۰.اصل: قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ قَالَ :«وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَـنِيَةٌ»۱وقَالَ :«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ»۲؟
فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللّه َ، وَالْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَقُدْرَةٍ وَعَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَيْءٍ، ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلى غَيْرِهِ خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ؛ لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقَهُ بِحَمْلِ عَرْشِهِ وَهُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ، وَخَلْقاً يُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَهُمْ يَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ، وَمَلَائِكَةً يَكْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ، وَاسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَيْتِهِ».
شرح: مرادِ اَبو قرّه اين است كه: از اين دو آيت مفهوم مى شود كه «عرش» تختى باشد كه اللّه تعالى بر بالاى آن باشد؛ پس، از برداشتنِ عرش لازم آيد كه اللّه تعالى نيز برداشته شود.
اسْمُ مضاف است و به معنى علامت است. عِلْم (به كسر عين و سكون لام) مجرور است. وَ قُدْرَة (به ضمّ قاف و سكون دال) معطوف بر علم است. و مراد به «اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ» كتاب الهى مثل قرآن است كه تِبْيانِ كُلِّ شَيءٍ است با وجودِ كمىِ الفاظ آن. پس علامت كمالِ علم و كمال قدرتِ اللّه تعالى است، موافق آيت سوره حديد: «مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَـبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ»۳ .
و عَرْش (به عين بى نقطه و راء بى نقطه و شين با نقطه) به صيغه ماضى غايبِ معلومِ باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ» يا باب تفعيل، از قبيل عطف جمله فعليّه بر جمله اسميّه است. و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است. و ذكر اين، در اين مقام، براى بيانِ وجه تسميه «كِتَابُ اللّه » به عرش است.
الْعَرْش و التَّعْرِيش: برداشتنِ شاخ هاى تاك بر بالاى جوب ها. و مراد اين جا، كمال ايضاح و تبيانِ مدلولات كتاب اللّه است، چنانچه نمايان باشد نزد جميع مكلّفين، موافق امثال آيت سوره نحل: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـبَ تِبْيَـنًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» ؛ ۴ زيرا كه «تِبْيان» مبالغه بيان است و سرّ آن اين است كه: آيات بينّاتِ محكماتِ ناهيه از پيروىِ ظن و از اختلاف از روى ظنّ، آمره به سؤالِ «أَهْلُ الذِّكْر» از هر مشكل، دلالت صريحه دارد بر وجوب امامى عالم به جميع احكام و متشابهات در هر زمانى تا انقراض دنيا؛ و چون او را تمكين كنند و سؤال كنند او را، كُلُّ شَيْءٍ تِبْيان مى يابد، چنانچه بيان شد در «كِتَابُ الْعَقْل» در حديث هشتمِ باب بيست و يكم كه «بَابُ الرَّدِّ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّة» تا آخر است.
ضمير فِيهِ راجع به «اسْم» است. كُلّ مَفعولٌ به و مضاف است. ثُمَّ براى تعجّب است؛ زيرا كه دانستن و محافظتِ يكى از مردمان، «كُلّ شَيء» را به استنباط از قرآن، پى پيروىِ ظن، به غايت عجيب است.
أَضَافَ (به صيغه ماضى غايب معلومِ باب اِفْعال) معطوف است بر عرش. و ضمير مستتر، راجع به اللّه تعالى است.
خَلْق (به فتح خاء و سكون لام) مجرور و عطفِ بيان، يا بدل غَيْرِهِ است. مِنْ براى تبعيض است. خَلْقه دو جا، به فتح خاء و سكون لام و قاف و ضمير است. اسْتَعْبَدَ به صيغه ماضى غايب معلومِ باب استفعال است.
الاِسْتِعْبَاد: بندگى فرمودن. بِحَمْلِ (به باء حرف جرّ و فتح حاء و سكون ميم) مضاف است و يا براى آلت و سبب است و مراد اين است كه: اگر حملِ «خَلقٍ مِنْ خَلْقِهِ» عرش را نمى بود، استعباد و تكليفِ مردمان واقع نمى شد؛ زيرا كه قبيح مى بود اين كه مكلّف شوند مردمان به احكامى كه در كتاب الهى است و حاملِ علم به آن احكام، در ميان مكلفّان نباشد. و اين اشارت است به برهانى بر امامتِ امير المؤمنين و يازده فرزندش عليهم السلام بى واسطه. و مى تواند بود كه «بِحُمَّل» به ضمّ حاء و تشديد ميم مفتوحه باشد و آن، جمع «حَامِل» است؛ و حاصل هر دو يكى است.
ضمير هُمْ راجع به «خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ» است، يا راجع به «حُمَّل» به ضمّ حاء و تشديد ميم است. حَمَلَة (به فتح حاء و فتح ميم و تاء، جمع حامل) مرفوع و مضاف است.
ضمير عِلْمِهِ راجع به اللّه تعالى است و مراد اين است كه: عَرش، عبارت از علمِ كتاب الهى است.
وَ خَلْقا (به فتح خاء و سكون لام و قاف) عطف است بر خَلْقَهُ دوم و عبارت است از طايفه اى از جمله شيعه اماميّه كه بر گرد امامِ حامل عرشِ علم مى گردند براى كسب علم و عمل به آن؛ و به تقديرِ «وَاسْتَعْبَدَ خَلْقا بِحَمْلِ عَرْشِهِ» است، نظير آيت سوره طلاق: «وَ الَّئى يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ وَ الَّئى لَمْ يَحِضْنَ»۵ كه به تقدير «وَاللَائِي لَمْ يَحُضْنَ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ» است.
و آن طايفه در اين زمان سى كس اند از خاصّه موالىِ امام، موافق آنچه مذكور مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث شانزدهم و نوزدهمِ باب هفتاد و نهم ـ كه «بَابٌ فِي الْغَيْبَةِ» است ـ و مراد اين است كه: اگر حاملان عرشِ علم نمى بودند، استعبادِ تسبيح كنندگان در حول عرش نمى بود؛ زيرا كه قبيح مى بود.
يُسَبِّحُونَ تا بِعِلْمِهِ صفت «خَلْقا» است و اين اشارت است به قول اللّه تعالى در سوره نور: «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ * رِجَالٌ»۶ و بيان مى شود در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث ششمِ باب هفتم، كه «بَابُ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ وَالرَّدِّ إِلَيْهِ» است.
وَمَلَائِكَةً منصوب به عطف بر خَلْقَهُ است و به تقديرِ «وَاسْتَعْبَدَ مَلَائِكَةً يَحْمِلُ عَرْشَهُ» است و مراد اين است كه: اگر حاملان عرش علم نمى بودند، استعباد ملائكه كاتبان اعمال كه بر دوش راست و چپ عباد مى باشند به نوبت در هر شب و در هر روز واقع نمى بود؛ زيرا كه قبيح مى بود. و اين اشارت است به آيت سوره زمر: «وَ تَرَى الْمَلَئِكَةَ حَآفِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» ؛ ۷ زيرا كه حضور ايشان در روز قيامت براى اداى شهادت است.
واو در وَاسْتَعْبَدَ حاليّه است به تقدير «قَدْ» و اين براى توضيح و تقويتِ مدّعا است به ذكر نظير؛ زيرا كه باء در بِالطَّوَافِ براى آلت و سبب است و اشارت است به آيت سوره مائده: «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَـمًا لِّلنَّاسِ»۸ و مراد اين است كه: اگر طواف كعبه واقع نشود، استعباد اهل ارض برطرف مى شود، موافق آنچه مى آيد در «كِتَابُ الْحَجِّ» در احاديث «بَابُ أَنَّهُ لَوْ تَرَكَ النَّاسُ الْحَجَّ لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ» كه باب سى و چهارم است. و وسيله بودن طواف كعبه براى استعبادِ اهل ارض، به اعتبار اين است كه اصل فرضِ حجّ براى رسيدنِ مردمان به خدمت حاملانِ عرشِ علم و سؤال ايشان از مسائل است، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديث باب نود و پنجم، كه «بَابُ أَنَّ الْوَاجِبَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ مَا يَقْضُونَ مَنَاسِكَهُمْ أَنْ يَأْتُوا الْاءِمَامَ، فَيَسْأَلُونَهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ، وَيُعْلِمُونَهُمْ وَلَايَتَهُمْ وَمَوَدَّتَهُمْ لَهُ» است، پس اگر حمل عرش علم نمى بود، فرض حجّ و طواف نمى بود.
يعنى: گفت اَبو قرّه: اين كه اللّه تعالى را محمول نمى توان گفت، باطل است؛ چه به درستى كه اللّه تعالى گفته در سوره حاقّه كه: و برمى دارند عرشِ صاحبِ كلّ اختيارِ تو را بالاى ديگران در روز قيامت هشت كس. و گفته در سوره مؤمن كه: جمعى كه برمى دارند عرش الهى را.
پس گفت امام رضا عليه السلام كه: عرش و اَللّه تعالى يكى نيست؛ به معنى اين كه برداشتنِ عرش، لازم ندارد برداشتنِ اللّه تعالى را. و عرش به معنى علامتِ عِلم و قدرت اللّه تعالى است و بلند و واضح كرده در آن علامتِ علم و قدرت هر چيز را كه مردمان احتياج سوى دانستنِ آن داشته باشند، بعد از آن اسناد كرده برداشتنِ عرش را سوى غير خود كه جمعى از جمله مخلوقان او باشند، بنابر اين كه او بندگى فرموده مخلوقان خود را به وسيله برداشتنِ آن جمع، عرشِ او را و آن جمع، بردارندگانِ علم اللّه تعالى اند.
و بندگى فرموده جمعى را كه تسبيح مى كنند در دور عرش او به وسيله برداشتن آن جمعِ اوّل عرشِ علم او را و ايشان عمل مى كنند بى اشتباه و دغدغه به علم او. و بندگى فرموده جمعى از ملائكه را كه مى نويسند اعمال بندگان اللّه تعالى را به وسيله برداشتن آن جمع اوّل عرشِ علم او را؛ و حال آن كه اللّه تعالى به تحقيق بندگى فرموده اهل زمين را به وسيله گرديدن در دور خانه او كه كعبه است.