۰.اصل:«فَقَوْلُكَ: «إِنَّ اللّه َ قَدِيرٌ» خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ، فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ، وَجَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ، وَكَذلِكَ قَوْلُكَ: «عَالِمٌ» إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ ، وَجَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ».
شرح: فاء براى تفريع است. التَّخْبِير: مبالغه در خبر دادن، چنانچه در لفظ «قَدِير» مبالغه هست نسبت به «قادر».
در خَبَّرْتَ، ضمير مبتدا مقدّر است، پس تقدير اين است كه: «خَبَّرْتَ بِهِ».
بدان كه نفىِ عجز از قبيل كنايه است؛ به معنى تعبير از ملزوم به لازم، مثل «كَثِيرُ الرِّماد» به معنى كريم. پس مراد به نفى عجز اين است كه: مصداق قدرت الهى، نفس ذات اللّه تعالى است؛ چه اين لازم دارد عموم قدرت را، به معنى اين كه عجز اصلاً نباشد.
و همچنين نفى جهل كنايه از اين است كه مصداق علم الهى، نفس ذات اللّه تعالى است؛ چه اين لازم دارد عموم علم را. و مصنّف ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ به اين دقيقه اشارت كرد كه گفت در آخر باب چهاردهم كه: «وَصِفَاتُ الذَّاتِ تَنْفِي عَنْهُ تَعَالى بِكُلِّ صِفَةٍ مِنْهَا ضِدَّهَا» ۱ .
وَجَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ اشارت است به اين كه اگر عجز ثابت مى بود، نفس ذات او مى بود. و بر اين قياس است وَجَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ.
يعنى: بنا بر آنچه گفتيم كه: اللّه تعالى واحدِ مِنْ جَمِيعِ الجهات است، گفتن تو كه: اللّه تعالى قدير است، خبر بر سبيل مبالغه دادى به آن اين را كه عاجز نمى كند او را چيزى اصلاً، پس نفى كردى به اين سخن عجز را از او و گردانيدى عجز را غيرِ او. و همچنين است گفتن تو كه: اللّه تعالى عالم است؛ چه جز اين نيست كه نفى كردى به اين سخن جهل را و گردانيدى جهل را غيرِ او.
بدان كه فاضل مدقّق ملّا محمّد امين استرآبادى ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ از اين دو عبارت و تتمّه كه مى آيد، كنايه نفهميده و خيال كرده كه مقصود اين است كه: صفات ذات اللّه تعالى راجع مى شود به معانىِ سلبيّه. ۲ و اين محلّ تأمّل است؛ چه معانى سلبيّه مشترك است ميان او و جمادات. و أيضاً اگر قصد معنى ثبوتى از قدرت و علم كنيم، امّا نه به روشى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد و نه به روشى كه به وسيله اسباب و آلات باشد ـ چنانچه در بندگان مى كنيم ـ سلبِ آن از اللّه تعالى، كفر است. و أيضاً بر اين تقدير ذكرِ «وَجَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ» و ذكر «وَجَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ» لغو است.