۰.اصل:«وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ تَعَالى بِالْعِلْمِ لِغَيْرِ ۱ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الْأَشْيَاءَ، وَاسْتَعَانَ ۲ بِهِ عَلى حِفْظِ مَا يَسْتَقْبِلُ مِنْ أَمْرِهِ، وَالرَّوِيَّةِ فِيمَا يَخْلُقُ مَنْ خَلَقَهُ، وَيُفْسِدُ مَا مَضى مِمَّا أَقْنى ۳ مِنْ خَلْقِهِ، مِمَّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ ذلِكَ الْعِلْمُ وَتَعَيَّنَهُ ۴ كَانَ جَاهِلاً ضَعِيفاً، كَمَا أَنَّا لَوْ رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنَّمَا سُمُّوا بِالْعِلْمِ لِعِلْمٍ حَادِثٍ؛ إِذْ كَانُوا قَبْلَهُ ۵ جَهَلَةً ، وَرُبَّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بِالْأَشْيَاءِ، فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ.
وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً، فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَالْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى عَلى مَا رَأَيْتَ».
شرح: چون جواب بر سبيل اجمال گفت، شروع كرد در تفصيلِ بعضِ اسماى مشتركه تا ظاهرتر شود.
باء در بِالْعِلْم، صله سُمِّيَ است، يا براى سببيّت است؛ و بنا بر اوّل، «بِالْعِلْم» به معنى «بِالْعَالِم» است و اين تعبير، اشارت است به عينيّت صفات ذات، به معنى مَجازى.
لِغَيرِ عِلْمٍ حَادِثٍ به معنى «لِعِلْمٍ غَيْرِ عِلْمٍ حَادِث» است و راجع مى شود به معنى «لِعِلْمٍ غَيْرِ حَادِث». يَسْتَقْبِلُ (به قاف و باء يك نقطه، به صيغه مضارع غايب معلومِ باب استفعال) به تقدير «يَستَقبِلُهُ» است. و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است. و ضمير منصوب، راجع به مَا است.
الاِسْتِقْبَال: ابتدا كردنِ كارى. مطرزى در مُغرب گفته: «اسْتَقْبَلَهُ: إِذَا اسْتَأْنَفَهُ وَابْتَدَأَهُ» ۶ .
مِنْ در اوّل (به كسر ميم و سكون نون)، براى بيان مَا است. أَمْرِهِ به معنى فعل اللّه تعالى خودش است، مثل تكوين سماوات و ارض كه به قول «كُنْ» است. و مراد به حفظ امرِ او، نگاه داشتن آن از فسادِ تدبير در وقتِ تكوين است.
و الرَّوِيَّة (به فتح راء بى نقطه و كسر واو و تشديد ياء دو نقطه در پايين، اسم مصدر باب تفعيل): فكر و تأمّل؛ و آن، مجرور به عطف بر حِفْظ است.
يَخْلُقُ به صيغه مضارع غايب معلومِ باب «نَصَرَ» به تقدير «يَخْلُقُه» است. و ضمير منصوب، راجع به «مَا» است. مَنْ در دوم، به فتح ميم و سكون نون موصوله و فاعلِ «يَخْلُقُ» است.
خَلَقَهُ در اوّل، به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «نَصَرَ» است و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است. و ضمير منصوب، راجع به «مَنْ» است.
يُفْسِدُ (به صيغه مضارع غايب معلومِ باب اِفْعال) به تقدير «قَدْ يُفْسِدُ» است و عطف است بر «يَخْلُقُ»؛ و ضمير مستتر، راجع به «مَنْ» است. مَا موصوله و مفعولِ «يُفْسِدُ» است.
«مِنْ» در مِمَّا در اوّل، براى بيان «مَا» در مَا مَضى است. أَقْنى (به قاف و نون و الف منقلبه از ياء، يا از واو) به تقدير «أَقْنَاهُ» است و مأخوذ است از «قنْيَة» به كسر و ضمّ قاف و سكون نون، به معنى ذخيره كردن چيزى را، خواه براى خود و خواه براى ديگرى. و الاِقْتِنَاء (مصدر باب افتعال): ذخيره كردن چيزى را براى خود. و مراد به «مَا أَقْنى» اعمال صالحه است كه ذخيره آخرت است براى فاعلِ آنها و براى منسوبانِ او به شروط مقرّره.
مِنْ در سوم (به كسر ميم و سكون نون) براى تعليل است. خَلْقِهِ در دوم، به فتح خاء و سكون لام و قاف؛ و ضمير راجع به «مَنْ» موصوله است و مصدر، مضاف به فاعل است. و مى تواند بود كه «مِنْ» تبعيضيّه باشد و خَلْق، به معنى مخلوق باشد.
و بر هر تقدير، مراد اين است كه: بندگان تدبير كارهاى خود مى كنند و بعضِ ايشان فاسد مى كند جميع اعمال صالحه خود را به ارتداد و كافر مى ميرد و جميع آن اعمال، در تحت مشيّت و ارادت و قدر و قضاى الهى داخل است، پس اگر علم اللّه تعالى حادث باشد، محتاج خواهد بود به تأمّل و فكر در اعمال عباد كه كدام را تمكين بايد كرد و كدام را نبايد كرد و كدام را توفيق بايد داد و كدام را نبايد داد. و بر اين قياس است ساير احوال.
«مِنْ» در مِمَّا در دوم، براى تعليلِ «لِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ» است. و مَا مصدريّه است. تَعَيَّنَهُ (به عين بى نقطه و ياء دو نقطه در پايين و نون، به صيغه ماضى غايب معلومِ باب تَفَعُّل) جمله حاليّه است به تقديرِ «قَدْ». و ضمير مستتر، راجع به اللّه است. و ضمير منصوب، راجع به ذلِكَ الْعِلْم است. التَّعَيُّنْ: ديدن چيزى از روى يقين. صاحب قاموس گفته كه: «تَعَيَّنَ الرَّجُل: تَشَوَّه وَتَأَنّى لِيُصِيبَ شَيْئاً بِعَيْنِهِ. وَفُلَاناً: رَآهُ يَقِيناً». ۷
جزاى لَوْ رَأَيْنَا تا فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ محذوف است و آن اين است: «لَحَكَمْنَا بِضَعْفِهِمْ».
يعنى: و جز اين نيست كه ناميده شد اللّه تعالى به «علم» نه براى علمِ حادثى كه دانسته باشد به آن چيزها را و مدد جسته باشد به آن بر نگاه دارىِ آنچه ابتدا مى كند آن را كه كار خودش است از فساد و بر فكر در آنچه خلق مى كند آن را كسى كه اللّه خلق كرده او را. و گاهى فاسد مى كند آنچه را كه گذشته كه چيزى است كه ذخيره كرده آن را براى آخرت به تدبير خود؛ دليل بر اين كه نه براى علم حادث است اين است كه: اگر حاضر نمى بود اللّه تعالى را آن علم بر حالى كه اللّه ديده بود آن را يقيناً، مى بود جاهل ناقص، چنانچه ما اگر مى ديديم دانايانِ مخلوقان را كه ناميده نشده اند به علم مگر براى علم حادث؛ چه بوده اند پيش از آن علم، جاهلان. و بسا كه جدا شود از ايشان دانش چيزها، پس عود كنند سوى جهل، حكم مى كرديم كه ناقض اند. و ناميده نشده اللّه تعالى عالِم مگر براى آن كه محال است كه جاهل باشد چيزى را، پس جمع كرده خالق و مخلوق را نام عالِم و مختلف شده معنى، بر آن نهج كه دانستى.