[حديث] دوم
۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«اعْلَمْ ـ عَلَّمَكَ اللّه ُ الْخَيْرَ ـ أَنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ قَدِيمٌ، وَالْقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتِي دَلَّتِ الْعَاقِلَ عَلى أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ ، وَلَا شَيْءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيَّتِهِ، فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ مُعْجِرَةَ ۱ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَ اللّه ِ، وَلَا شَيْءَ مَعَ اللّه ِ فِي بَقَائِهِ ، بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ؛ وَذلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ فِي بَقَائِهِ، لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ، فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ؟! وَلَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْءٌ، كَانَ الْأَوَّلُ ذلِكَ الشَّيْءُ ، لَا هذَا ، وَكَانَ الْأَوَّلُ أَوْلى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلثَّانِي».
شرح: مراد به لفظ اللّه اين جا، ولى نعمت ماست و آن، فاعل عناصر اَربعه و مَواليد ثَلاثه، به قول «كُنْ» و محضِ نفوذ اراده است بى عِلاج و ادات و آلت، كه بيان شد در شرح حديث سابق.
و مراد به عناصر اربعه، آتش و هوا و آب و زمين است. و مراد به مواليد ثلاثه، حيوان و نبات و معدن است.
و الْقِدَم منصوب و مرفوع مى تواند بود. صِفَتُهُ به معنى صفتِ مشهور و مُتَّفِقٌ عَلَيْهِ اوست ميان عامّه و خاصّه. ذكر الْعَاقِل اشارت است به سفاهت و كودنىِ عامّه.
لَا شَيْءَ قَبْلَهُ براى ابطال مذهبِ فلاسفه زنادقه از جمله عامّه است كه مى گويند كه: فاعل عناصر و مواليد، ممكنِ بالذات و قديم است و عقلِ عاشر است و آن را عقلِ فعّال نيز مى نامند و مى گويند كه: عقلِ عاشر و فلكِ قمر، صادر شده از عقلِ تاسع و آن و فلكِ عطارد، صادر شده از عقلِ ثامن؛ و همچنين تا عقل اوّل كه صادر شده از واجبِ بِالذّات.
وَلَا شَيْءَ مَعَهُ براى ابطال مذهب حشويه از جمله عامّه است كه ايشان را اَشاعره نيز مى نامند و قائل اند به اين كه صفاتِ فاعِل عناصر و مواليد كائنات، فِي أَنْفُسِهَا در خارج است و قديم است و صادر شده از آن فاعل؛ و بعضِ ايشان اقتصار بر هفت صفت كرده اند و آنها علم و قدرت و سمع و بصر و حيات و اراده و كراهت است.
الدَّيْمُومَة (به فتح دال بى نقطه و سكون ياء دو نقطه در پايين و ضمّ ميم و سكون واو و فتح ميم و تاء): هميشگى. و جارّ و مجرور، متعلّق به مَعَهُ است و اين، اشارت است به جوازِ معيّت حادث با اللّه تعالى، چندان كه آن حادث، كائن باشد.
فاء در فَقَدْ براى بيان است. العامّة (به تشديد ميم): عوامّ ناخردمند كه روستايى طبع اند؛ چون از شهر «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ الْبَابُ» ۲ بى خبرند. و مراد اين جا، فلاسفه و اشاعره است.
الْمُعْجِرَة (به عين بى نقطه و جيم و راء بى نقطه و تاء تأنيث، به صيغه اسم فاعلِ باب تفعيل): جماعت وسيع شمرندگان چيزى كه وسيع نيست.
الفْ لامِ الصِّفَة براى عهد خارجى است؛ و مراد، قِدَم است كه جماعتى در آن، چند چيز گنجانيده اند و آن، گنجايش ندارد.
الْخَالِق: تدبير كننده. و مراد اين جا، فاعل است، خواه به تدبير باشد و خواه نه؛ و اين تعبير، اشارت است به محال بودنِ فعلِ غير اختيارى، چنانچه گذشت در شرح حديث چهارمِ باب پانزدهم كه «بَابُ حُدُوثِ الْأَسْمَاء» است.
فاء در فَكَيْفَ براى بيان است. و كَيْفَ براى استفهامِ انكارى است براى دعوىِ بداهتِ استحاله تكوينِ قديم؛ و تنبيه بر آن، اين كه اعمّ قضايا، فعليّه مطلقه عامّه است. پس تكوينى كه در هيچ وقتْ واقع نباشد، واقع نيست اصلاً.
بدان كه نكته در تقديمِ دليل بطلان معيّت بر دليل بطلان قبليّت، با وجود آن كه مقتضاى سابق، عكس اين است كه دليل بطلان معيّت باطل مى كند قبليّت را نيز به اَدنى تغيّرى در تقرير. پس ظاهر مى بود بطلان قبليّت به دو دليل.
الفْ لامِ الْأَوّل در اوّل، براى جنس است؛ و آن، مرفوع و اسم كَانَ است. ذلِكَ الشَّيْءُ منصوب و خبر كَانَ است. مُشارٌ إِلَيْهِ هذَا فاعلِ عناصر و مواليد به قول «كُنْ» است كه اللّه است.
الفْ لامِ الْأَوّل در دوم، ۳ براى عهد خارجى است و عبارت است از ذلِكَ الشَّيْءُ. لام در لِلْأَوَّل ۴ لام تقويت تعديه نيست؛ بلكه لام اَجْل است، مثلِ «قَطَعْتُ لِلْخَيَّاطِ ثَوْبَه». و الفْ لامْ براى عهد خارجى است و عبارت است از هذَا كه «اللّه » است. و مراد اين است كه: مى بايست كه آن اوّل، خلق عناصر و مواليد نيز كند براى اين اوّل ـ كه اللّه است ـ و به او وانگذارد.
حاصل اين برهان اين است كه: فاعلِ به قولِ «كُنْ» بَرى از هر نقص است ضرورتا. پس واجبِ بالذات است؛ زيرا كه امكان، نقص است، پس نمى تواند بود كه آنچه مسبوق به ديگرى است، فاعل عناصر و مواليد، به قولِ «كُنْ» باشد. پس فاعل آنها به قول «كُنْ» آن ديگرى است كه فاعل آن مسبوق نيز هست.
يعنى: روايت است از امام رضا عليه السلام راوى گفت كه: گفت كه: بدان ـ تعليم كُناد تو را اللّه تعالى بهترينِ اَديان ـ اين را كه اللّه ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ قديم است و قِدَم، صفت اوست كه راهنمايى مى كند خردمند را بر اين كه هيچ چيز پيش از او نبوده و هيچ چيز با او نبوده در هميشگى او.
بيانِ اين، آن كه: به تحقيق ظاهر شد براى ما به اقرار به قِدَم او ـ كه آن اقرار صادر شده از عوامى كه وسيع شمرده اند آن صفت قِدَم را ـ اين كه نبوده چيزى پيش از اللّه تعالى و نبوده چيزى با اللّه تعالى در هميشگى او؛ و باطل مى شود قولِ كسى كه دعوى مى كند كه بوده پيش از او يا بوده با او چيزى.
و دليل بر اين، آن كه: اگر مى بود با او چيزى در هميشگى او، جايز نمى بود كه بوده باشد او فاعل آن چيز؛ چه آن چيز هميشه با او بوده.
بيانِ اين، آن كه: محال است بديهتا كه بوده باشد چيزى فاعل چيزى كه هميشه با او بوده باشد و اگر مى بود پيش از او چيزى، مى بود اوّل، آن چيز، نه اين كه اللّه است؛ و مى بود آن اوّل، سزاوارتر به اين كه بوده باشد خالق و مدبّرِ عناصر و مواليد براى اين اوّل ـ كه اللّه است ـ و اين خلافِ فرض است.