269
صافي در شرح کافي ج2

[حديث] دوم

۰.اصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَمُوسَى بْنِ عُمَرَ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ] عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :هَلْ كَانَ اللّه ُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ عَارِفاً بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».
قُلْتُ: يَرَاهَا وَيَسْمَعُهَا؟ قَالَ: «مَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلى ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا، وَلَا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ، وَنَفْسُهُ هُوَ، قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ، فَلَيْسَ يَحْتَاجُ ۱ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ، وَ لكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ، لَمْ يُعْرَفْ، فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، فَمَعْنَاهُ: اللّه ُ، وَاسْمُهُ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ، هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلى كُلِّ شَيْءٍ».

شرح: مقصودِ سائل اين جا، استعلامِ اين است كه: آيا اسمى از اسماى او، عَلَم شخصى او هست يا نه؟ تا اگر باشد، سؤال از آن كند كه: كدام است؟ و معلوم شود كه آن اسمِ قديم است به اعتبار مفهوم، كه مَوْضُوعٌ لَه است.
امّا چون دانسته بوده كه وضع لفظ براى معنى فايده ندارد، اگر مقصود واضع، تفهيمِ كسى معنىِ آن را باشد به مخاطبى، مگر آن كه مخاطبى معنى آن را تواند فهميد فِي الْجُمله؛ و اين فايده، در وضع عَلَمِ شخصى براى اللّه تعالى متصوّر نيست، توهّمِ اين كرده كه شايد كه فايده ديگر در وضع عَلَم شخصى باشد غير آنچه مذكور شد؛ و لِهذَا ماقبلِ خلقِ مخاطبين را محلّ سؤال خود ساخته [است].
يَرَاهَا (به راء بى نقطه و الف منقلب از ياء) به صيغه مضارع معلومِ غايبِ مَهْموز العين و مُعتَلّ اللامِ باب «مَنَعَ» است و مراد به رؤيت اين جا، ادراك شخص است. و استفهام اين جا، مقدّر است و متعلّق استفهام، مَعطوف است نه معطوفٌ عَلَيه.
يَسْمَعُهَا (به سين بى نقطه و عين بى نقطه) به صيغه مضارع معلومِ غايب باب اِفْعال است و اسماع اين جا، به معنى شنوانيدنِ نام است به گفتنِ «يَا فُلان» به قرينه «فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ».
مُشَارٌ إِلَيْهِ ذلِكَ، اِسماع به تسميه است، بنا بر اين كه متعلّق استفهام، آن است حَقيقةً. مراد به سؤال اين جا، خواستنِ حلّ مسئله مشكله است. و مراد به طلب، خواستنِ حاجت است.
هُوَ نَفْسُهُ وَنَفْسُهُ هُوَ ناظر است به نفىِ سؤال. قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ جمله حاليّه است، مثل «هُوَ الْحَقُّ لَا شَكَّ فِيهِ» و ناظر است به نفى طلب؛ و اشارت است به اين كه: چون بندگان عاجزند، استعانت مى جويند به ذكر اسماى الهى در حاجت هاى خود، به خلاف او.
ضمير «لِأَنَّهُ» در لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ، راجع است به «غَيْر»، يا ضمير شأن است، يا راجع است به اللّه تعالى. و بنا بر اوّل «لم يدع» و «لم يعرف» به صيغه معلوم است. و بنا بر دوم، به صيغه مجهول نيز مى تواند بود. و بنا بر سوم، به صيغه مجهول است.
فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ اشارت است به اين كه «الْعَلِي» به معنى برى از هر نقص است و «الْعَظِيم» به معنى متّصف به هر كمال است. و چون آدمى به حدّ تميز مى رسد و شروع مى كند در نظر در مخلوق بى حركتِ فاعلش و بى آلت، بلكه به محض نفوذِ اراده اوّل، آنچه معلومش مى شود اين است كه آن را خالقى است برى از هر نقص و متّصف به هر كمال؛ و بعد از آن، به تدريج اسماى ديگر معلومش مى شود، تا وقتى كه داند كه آن خالق، اللّه است؛ به اين معنى كه خالق آسمان ها و زمين و معبودِ به حق است. و چون به آن رسيد، معرفتى كه اللّه تعالى از او طلب كرده بجا آورده. و اوّليّت اسمى به اعتبار حصول در ذهن، منافات ندارد با اوّليّت اسمى ديگر به اعتبار شمول و احاطه، پس منافات نيست ميان اين حديث و حديث سابق.
ضمير «لِأَنَّهُ» در لِأَنَّهُ أَعْلى، راجع است به «الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ». مراد به «أَعْلى» اين جا نمايان تر است، چنانچه گويا كه در مكان بلندتر است. و مراد به «أَشْيَاء» اين جا اَسما است.
فاء در فَمَعْنَاهُ براى تفريع است، مراد به معنى مطلوب است. ضمير «مَعْنَاهُ» و ضمير «اسْمُهُ» راجع به اللّه است، يا راجع به «غَيْر» است. و بنا بر اوّل، مراد اين است كه: مطلوبِ اللّه تعالى از بندگان، معرفت اين است كه او اللّه است و معرفت ساير اسما را وسيله اين معرفت ساخته و اسم او كه مقدّم است از جمله آن ساير اَسما، «الْعَلِيُّ الْعَظِيم» است.
و بنا بر دوم، مراد اين است كه: مقصود بندگان، معرفتِ اللّه است، چنانچه گذشت در حديث چهارمِ باب اوّل كه: «دُلَّنِي عَلى مَعْبُودِي» ۲ و معرفت ساير اسما را وسيله آن معرفت مى سازند و مقدّم آن اسما، «الْعَلِيُّ الْعَظِيم» است.
«هُوَ» در هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ راجع است به «الْعَلِيُّ الْعَظِيم» و جمله، استيناف بيانىِ سابق است. ضمير مستتر در عَلَا، راجع به مرجع «هُوَ» است. مراد به كُلِّ شَيْءٍ: «كُلِّ اسْمٍ» است و اين جمله، استيناف بيانىِ استيناف سابق است.
بدان كه اينجا احتمالى ديگر هست و آن اين است كه: اشارت شده به «الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» در لفظ اسم به حذف همزه آن براى وصل در صدرِ بِسْمِلِه؛ زيرا كه «الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» مأخوذ است از علوّ و عظمت و آنها به معنى سنا و مجد است كه مدلول اسم است در صدر بسمله و مضاف است به اللّه ـ چنانچه مى آيد در شرح حديث اوّلِ باب آينده ـ و چون بسمله، اوّل قرآن و اوّل هر سوره است و بعد از آن «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ»۳ اوّل قرآن است، به اعتبار ترتيب نزول سُوَر، پس «الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» مقدّم است بر جميع اسما كه در قرآن مذكور است.
يعنى: روايت است از محمّد بن سنان، گفت كه: پرسيدم امام رضا عليه السلام را كه: آيا بود اللّه ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ شناسا به خودش، پيش از آن كه تدبير و مشيّت كند اين مخلوقات را به احداثِ اوّلِ حوادث، كه آب است و آن، مادّه هر حادث است؟
امام گفت كه: آرى.
گفتم كه: آيا مى دانست خصوصيّت ذات خودش را و مى شنوانيد خودش را به نام بردنِ خودش به اسم جامدِ محض، كه عَلَمِ شخصى او باشد؟
امام گفت كه: نبود محتاج سوى آن نام بردن؛ زيرا كه او سؤال نمى كرد خودش را از مشكلى و طلب نمى كرد از خودش حاجتى را.
بيانِ اين آن كه: او خودش بود و خودش او بود، بر حالى كه قدرت او گذرا بود در هر چه مشيّت كند، پس نبود اين كه احتياج داشته باشد سوى اين كه نام بَرَد خودش را؛ و ليك او گزيد براى خودش اسمى چند را براى نفعِ غير خودش كه خوانَد او را به آن اسما؛ زيرا كه آن غير، اگر نخواند او را به نام، او نمى شناسد.
مراد اين است كه: او خودش را مى شناسد كه اللّه است بى حاجت به وسيله ساير اسما، به خلاف غير او، پس اوّل آنچه گزيد براى خود «الْعَلِيُ الْعَظِيمُ» است؛ زيرا كه آن نام نمايان ترِ نام ها است به همگى آنها، پس مطلوب او از بندگان معرفت اين است كه او اللّه است و اسم او كه وسيله آن معرفت است «الْعَلِيُ الْعَظِيمُ» است.
بيانِ اين آن كه: «الْعَلِيُ الْعَظِيمُ» اوّل نام هايى است كه وسيله معرفت اللّه است. بيانِ اين آن كه: آن بالا باشد بر هر نامى كه وسيله معرفت اللّه است.

1.كافى مطبوع: + «إلى».

2.الكافي، ج ۱، ص ۷۹، ح ۴.

3.العلق (۹۶): ۱.


صافي در شرح کافي ج2
268
  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 67318
صفحه از 612
پرینت  ارسال به