297
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
296

۰.اصل:«وَالْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ، وَالْمَعَانِي، وَالْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللّه ُ الَّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَلَا الِائْتِلَافُ، وَإِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَيَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ، فَلَا يُقَالُ: اللّه ُ مُخْتَلِفٌ وَ لَا ۱ مُؤْتَلِفٌ، وَلَا اللّه ُ قَلِيلٌ ولَا كَثِيرٌ، وَلكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ؛ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَاللّه ُ وَاحِدٌ، لَا مُتَجَزِّئٌ وَلَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ ، وَكُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالٌّ عَلى خَالِقٍ لَهُ».

شرح: أَسْمَاء اين جا عبارت است از لفظ «عَليم» و لفظ «قَدير» و مانند آنها از مشتقّات. و صِفَات اين جا عبارت است از لفظ «عِلم» و لفظ «قدرت» و مانند آنها از مبادى مشتقّات.
واو در وَالْمَعَانِي به معنى «مَعَ» است. و مراد به «مَعَانى» اين جا مفهوماتى است كه اسما و صفات، موضوع براى آنها و مُسْتَعْمَل در آنها است و هر كدامِ آنها متصوّر ما مى شود به كنه، بنا بر اين كه ذات خارج است از مفهوماتِ مشتقّات و از مفهومات مبادى مشتقّات.
مَعْنى اين جا (به فتح ميم و سكون عين و كسر نون و تشديد ياء) عبارت است از مقصود اصلى؛ و آن، ذاتى است كه خارج است از مفهوماتِ مشتقّات و آنها، عنوانِ آن است.
اللّهُ اين جا عبارت است از آن ذات. و اين تعبير، مبنى بر ضيقِ عبارت است؛ و لِهذَا توضيحِ آن كرده به قولش كه: «الَّذِي لَا يَليِقُ» تا آخر.
الاِخْتِلَاف: تركّب از اجزاى غير متوافقه در حقيقت، مثل تركّب بدن از استخوان و گوشت و مانند آنها.
الاِئْتِلَاف: تركيب از اجزاى متوافقه در حقيقت، مثل تركّب آردِ گندم از ريزها. مُتَجَزِّئ (به جيم و زاء با نقطه و همزه) به صيغه اسم فاعلِ باب تفعّل؛ در اوّل به معنى مُنْقَسم به قسمتِ فَكّيّه است.
الْقَلِيل: كم اجزاء. الْكَثِير: بسيار اجزاء.
وَلكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ، استدراك و اِضراب است از اختلاف و ايتلاف و قلّت و كثرت.
لِأَنَّ استدلال است بر حصرى كه مفهوم است از تعريف خبر به الف لام در «وَلكِنَّهُ الْقَدِيمُ». مَا موصوله است.
سِوى (به كسر سين و تخفيف واو و الف) به معنى «غَيْر» است و مرفوع است تقديراً و خبرِ مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ». و اين جمله، صله «مَا» است.
وَاحِدٌ عبارت است از صانعِ عالم. مُتَجَزِّئ در دوم و سوم و چهارم به معنى قابلِ قسمتِ فَكّيّه است و اين، مبنى بر بطلانِ چهار مذهب است:
اوّل: مذهب قائلينِ به تجرّد عقول عشره و نفوس ناطقه.
دوم: مذهب مبلّغنِ جُزء لَا يَتَجَزّى. و ابطال اين مى آيد در حديث اوّلِ باب آينده در فقره سوم كه: «هُوَ وَاحِدٌ لَا وَاحِدَ غَيْرُهُ» ۲ و در حديث اوّلِ باب بيست و دوم در فقره هشتم كه: «كُلُّ شَيْءٍ مِنْهَا بِشَيْءٍ مُحِيطُ» ۳ و بيان مى شود.
سوم: مذهب ديمقراطيس از جمله فلاسفه؛ و آن اين است كه: هر جسم عظيم، مركّب است از اجسام صغارِ صَلبه كه قابل قسمتِ فكّيّه نيست و قابل قسمتِ وهميّه هست.
چهارم: مذهب قائلين به اين كه سطح عرضى و خطّ عرضى و نقطه عرضيّه، كائِن فِي نَفْسِهِ در خارج است، پس حق اين است كه آنها عين جسم است بِالذّات و غيرِ آن است بالاعتبار؛ زيرا كه جسم مكعّب ـ مثلاً ـ به اعتبار انتها در جانبى، سطح است و به اعتبار انتها در دو جانبِ مجاورِ يكديگر، خطّ است و به اعتبار انتها در سه جانب مجاورِ يكديگر، نقطه است و با قطع نظر از اين اعتبارات، جسم است.
مُتَوَهَّم به صيغه اسم مفعولِ بابِ تَفَعّل است. ذكر «وَلَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَة» براى تصريح به نفىِ مذهب ديمقراطيس است؛ زيرا كه بنا بر آن مذهب، عددِ نصف دهمىِ آن جسم صغير كمتر است از عدد رُبع دهمىِ آن و عدد ثُمُن دهمىِ آن بيشتر است از عدد رُبع دهمى آن مثلاً.
وَكُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالٌّ عَلى خَالِقٍ لَهُ، اشعار است به برهان بر بطلانِ مذهب ديمقراطيس، موافق آنچه گذشت در شرح حديث ششمِ باب يازدهم در شرح «أَمَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ» ۴ تا آخر.
يعنى: و اسما و صفات، حادثِ به تدبير است با معانى آنها كه در اذهان خلايق است. و مقصود اصلى به آن اسما و صفات و معانى آنها، ذات اللّه تعالى است كه لايق او نيست اختلاف و نه ايتلاف. و مختلف و مؤتلف نمى شود مگر چيزى كه متجزّئ است، پس گفته نمى شود كه اللّه تعالى مُختلف است و نه اين كه او مؤتلف است و نه اين كه اللّه تعالى كم جزء است و نه اين كه بسيار جزء است، و ليك اللّه تعالى و بس قديم است به حسبِ ذات، نه به حسبِ اسما و صفات و معانى آنها نيز؛ زيرا كه مَاسواىِ يك كائن كه صانعِ عالم است، قابل قسمتِ فكّيّه است. و اللّه تعالى، واحدى است كه نه قابل قسمت فكّيّه است و نه متصوّر است به كمى اجزاء و بسيارى اجزاء. و هر چه قابل قسمتِ فكّيّه يا متصوّر به كمى اجزاء و بسيارى اجزاء باشد، پس آن حادث به تدبير است، دلالت كننده است بر ديگرى كه حادث كننده به تدبير باشد مر آن را.

1.كافى مطبوع: ـ «مختلف و لا».

2.الكافي، ج ۱، ص ۱۱۸، ح ۱.

3.الكافي، ج ۱، ص ۱۳۴، ح ۱.

4.الكافي، ج ۱، ص ۱۰۶، ح ۶.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 64997
صفحه از 612
پرینت  ارسال به