287
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
286

[حديث] پنجم

۰.اصل: [أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ] عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ :«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْاخِرُ»۱وَقُلْتُ: أَمَّا «الْأَوَّلُ» فَقَدْ عَرَفْنَاهُ، وَأَمَّا «الْاخِرُ» فَبَيِّنْ لَنَا تَفْسِيرَهُ.
فَقَالَ:
«إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ إِلَا أَنْ يَبِيدَ أَوْ يَتَغَيَّرَ، أَوْ يَدْخُلَهُ التَّغَيُّرُ وَالزَّوَالُ، أَوْ يَنْتَقِلَ مِنْ لَوْنٍ إِلى لَوْنٍ، وَمِنْ هَيْئَةٍ إِلى هَيْئَةٍ، وَمِنْ صِفَةٍ إِلى صِفَةٍ، وَمِنْ زِيَادَةٍ إِلى نُقْصَانٍ، وَمِنْ نُقْصَانٍ إِلى زِيَادَةٍ إِلَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ بِحَالَةٍ وَاحِدَةٍ

شرح: فَقَدْ عَرَفْنَاهُ بيانِ اين است كه: معلوم است كه الْأَوَّل به معنى اين است كه اللّه تعالى قديم است و هيچ چيزِ ديگر قديم نيست، پس او را كَيْفِ قديم نيست، چنانچه اشاعره توهّم كرده اند كه هفت صفت او كَيْفِ قديم است.
فَبَيِّنْ لَنَا مبنى بر خيال اين است كه اگر الْاخِر به معنى اين است كه همه چيز برطرف مى شود و او تنها مى ماند، دلالت مى كند بر اين كه اعاده اهل طاعت و عصيان نشود و خلود در جنّت و جهنّم باطل شود، و اِلّا به جاى «آخِر»: «وَسَط» بايد گفت. و جوابِ اين ممكن است به اين كه مراد، آخِر نسبت به دنيا باشد، ليك امام جوابى ديگر گفته كه بهتر است.
الْبَيْد (به فتح باء يك نقطه و سكون ياء دو نقطه در پايين و دال بى نقطه) مصدر باب «ضَرَبَ»: برطرف و بيخ بر شدن.
التَّغَيُّر: حركت؛ و آن، انتقالِ مستمرِّ بى فاصله است. الزَّوَال (به فتح زاء با نقطه): دورى به معنى فاصله بسيار ميانِ دو چيز. دخولِ تغيّر و زوال عبارت است از حالتى كه نه تغيّر باشد و نه زوال و ميان آن دو باشد، گويا كه از هر كدام نصفى در آن است، چنانچه ميخوش ميانِ ترش و شيرين است.
اللَّوْن: نوعى از عرضِ كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج كه مخالفِ نوعى ديگر از آن باشد در حقيقت، مثل حرارت و بُرودت و سواد و بَياض.
الْهَيْئَة (به فتح هاء و سكون ياء دو نقطه در پايين و همزه): نسبت جسم به جسمى ديگر به افتراق، يا به اجتماع، به روشى كه مجموع يكى شمرده نشود، مثل رسيدن دست و كتاب به هم و جدا شدنِ آن دو از هم. واو در وَمِنْ هَيْئَةٍ و در وَمِنْ صِفَةٍ و در وَمِنْ زِيَادَةٍ و در وَمِنْ نُقْصَانٍ به معنى «أَوْ» است.
الصِّفَة: قائم به غير. و مراد اين جا خصوصِ حركت و سكون است و مى تواند بود كه مراد اعمّ از آنها و مانند آنها باشد.
الزِّيَادَة: فزودن چيزى، خواه به حدوث كيفيّتى در آن باشد و خواه به اتّصال آن به مثل خود باشد به روشى كه مجموع يكى شمرده شود، مثل اتّصال دو آب به هم. و ضدّ زياده، نُقْصَان است. الْحَالَة: صفتى كه از صفات فعل نباشد، مثل علم و قدرت. و بيان شد در آخر باب چهاردهم.
و حاصل جواب امام عليه السلام اين است كه: معنى «الْاخِر» مستمرّ بر يك حال است ازلاً و ابداً. و حصر، متعلّق به «الْاخِر» نيز هست بنا بر اين كه نيست هيچ چيز مگر بر يكى از چهار قسم:
اوّل آنچه هلاك و فنا بِالْكُلّيّه مى يابد مثل افعال ما.
دوم آنچه متغيّر مى شود در هر آن از آناتِ قطعه از زمان، مثل آنچه حركتش اَسرعِ حركات است و آن تغيّر را حركت مى نامند، خواه آنات آن قطعه زمان مُتَتالى و متناهى باشد، چنانچه مذهب جمهور متكلّمين است و خواه غير متناهى باشد، چنانچه مذهب فلاسفه و تابعان ايشان است؛ و بنا بر دوم، حركت ممكن نيست مگر در عارضى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ نباشد در خارج، پس كَوْن فِي نَفْسِهِ آن منحصر باشد در كَوْنِ ذهنى، مثل أَيْن و وَضْع. و بيانِ اين، الْحَال مى آيد.
سوم آنچه حصّه اى از تغيّر و حصّه اى از زوال در آن است؛ به اين معنى كه منتقل مى شود به فاصله، نه در هر آن، امّا فاصله از بس كه اندك است، شبيه به متحرّك است، مثل آبى كه آتش در زير آن سوزد و مرتبه مرتبه گرم تر شود و تغيّرش اسرع تغيّرات نباشد؛ امّا بر مذهب جمهور متكلّمين پس ظاهر است و امّا بر مذهب فلاسفه و تابعان ايشان، پس بنا بر اين كه گرمى و مانند آن كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج است، پس اگر حركت در آن واقع باشد، يا برطرف مى شود از آن جسمْ گرمى در اثناى آن حركت و اين بَديهيُّ الْبُطلان است، يا برطرف نمى شود و در هر آنى حرارتى ديگر دارد و از اين لازم مى آيد كه غير متناهىِ كائنِ فِي نَفْسِهِ مَحصورٌ بَيْنَ الْحَاصِرَين باشد؛ به دليل اين كه مثلاً اگر جسمى از اوّل روز تا آخر روز، متغيّر در حرارت ها باشد و در هر آنى از آنات، غير متناهيه حرارتى براى آن جسم باشد غير حرارتى كه پيش از آن يا بعد از آن است، لازم مى آيد كه حرارت هاى غير متناهىِ مترتّب كه هر يك كائنِ فِي نَفْسِهِ است در خارج محصور باشد ميان دو طرف: يكى اوّل روز و ديگرى آخر روز؛ و اين، باطل است بَديهَةً.
مخفى نماند كه اين دليل، جارى در حركت در أَيْن و وَضْع و مانند آنها نيست؛ چه انحصارِ غير متناهى كه كائن نيست مگر بعضِ آنها در ذهن بَيْنَ الحَاصرين بَديهىُّ الاِسْتِحَاله نيست. و اين كه گفتيم منافات ندارد با آن كه حركت جسم در بعضِ آنها مثل حركت در أَيْن يا وَضْع، كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد؛ چه از كَوْنِ فِي نَفْسِهِ لازم نمى آيد كَوْنِ آنچه حركت در آن است فِي نَفْسِهِ.
چهارم آنچه ظاهر است كه انتقال در هر آن نمى كند، خواه فاصله بسيار باشد و خواه اندك. و آن چهار قسم است: اوّل آنچه منتقل مى شود از نوع عرضِ كائن فِي نَفْسِهِ به نوعى ديگر آن، مثل انتقال از بُرودت به حرارت و مثل انتقال از مرتبه اى از حرارت به مرتبه بالاتر از آن، اگر اَشَدّ، نوعِ مُباينِ اَضْعَف باشد، امّا بر مذهب جمهور متكلّمين، پس ظاهر است و امّا بر مذهب فلاسفه و تابعانِ ايشان. پس بنا بر اين كه حركت، اتّصال مى خواهد و اتّصال اشياى متخالفه در حقيقت به هم، محال است.
دوم آنچه منتقل مى شود از اجتماع به افتراق و برعكس؛ چه بديهى است كه حدوثِ مُمَاسّه ولَا مُمَاسّه دفعى است. سوم آنچه منتقل مى شود از حركت به سكون و برعكس؛ چه بديهى است كه حدوث حركت همچو حدوث سكون دفعى است؛ و اين منافات ندارد با آن كه آنچه حركت در آن است و كائنِ فِي نِفْسِهِ نيست، تدريجى باشد. چهارم آنچه منتقل مى شود از فزودن به نقصان و برعكس؛ چه بديهى است كه حدوث كيفيّتى كه پيش از آن نباشد اصلاً و انتفاء كيفيّت بالكلّيّه دفعى است. و همچنين حدوثِ اتّصال و لَا اتّصال، دفعى است.
پس مجموعِ اقسامِ انتقال، هفت شد. و در هر چيز، يكى از آن هفت قسم ممكن است، مگر اللّه تعالى كه هيچ كدام از آن هفت قسم در او نيست.
يعنى: روايت است از عبد اللّه بن اَبى يَعْفور، گفت كه: پرسيدم امام جعفر صادق عليه السلام را از قول اللّه ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ در سوره حديد: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ»۲ و گفتم: امّا «اوّل» پس به تحقيق شناختيم معنى آن را و امّا «آخِر» پس بيان كن براى ما معنى آن را.
پس گفت امام عليه السلام كه: به درستى كه نيست هيچ چيز مگر آن كه هلاك و فَنا بِالْكلّيّه مى يابد، يا متغيّر مى شود، يا داخل مى شود او را تغيّر و زوال، يا منتقل مى شود از نوعى از عرض سوى نوعى ديگرِ آن، يا از هيئتى سوى هيئتى، يا از صفتى سوى صفتى، يا از فزودنى سوى نقصانى، يا از نقصانى سوى فزودنى، مگر صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز؛ چه به درستى كه او هميشه بوده و هميشه خواهد بود بر يك حال.

1.حديد (۵۷) : ۳ .

2.حديد (۵۷): ۳.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65442
صفحه از 612
پرینت  ارسال به