۰.اصل:«وَأَمَّا اللَّطِيفُ، فَلَيْسَ عَلى قِلَّةٍ وَقَضَافَةٍ وَصِغَرٍ، وَلكِنْ ذلِكَ عَلَى النَّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَالِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: لَطُفَ عَنِّي هذَا الْأَمْرُ، وَلَطُفَ فُلَانٌ فِي مَذْهَبِهِ وَقَوْلِهِ، يُخْبِرُكَ أَنَّهُ غَمَضَ فِيهِ الْعَقْلُ وَفَاتَ الطَّلَبُ، وَعَادَ مُتَعَمِّقاً مُتَلَطِّفاً لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ، فَكَذلِكَ لَطُفَ اللّه ُ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ عَنْ أَنْ يُدْرَكَ بِحَدٍّ، أَوْ يُحَدَّ بِوَصْفٍ؛ وَاللَّطَافَةُ مِنَّا : الصِّغَرُ وَالْقِلَّةُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى».
شرح: الْقِلَّة (به كسر قاف و تشديد لام، مصدر باب «ضَرَبَ»): كمىِ اجزا. و اين جا عبارت است از رقّت قوام كه در هوا بيشتر از آب است و اصلِ آن اين است كه چون آب منقلب به هوا شود، مقدار آن بيشتر مى شود، چنانچه مجرّب است در ظرفى كه آن را كلّه پر باد مى گويند و آن به شكل كره مَجوف است از مس و دو سوراخ دارد؛ چون در آن آب كنند و نزد آتش گذارند، هواى پر زور از سوراخ هاى آن بيرون مى آيد به سبب انقلاب آب به هوا و تنگى جا، پس گويا كه اجزا در هوا كمتر است از اجزاى آبى كه مساوى آن است در مقدار.
الْقَضَافَة (به فتح قاف و تخفيف ضاد با نقطه و الف و فاء، مصدر باب «نَصَرَ»: لاغرى. الصِّغَر (به كسر صاد بى نقطه و فتح غين با نقطه، مصدر باب «حَسُنَ» و «عَلِمَ»): كوچكى؛ خواه به اعتبار كوتاهى قد و خواه به اعتبار كمى سنّ.
النَّفَاذ (به فتح نون و فاء و ذال با نقطه، مصدر باب «نَصَرَ»): گذرايى. صاحب قاموس گفته: «وَالنَّافِذُ: الْمَاضِي فِي جَمِيعِ اُمُورِهِ». ۱ و مراد اين جا اين است كه: همگىِ اشيا، مسخّر اوست و فعل او به محضِ قول «كُنْ» است.
الاِمْتِنَاع: سرباز زدن از چيزى. و مراد اين جا، به امتناع چيزى از ادراكِ غيرش آن را محال بودنِ ادراك غير است آن را. الْاءِدْرَاك: تصوّر چيزى به اسم جامدِ محض، يا به تشخّص. حاصل اين است كه: «لطيف» در لغت عرب به معنى نازك است و آن، چون مستعمَل شود در غير اللّه تعالى، راجع مى شود سوى آنچه مخصوصِ جسمانيّات است؛ و چون مستعمَل شود در اللّه تعالى، به معنى تجرّد از علايق جسمانى است، پس راجع مى شود سوى نَفاذ در اشيا و امتناع از مدرَك شد؛ به دليل اين كه قدر مشترك كه معنى لغوى است، كمال نيست؛ زيرا كه در اَحْقَرِ اشيا نيز مى باشد.
كَقَوْلِكَ براى ذكر دو نظير است براى اشارت به اين كه «لطيف» مشترك لفظى نيست ميان خالق و مخلوق. لَطُفَ به صيغه ماضى معلومِ باب «حَسُنَ» است و تعديه آن به عَنْ به تضمينِ معنىِ صُدور است. و قَوْلِهِ مجرور به عطف بر مَذْهَبِهِ است و ضمير، راجع به فُلَان است.
جمله يُخْبِرُكَ استيناف براى بيانِ «وَلكِنْ ذلِكَ عَلَى النَّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَالاِمْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ» است و ضمير مستتر، راجع به «اللَّطِيف» است كه از اسماء اللّه است. ضمير أَنَّهُ براى شأن است، يا راجع به اللّه است.
غَمَضَ (به غين با نقطه و ضاد با نقطه) به صيغه ماضى غايبِ معلومِ باب «نَصَرَ» و «حَسُنَ» است. الْغُمُوض و الْغُمُوضة (به ضمّ غين): ضدّ وضوح؛ و مراد اين جا، ناپيدا شدن از كمال حيرت است، نظير آنچه گذشت در حديث پنجم و ششم و هفتمِ «بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْكَلَامِ فِي الْكَيْفِيَّة» كه باب هشتم است.
ضمير فِيهِ راجع به اللّه است؛ و مراد «فِي طَلَبِهِ» است. الْعَقْل مرفوع و فاعل است. فَاتَ (به فاء و الف منقلبه از واو و تاء دو نقطه در بالا) به صيغه ماضى غايب معلومِ باب «نَصَرَ» است. و ضمير مستتر، راجع به اللّه است.
الطَّلّب منصوب و مَفْعولٌ بِهِ «فَاتَ» است و شايد كه طلبِ مصدر به معنى اسم فاعل براى مبالغه باشد؛ و مراد اين است كه: طلبِ طلب كاران، باعث ادراك او نمى شود.
عَادَ، به عين بى نقطه و الف منقلبه از واو و دال بى نقطه است. و ضمير مستتر، راجع به «طَلَب» است. مُتَعَمِّقا (به صيغه اسم فاعلِ باب تَفَعُّل) حال ضمير «عَادَ» است و از قبيل اسناد مَجازى است اگر طلب به معنى مصدرى باشد. التَّعَمُّق: مبالغه در فكر در چيزى. و همچنين است مُتَلَطَّفاً. التَّلَطُّف: به غايت نازك شدن.
جمله لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ مفعول «مُتَعَمِّقاً» و «مُتَلَطِّفا» است به تضمين معنى قول؛ و مراد اين است كه: تعمّق و تلطّف طلب كارى نساخت سواى دانستن و گفتنِ اين كه ادراك نمى كند او را وَهْم.
مُشارٌ إِلَيْهِ فَكَذلِكَ مضمون «غَمَضَ فِيهِ الْعَقْل» تا آخر است. جارّ و مجرور در عَنْ أَنْ متعلّق به «تَعَالى» است، يا متعلّق به «لَطُفَ» است. و تَبَارَكَ وَتَعَالى جمله معترضه است.
مراد به اِدْراك، به حدّ رسيدن است به چيزى به سببِ تميز آن به اسم جامدِ محض. و مراد به حدّ به وصف تميز چيزى است به اسم جامد محض به سببِ بيانى از بيان هاى آن به اسماى مشهوره آن.
يعنى: و امّا استعمال نازك در اللّه تعالى، پس نيست بنابر معنى كمى و لاغرى و كوچكى، و ليك آن نازك در اللّه تعالى بنابر معنى گذرايى در چيزها و محال بودنِ اين كه دريافته شود به اسم جامدِ محض است؛ نظير آن در مخلوقات همچو گفتنِ توست مرد را كه: نازك شد از من اين كار. و نازك شد فلان كس در راه و روش خود و سخن خود.
بيانِ اين آن كه: لطف در اللّه تعالى خبر مى دهد تو را اين كه شأن اين است كه ناپيدا شد در طلبِ اللّه عقل عقلاً و عاجز كرد اللّه طلب را؛ به اين معنى كه هر چند طلب كرده شد، يافته نشد؛ و طلب برگرديد بر حالى كه گوينده بود از روى تعمّق و تلطّف كه: درنمى يابد او را خاطر، پس همچنان است نازكى اللّه ـ كه به غايت صاحب نفع است و به غايت بلند مرتبه است از اين كه دريافته شود ـ به سبب تميز به اسم جامدِ محض، يا اين كه تميز كرده شود به اسم جامدِ محض به سبب بيانى كه به اسماى مشتقّه و مانند آنها است و نازكى از جانب ما كوچكى و كمى است، پس به تحقيق جمع كرد ما را با اللّه تعالى اسم «لطيف» و مختلف شد معنى.