى است از فنا).
نوزدهم: الْمُتَكَبِّر (كسى كه بزرگى او از پيش خود است و كسى كه زارى خلايق در طلب مدّعاهاى خود او را از حكمت خود بازنمى دارد). بيستم: الْعَلِيّ (بلند مرتبه). بيست و يكم: الْعَظِيم (بزرگ مرتبه). بيست و دوم: الْمُقْتَدِر (به غايت توانا). بيست و سوم: الْقَادِر (كسى كه هيچ چيز از قضا و قدرِ او بيرون نيست). بيست و چهارم: السَّلَام (كسى كه صاحب اعلاى مراتب عدالت است).
«سَلَام» در اصل مصدر است؛ به معنى بى آزار بودن. و مستعمل مى شود به معنى آنچه از جانب آن ضررى نباشد. و اگر ضررى كسى را به وسيله آن به هم رسد، از مخالفت آن باشد، مثل عدالت و مثل عهد الهى، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْعِشْرَة» در حديث چهارمِ «بَابُ التَّسْلِيمِ» كه: «أَفْشُوا سَلَامَ اللّهِ؛ فَإِنَّ سَلَامَ اللّهِ لَا يَنَالُ الظَّالِمِينَ». ۱ و چون سلام محمول شود بر كسى، مراد اين است كه: صاحبِ اعلاى مراتبِ عدالت است و به اين اعتبار، مخصوصِ اللّه تعالى است، مثل «إِنَّ رَبِّي هُوَ السَّلَامُ». ۲ و چون محمول شود بر فعلى، مراد اين است كه: مشتمل بر عدالت است، مثل «اللّهُمَّ مِنْكَ السَّلَامُ». ۳ و چون محمول شود بر غير آنها، به معنى بى آزار است، مثل: «يَـنَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَـمًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ»۴ .
بيست و پنجم: الْمُؤْمِن (ايمن كننده اهل طاعت از دروغ و خُلف وعده و عذاب ايشان و ترك انتقام از دشمنان ايشان). بيست و ششم: الْمُهَيْمِن (به ضمّ ميم و فتح هاء و سكون ياء و كسر ميم دوم، گواهى دهنده براى رسولان به معجزات و براى مؤمنان به محكمات و كسى كه ايمن است از ضررِ اهل معاصى). بيست و هفتم: الْبَارِئ (به باء يك نقطه و الف و كسر راء بى نقطه و ياء دو نقطه در پايين كه منقلب از واو است، يا اصليّه است، تراشنده، به معنى دور كننده نالايق از مؤمنان خصوصاً از انبيا و اوصيا به درود بر ايشان، چنانچه گفته: «أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ» . ۵ يا به معنى تكليف كننده؛ زيرا كه آن متضمّن لاغر كردن است غالباً).
بيست و هشتم: الْمُنْشِئ (به ضمّ ميم و سكون نون و كسر شين با نقطه و همزه، ابتدا كننده آنچه را كه كنند؛ به اين معنى كه فعل او لازم عقلىِ علّت تامّه آن نيست). بيست و نهم: الْبَدِيع (كسى كه مانند ندارد تا قياسِ اسما و صفات او به آن توان كرد و كسى كه اوّلِ جميع كائنات است و كسى كه كارى حادث كند كه بعد از كارى ديگر نباشد). سى ام: الرَّفِيع (بلند مرتبه از اين كه اسما و صفات او را چنانچه بايد، بى توسّطِ وحىِ او به رُسُل توان دانست و از آلايش جفت و فرزند).
سى و يكم: الْجَلِيل (بزرگى كه او را قياس به غير او نتوان كرد و كسى كه وجود او ظاهر باشد حتّى بر اطفالى كه خود را شناخته باشند). سى و دوم: الْكَرِيم (گرامى و بخشنده). سى و سوم: الرَّازِق (روزى رسانِ خلايق). سى و چهارم: الْمُحْيِي (زنده كننده آب مَنى و مانند آن). سى و پنجم: الْمُمِيت (ميراننده خلايق). سى و ششم: الْبَاعِث (برانگيزاننده خلايق از قبور و فرستنده رسولان به خلايق). سى و هفتم: الْوَارِث (باقى بعد از فناى خلايق).

1.الكافي، ج ۱، ص ۶۴۴، ح ۴؛ وسائل الشيعة، ج ۱۲، ص ۵۸، ح ۱۵۶۴۱.

2.الكافي، ج ۱، ص ۲۸۱، ح ۴.

3.الكافي، ج ۱، ص ۵۸۵ ، ح ۲۴.

4.انبياء (۲۱): ۶۹.

5.بقره (۲): ۱۵۷.


صافي در شرح کافي ج2
264

۰.اصل:«وَسَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ، فَذلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً».

شرح: الرُّكْن (به ضمّ راء و سكون كاف): آنچه باعث قوّت شود. و مراد اين جا، جزء عمده است، يا مراد، لشكر است به معنى مَدلولاتِ التزاميّه اسمى به اعتبار اين كه كثرت مدلولِ لفظ، باعث قوّت آن لفظ است. اهل حسابِ عرب به جاى «جَمْعاً»: «فَذلِكَ» مى گويند و لِهذَا حاصلِ جمع را «فَذْلَكَة» مى نامند.
يعنى: و رام كرد اللّه ـ سُبْحَانَهُ ـ براى هر نامى از اين سه نام، چهار جزء عمده را؛ پس مجموع آن، دوازده جزء عمده است.

۰.اصل:«ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلاً مَنْسُوباً إِلَيْهَا».

شرح: ضمير مِنْهَا راجع به «أَرْكَان» است. فِعْلاً (به كسر فاء) صفت «اسْما» است و مراد به فعل، مفعول است. ضمير إلَيْهَا راجع به «ثَلَاثَةِ أَسْمَاء» است.
يعنى: بعد از آن آفريد براى هر جزء عمده (از جمله دوازده جزء عمده) سى نام كه كرده شده است، منسوب است سوى آن سه اسم.

۰.اصل:«فَهُوَ الرَّحْمنُ، الرَّحِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْخَالِقُ، الْبَارِئُ، الْمُصَوِّرُ «الْحَىُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ»۱ الْعَلِيمُ، الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الْحَكِيمُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، الْعَلِيُّ، الْعَظِيمُ، الْمُقْتَدِرُ، الْقَادِرُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ ، الْبَارِئُ، الْمُنْشِئُ، الْبَدِيعُ، الرَّفِيعُ، الْجَلِيلُ، الْكَرِيمُ، الرَّازِقُ، الْمُحْيِي، الْمُمِيتُ، الْبَاعِثُ، الْوَارِثُ».

1.بقره (۲): ۲۵۵.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 67739
صفحه از 612
پرینت  ارسال به