۰.اصل:«وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: هذِهِ الصِّفَاتُ وَالْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ، فَإِنَّ «لَمْ تَزَلْ» مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ : فَإِنْ قُلْتَ: لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَهُوَ مُسْتَحِقُّهَا، فَنَعَمْ؛ وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَهِجَاؤُهَا وَتَقْطِيعُ حُرُوفِهَا، فَمَعَاذَ اللّه ِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْءٌ غَيْرُهُ».
شرح: الْمُحْتَمِل (به صيغه اسم فاعل باب افتعال): بردارنده. و مراد اين جا، تاب آورنده معيّنى است. واو در وَهُوَ عطف است بر عِنْدَهُ، يا حاليّه است. و حاصل هر دو يكى است و عطف بر لَمْ تَزَلْ مناسب نيست؛ چه بر اين تقدير، ازليّت استحقاق، معلوم نمى شود. الْمُسْتَحِقّ (به صيغه اسم فاعل) : طلب كارِ حق خود. و مراد اين جا، چيزى است كه قابليّت جارى ساختنِ اسم و صفت بر آن داشته باشد.
التَّصْوِير: صورت دادن چيزى را؛ خواه در ذهن، چنانچه در وقت تصوّر چيزها مى باشد و خواه در خارج، مثل آيت سوره آل عمران: «هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَآءُ»۱ پس تصوير در چيزى مى باشد كه كائنِ فِي نَفْسِهِ باشد.
الْهِجَاء (به كسر هاء و مدّ): شمردن عدد چيزهاى غيرِ هم. و هجا نيز در جايى مى باشد كه هر يك از آن چيزها عَلى حِده كائنِ فِي نَفْسِهِ باشد در خارج يا در ذهن.
التَّقْطِيع: جدا كردن بسيار. الْحُرُوف: اطراف. و تقطيعِ حروف ها عبارت است از تفصيل حدود اَسما و صفات به تميزِ هر كدامِ آنها از باقى.
مَعَاذ (به فتح ميم) مصدر ميمى است به معنى پناه گرفتن و مضاف است و منصوب به تقديرِ حرف نِدا است، يا مفعول مطلقِ فعل محذوف است.
غَيْرُهُ مرفوع است و صفتِ «شَيْء» است بنا بر مشهور كه «غير» و «مثل» به اضافه، كسب تعريف نمى كنند و تقييد «شَيْء» به «غَيْرُهُ» اشارت است به ثبوتِ مَعدومات در خارج در ازل، پس مراد به غير اين جا كائنى است كه عينِ ذات اللّه تعالى نباشد، به آن معنى كه مذكور شد در شرح حديث اوّلِ باب دوازدهم در شرح: «وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ» ۲ تا آخر.
يعنى: و اگر مرادت اين است كه اَسما و صفات، عين اوست به معنى مَجازى و آن اين است كه: آن اَسما و صفات هميشه بوده، پس به درستى كه هميشه بوده، احتمال دارد دو معنى را؛ پس اگر مرادت محضِ دو چيز است: اوّل اين كه هميشه آن اسما و صفات نزد اللّه تعالى بوده در علمش، به معنى اين كه هميشه مى دانست كه اسما و صفات او حادث خواهد شد. دوم اين كه هميشه اللّه تعالى مستحقّ آن اسما و صفات بوده، به اين معنى كه اگر آن اسما و صفات حادث شود و خلايق او را به آنها ياد كنند و ثنا گويند، در قضايا كاذب نباشند، پس آرى حق است آنچه مرادِ توست. و اگر مرادت زياد بر آن دو چيز است؛ به اين روش كه گويى كه هميشه آن اسما و صفات ممتاز از هم بوده و هر كدام از آنها كائِن فِي نَفْسِهِ بوده، پس هميشه تصوير آنها و شمردنِ آنها و تفصيل حدود آنها بوده، پس اى پناه گرفتن به اللّه تعالى از قائل شدن به اين كه هميشه بوده با اللّه تعالى چيزى غيرِ اللّه تعالى، به معنى اين كه اين مرادِ تو ظاهِرُ الْبُطْلان و باعثِ هلاك است.