329
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
328

۰.اصل:«قِيلَ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلَافِ الْمَعَانِي؛ وَذلِكَ كَمَا يَجْمَعُ الِاسْمُ الْوَاحِدُ مَعْنَيَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ، وَالدَّلِيلُ عَلى ذلِكَ قَوْلُ النَّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ الشَّائِعُ، وَهُوَ الَّذِي خَاطَبَ اللّه ُ بِهِ الْخَلْقَ، فَكَلَّمَهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً فِي تَضْيِيعِ مَا ضَيَّعُوا؛ فَقَدْ يُقَالُ لِلرَّجُلِ: كَلْبٌ، وَحِمَارٌ، وَثَوْرٌ، وَسُكَّرَةٌ، وَعَلْقَمَةٌ، وَأَسَدٌ، كُلُّ ذلِكَ عَلى خِلَافِهِ وَحَالَاتِهِ، لَمْ تَقَعِ الْأَسَامِي عَلى مَعَانِيهَا الَّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهِ؛ لِأَنَّ الْاءِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلَا كَلْبٍ، فَافْهَمْ ذلِكَ رَحِمَكَ اللّه ُ».

شرح: أَسْمَاء (به لفظِ جمع) مفعول دوّمِ أَلْزَمَ است. و أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاء به معنى اين است كه: دعوت كرد بندگان را سوى خواندنِ او به آن اَسما، موافق آنچه گذشت در فقره سابقه.
مِنْ براى تبعيض است و اشارت است به اين كه بعض اسماى او محجوب است از غير خاصّان و بعضى از خاصّان نيز، چنانچه گذشت در حديث اوّلِ باب پانزدهم كه «بَابُ حُدُوثِ الأَسْمَاء» است. مراد به مَعْنى اين جا، مقصودِ از لفظ است.
و توضيح اين كه معانى «عالم» و «قادر» و «سميع» و «بصير» و مانند آنها در اسماى الهى، مخالف معانى آنها در اسماى بندگان است، اين است كه: لفظ «عالم» مثلاً موضوع است در لغتِ عرب براى «دانا». پس مشترك معنوى است ميان اللّه تعالى و بندگانش؛ ليك آنچه بندگانْ مكلّف اند به خواندن او به آن، «عالمِ» مطلق نيست؛ زيرا كه اين، سهل است و اَبْله ترِ مردمان نيز اين مرتبه را دارد؛ بلكه «عالم»، مقيّد به قيدى است كه مخصوص اللّه تعالى است، مثل «عَالِمٌ بِكُلِّ شَيْءٍ» و مثل «عالم به علمى كه به نفسِ ذات اوست».
و متفرّد است ميان اهل عربيّت، اين كه لفظى كه موضوع باشد براى «مطلق» و مستعمل شود در «مقيّد»، دو قسم است:
اوّل: آنچه مستعمل شده باشد در آن، مِنْ حَيْث الْخُصُوصِيَّة، مثل «أَعْطِ كُلِّ إِنْسَانٍ دنيا را»، در وقتى كه مرادش هر انسانى كه حاضر در مجلس است، باشد.
دوم: آنچه مستعمل شده باشد در آن، مِنْ حَيْث الاِنْدِرَاج، مثل «جَاءَنِي إِنْسَان»، در وقتى كه غير انسانى كه حاضر است در دار ۱ ، كسى نيامده باشد.
و قسم اوّل، داخلِ مَجاز است. و قسم دوم، داخل حقيقت است؛ و قول امام كه: «وَذلِكَ كَمَا يَجْمَعُ» تا آخر، بيانِ اين است كه اسماى الهى كه مكلّف اند بندگان به خواندن او به آنها، از قسم اوّل است، اگر چه اين قولِ امام، تنظير است به قرينه لِأَنَّ الْاءِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلَا كَلْبٍ؛ زيرا كه در مَا نَحْنُ فِيه، نمى توان گفت كه: «اللّهُ لَيْسَ بِعَالِمٍ» و از اين ظاهر مى شود بطلان توهّم جمعى كه خيال كرده اند از اين عبارات امام اين را كه «عالِم» مطلق، مشترك معنوى نيست ميان اللّه و بندگان؛ بلكه مجاز است در اللّه و حقيقت است در بندگان، يا عكس است، يا مشترك لفظى است.
حاصل جوابِ شبهه دشمنان اين است كه: محضِ اشتراك در اسم و در موضوعٌ لَهِ اسم، دلالت بر مثليّت كه مصحِّح تشبيه است، نمى كند؛ بلكه مثليّت و تشبيه در وقتى لازم مى آيد كه عباد، شريك او باشند در مرتبه كمال او، كه مراد و مُسْتَعْمَل فِيه است در اسمى از اسماى الهى كه مكلّف اند بندگان به خواندن او به آنها؛ و آن، باطل است.
«وَهُوَ الَّذِي خَاطَبَ اللّهُ» تا آخر، براى بيانِ اين است كه مَجازِ لغوى در قرآن بسيار است، حتّى آن كه واقع است در آياتِ بيّناتِ محكماتى كه حجّت است بر خلق، در ضايع گذاشتن امام هُدى، كه مذكور است در آيت سوره بقره كه: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآأَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَـتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّـهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَـبِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّـعِنُونَ»۲ .
فاء در فَكَلَّمَهُمْ و در فَقَد، براى بيان است. واو در وَحَالَاتِهِ به معنى «مَعَ» است و اگر واوِ عطف باشد، مؤيّد مذهب كوفيّين است كه عطف بر ضمير مجرور، بى اعاده جارّ، جايز است.
بُنِيَتْ (به باء يك نقطه و نون و ياء دو نقطه در پايين): به صيغه ماضى غايبه مجهولِ باب «ضَرَبَ» است. ضمير كَانَتْ و ضمير بُنِيَتْ، راجع به أَسَامِي است. و ضمير عَلَيْهِ، راجع به الَّتِي است به اعتبار كُلُّ وَاحِد تا اشارت شود به اين كه در هر يك، اختلاف معنى هست.
يعنى: گفته شد براى دشمنان، در جوابِ اعتراض ايشان كه: به درستى كه اللّه ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ لازم ساخته بندگان را اَسمايى از اسماى خود، بنا بر اختلاف ميان معانى آن اسما و ميان معانى اسماى بندگان؛ و آن اختلاف معانى، نظير اين است كه جمع مى كند يك اسم كه مشترك نيست ميان اللّه و مخلوقاتش دو معنى مختلف را؛ و دليل بر آن جمع كردن، سخن مردمان است كه رواست نزد ايشان، شايع است ميان ايشان و آن سخنى است كه گفتگو كرده اللّه تعالى به آن با مخلوقان خود؛ چه سخن گفته با ايشان به آنچه مى فهمند، تا بوده باشد بر ايشان حجّت در ضايع گذاشتن آيات محكماتى كه ضايع كردند به تأويل هاى نامعقول.
بيانِ اين آن كه: گاهى گفته مى شود براى مرد: سگ و خر و گاو و حَبّ نَبات و حَنْظَل ۳ و شير؛ چه هر يك از آن اسما، برخلاف خود و حالات مقرّرِ خود است؛ چه واقع نشده اين نام ها در اين جاها بر معنى هاى خود كه آن نام ها بنا كرده شده بر آن معنى؛ زيرا كه انسان، اسدِ حقيقى نيست و كلبِ حقيقى نيز نيست. پس درياب آن را كه گفتم ـ رحمت كناد تو را اللّه تعالى ـ.

1.«دار»: خانه و منزل.

2.بقره (۲): ۱۵۹.

3.حَنْظَل: نوعى درخت است. لسان العرب، ج ۱۱، ص ۱۸۳ (حنظل).

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65286
صفحه از 612
پرینت  ارسال به