291
صافي در شرح کافي ج2

[حديث] ششم

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ ]عَنْ مَيْمُونٍ الْبَانِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الْأَوَّلِ وَالْاخِرِ، فَقَالَ:«الْأَوَّلُ لَا عَنْ أَوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلَا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ؛ وَالْاخِرُ لَا عَنْ نِهَايَةٍ كَمَا يُعْقَلُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ، وَلكِنْ قَدِيمٌ، أَوَّلٌ، آخِرٌ، لَمْ يَزَلْ، وَلَا يَزَالُ ۱ ، بِلَا بَدْءٍ وَلَا نِهَايَةٍ، لَا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ ، وَلَا يَحُولُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ، خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ».

شرح: بَان (به باء يك نقطه و الف و تخفيف نون) درختى است كه روغنِ دانه ميوه آن خوش بوست و اين جا لقب است.
مفعول سَمِعْتُ محذوف است، فَقَالَ تا آخر، دلالت بر آن مفعول مى كند.
أَوَّلٍ با تنوين است. قَبلَهُ (به قاف و باء يك نقطه) به صيغه ماضى غايبِ معلومِ باب «عَلِمَ» است. و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است. و بارز، راجع به «أَوَّل» است. و جمله، نعتِ «أَوَّل» است. و مقصود نفىِ اين است كه: اوّليّت او به اعتبار حلول صفتى در او در زمان ماضى و انتفاء آن در زمان مستقبل باشد.
الْبَدْئ (به فتح باء يك نقطه و كسر دال بى نقطه و ياء و همزه؛ و گاهى همزه منقلب به ياء مى شود با ادغام): احداث كرده شده. سَبَقَهُ به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ» است. و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است. و بارز، راجع به «بَدْئ» است. و جمله، نعت «بَدْئ» است. و مقصود نفى اين است كه: اوّليّت او به اعتبار سبقِ ذات او بى صفت بر حدوث صفتى در او باشد.
النِّهَايَة (به كسر نون و ياء دو نقطه در پايين و تاء): كمالى كه آخر كمالات ديگر باشد. و مقصود نفى اين است كه: آخرت او به اعتبار حدوث كمالى در او باشد. كَمَا يُعْقَلُ متعلّق است به كُلِّ وَاحِدٍ از «عَنْ أَوَّلٍ قَبْلَهُ» و «عَنْ بَدْىٍ?سَبَقَهُ» و «عَنْ نِهَايَةٍ». و مى تواند بود كه متعلّق به «عَنْ نِهَايَةٍ» باشد و بس.
«لَمْ يَزَلْ» و «لَا يَزَالُ» از افعال ناقصه است و خبر هر دو، ظرف در «بِلَا بَدْىٍ? است. لَا يَقَعُ تا آخر، استيناف بيانى سابق است. حُدُوث مصدر بابِ «نَصَرَ» مى باشد و جمع حادث مى باشد و هر دو اين جا مناسب است.
لَا يَحُولُ تا آخر، تصريح به معنى «الْأَوَّل» و«الْاخِر» است؛ به اين روش كه مراد، انتفاء تغيّر است، پس اوّليّت او پيش از آخريّت او نيست، موافق آنچه در نهج البلاغة است در خطبه امير المؤمنين عليه السلام كه: «الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً فَيَكُونَ أَوَّلاً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً» ۲ .
خَالِق فاعلِ «لَا َيُحولُ» است. و مى تواند بود كه خبر مبتداى محذوف باشد. و بنا بر اوّل، تصريح به آن به جاى ضمير اشارت است، به دليل بر «لَا يَحُولُ»؛ به اين روش كه خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ ناقص نمى باشد و كسى كه منتقل شود از حالتى به حالتى، ناقص است البتّه. و بر اين قياس است بنا بر دوم؛ چه جمله در آن صورت براى بيانِ آن حكم خواهد بود.
يعنى: روايت است از مَيمونِ بان، گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام بر حالى كه به تحقيق پرسيده شد از قول اللّه تعالى در سوره حديد: «الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ» . ۳
پس گفت كه: اوّل است نه به اعتبار صفتى سابقه كه محلّ آن صفت شده باشد و نه به اعتبار صفتى لاحقه كه ذات او سابق بر آن صفت شده باشد. و آخر است نه به اعتبار كمالى كه حادث شده باشد در او و منتهاى كمالات او باشد، چنانچه در ذهن درآورده مى شود از حالِ مخلوقان، مثل اين كه اوّلِ آدمى جهل است و آخرش تجربه است، و ليك اللّه تعالى قديم است، اوّل است، آخر است، هميشه بوده و هميشه خواهد بود، بى آن كه حادثى در او حلول كند و بى آن كه به منتهاى كمال خود برسد، واقع نمى شود بر ذات او پيدا شدن بعد از نبودن و نمى گردد از حالتى سوى حالتى ديگر، كسى كه آفريدگارِ به تدبيرِ هر چيز است.

1.كافى مطبوع: «ولا يزول» .

2.نهج البلاغه، ص ۹۶، خطبه ۶۵.

3.حديد (۵۷) : ۳ .


صافي در شرح کافي ج2
290

شرح: عَلى براى استعلا است، مثل «أُولَئِكَ عَلَى هُدًى»۱ و توضيحِ «الْاخِرُ» است. مَا موصوله است و عائدِ آن، محذوف است.
لَمْ يَزَلْ (به فتح زاء) از افعال ناقصه است و خبرش محذوف است به تقديرِ «عَلى مَا لَمْ يَزَلْ عَلَيْهِ»، پس عطف در وَلَا يَخْتَلِفُ از قبيل عطفِ تفسير است. و مى تواند بود كه «مَا» مصدريّه باشد و «لَمْ يَزل» به ضمّ زاء از افعال تامّه باشد و عطفِ «وَلَا يَخْتَلِفُ» تفسيرى نباشد.
الاِخْتِلَاف: آمد و رفت. الصِّفَات: احوال. و مراد اين جا، مفهوماتِ مبادى اشتقاق است، مثلِ «الْقُوَّة» و «الْعِزَّة».
الْأَسْمَاء: نام ها. و مراد اين جا مفهوماتى است كه تابع صفات است، مثل «الْقَوي» و «العزيز».
ضمير كَمَا تَخْتَلِفُ راجع است به «الْأَسْمَاء» و«الصِّفَات». و ظرف، متعلّق است به «تَخْتَلِفُ» و محلّاً منصوب و مفعول مطلق براى نوع است، پس اشارت است به اين كه مطلوب، نفى اختلاف صفات و اسماى جامده مَحضه است و منافات ندارد با جواز اختلاف صفات و اسماى افعال اللّه تعالى.
الرُّفَات (به ضمّ راء بى نقطه) : آنچه شكسته و ريزه شود. الرَّمِيم: استخوان كهنه.
خرما را در اوّل به هم رسيدن طَلْع (به فتح طاء بى نقطه و سكون لام و عين بى نقطه) مى گويند و بعد از آن خَلَال (به فتح خاء با نقطه) مى گويند و بعد از آن بَلَح (به فتح باء يك نقطه و فتح لام و حاء بى نقطه) مى گويند و بعد از آن بُسْر (به ضمّ باء يك نقطه و سكون سين بى نقطه و راء بى نقطه) مى گويند و بعد از آن رُطَب (به ضمّ راء بى نقطه و فتح طاء بى نقطه و باء يك نقطه) مى گويند و بعد از آن تَمْر مى گويند. و بعضى گفته اند كه: بَلَح پيش از خَلَال است.
يعنى: اللّه تعالى و بس، اوّل است؛ چه پيش از هر چيز است. و او و بس، آخر است؛ چه بر آن حالى است كه هميشه بر آن حال بوده؛ به اين معنى كه آمد و رفت نمى كند بر او صفات و اَسما، چنانچه آمد و رفت مى كند صفات و اسما بر غير او، مثل آدمى كه مى باشد خاك يك بار و بار ديگر مركّب از گوشت و خون مى شود و بار ديگر مركّب از رُفات و رَميم مى شود كه بعضِ آن رفات است و بعضِ آن رميم كه هنوز ريخته نشده و مانند بُسر خرما كه مى باشد، يك بار بَلَح و بار ديگر بُسر و بار ديگر رُطَب و بار ديگر تَمر. پس به نوبت مى آيد بر او اسما و صفات؛ و اللّه ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ چنان نيست.

1.بقره (۲): ۵ ؛ لقمان (۳۱): ۵ .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65393
صفحه از 612
پرینت  ارسال به