۰.اصل: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللّه ُ عَنْكَ، فَقَوْلَكَ: اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ فَسِّرْهُ لِي كَمَا فَسَّرْتَ الْوَاحِدَ؛ فَإِنِّي أَعْلَمُ أَنَّ لُطْفَهُ عَلى خِلَافِ لُطْفِ خَلْقِهِ لِلْفَصْلِ، غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَشْرَحَ ذلِكَ لِي.
شرح: فَرَّجْتَ (به جيم به صيغه مخاطب باب تفعيل) اشعار به اين است كه اشكالى را كه پرسيده بودم و اشكالى ديگر را نيز رفع كردى از من؛ و اين، كمالِ غم زدايى است.
فَقَوْلَكَ، منصوب است. تفسير «وَاحِد» در دفع اشكال دوم شده، پس مقصودِ سائل، طلبِ تفسير لَطِيف است به روشى كه حصر آن نيز در اللّه تعالى ظاهر شود.
لِلْفَصْلِ، اشارت است به اين كه جنسِ «لُطْف» مشترك معنوى است. و لُطْف، مقيَّد به فصلِ مخصوصِ اللّه تعالى است. مشارٌ اليه ذلِكَ، فَصْل است.
يعنى: گفتم كه: قربانت شوم! زدودى غم را از من ـ زُداياد اللّه تعالى غم را از تو ـ پس گفتنِ تو را در كلام سابق كه: «اللَّطِيفُ الْخَبِير» تفسير كن آن را براى من، چنانچه تفسير كردى «الْوَاحِد» را ؛ چه به درستى كه من مى دانم كه نوعِ نازكىِ اللّه تعالى، بر خلافِ نوعِ نازكىِ خلق اوست، به سبب انضمام فصل؛ ليك اين قدر هست كه من دوست مى دارم كه توضيح كنى آن فصل را براى من.