407
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«سُبْحَانَهُ هُوَ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَالْوَاصِفُونَ لَا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ، حَدَّ ۱ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ؛ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ، وَإِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا».

شرح: فرق ميان وصف و نعت مذكور شد در شرح فقره «فَتَبَارَكَ الَّذِي» تا آخر. إِبَانَةً (به باء يك نقطه و الف منقلبه از ياء و نون، مصدر باب اِفْعال) مَفْعولٌ لَهِ مَجازى است و از قبيلِ اقامت لازمِ چيزى در مقامِ باعث آن چيز است، نظيرِ «لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ» ۲
يا مفعول مطلقِ فعل محذوف است به تقديرِ «أَبَانَ إِبَانَةً» مثلِ «الْحَمْدُ لِلّهِ اقْرَاراً بِنِعْمَتِهِ»؛ يا به تقدير حرف نِداست.
شَبَه (به فتح شين و فتح باء) به معنى مشابهة است كه نفىِ آن شد در دو حديثِ باب هفدهم.
يعنى: اى تنزيه اللّه تعالى، او چنان است كه خود صفتِ خود كرده در قرآن كه: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»۳ و «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَـرُ»۴ و بيان كنندگان نمى رسند به بيانِ قدر عظمت او. بيانِ اين آن كه: تميز كرده به مكانى معيّن و مقدارى معيّن مثلاً چيزها همگى را نزد آفريدنِ او آنها را، براى جدا كردنِ آنها از مانند بودنِ آنها او را و جدا كردنِ او از مانند بودنِ او آنها را.

۰.اصل:«فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ، وَلَمْ يَخْلُ مِنْهَا؛ فَيُقَالَ لَهُ: أَئِنٌ، لكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ وَأَحْصَاهَا حِفْظُهُ».

1.كافى مطبوع: «وحدّ».

2.نهج البلاغة، ص ۴۹۳، كلمه ۱۳۲؛ خصائص الأئمّة، ص ۱۰۳.

3.شورى (۴۲): ۱۱.

4.انعام (۶): ۱۰۳.


صافي در شرح کافي ج2
406

۰.اصل:«سُبْحَانَ الَّذِي لَيْسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبْتَدَأٌ، وَلَا غَايَةٌ مُنْتَهىً، وَلَا آخِرٌ بِفَناءٍ» ۱ .

شرح: أَوَّل با تنوين است. مُبْتَدَأٌ (به باء يك نقطه و دال بى نقطه و همزه) به صيغه اسم زمانِ باب افتعال، مرفوع و بدل، يا صفتِ «أَوَّل» است؛ به معنى آنِ حدوث خودش. و ذكر اين، براى احتراز است از اوّل به معنى آنِ احداث اوّلِ حوادث عالم؛ زيرا كه آن را اللّه تعالى دارد. غَايَةٌ، به غين با نقطه و الف و ياء دو نقطه در پايين است.
مُنْتَهىً (به نون و هاء و الف منقلبه از ياء كه به التقاى ساكنين مى افتد، به صيغه اسم زمانِ باب افتعال) بدل، يا صفت «غَايَةٌ» است، به معنى آنِ انتفاى خودش. و ذكر اين براى احتراز است از «غَايَةٌ» به معنى مدّت؛ زيرا كه اللّه تعالى آن را دارد. و شيخ رضى در شرح كافية در شرح «فَمِنْ لاِبْتِدَاءِ الْغَايَةِ» گفته كه: «لَفْظُ الْغَايَةِ يُسْتَعْمَلُ بِمَعْنَى النِّهَايَةِ وَبِمَعْنَى الْمَدى» ۲ .
و «مَدى» به فتح ميم و تخفيف دال بى نقطه و الف مقصوره، به معنى مدّت است.
آخِرٌ (به همزه و الف و كسر خاء با نقطه و راء بى نقطه) با تنوين است. بِفَنَاءٍ، به حرف جرّ و فتح فاء و نون و الف ممدوده است. و ظرف، صفت «آخِر» است. و ذكر اين، براى احتراز است از «آخر» به معنى آنِ افناء دنيا؛ زيرا كه آن را اللّه تعالى دارد، چنانچه گذشت در شرح فقره سابقه.
بدان كه معنى «لَا غَايَةٌ مُنْتَهىً» و معنى «وَلَا آخِر بِفَنَاءٍ» راجع به يك چيز مى شود، پس نكته در ذكر «وَلَا غَايَةٌ مُنْتَهىً» بعد از نفى اوّل و پيش از نفى آخر اين است كه: مقصود اصلى در آن، اثبات غايت به معنى مدّت است كه مانند وسط است؛ براى ابطالِ خيال جمعى كه مى گويند كه: پيش از حدوث عالم، مدّتى و استمرارى نبوده و تقدّمِ اللّه تعالى بر عالمِ محض، تقدّم ذاتى است، چنانچه صاحب تجريد در مبحث حدوث عالم گفته كه: «وَاخْتَصَّ الْحُدُوثُ بِوَقْتِهِ؛ إِذْ لَا وَقْتَ قَبْلَهُ». ۳ و دوانى نيز در شرح عقائد عضديّه همين خيال كرده [است].
يعنى: اى تنزيهِ آن كس، كه نيست او را اوّلى كه آن حدوث او باشد و نه غايتى كه منتهاى مدّتِ كون او باشد و نه آخرى كه به سبب فانى شدنِ خودش باشد.

1.كافى مطبوع: «يفنى».

2.شرح الرضي على الكافية، ج ۴، ص ۲۶۳.

3.شرح التجريد، ص ۲۶۴.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 77493
صفحه از 612
پرینت  ارسال به