409
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«لِكُلِّ شَيْءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَرَقِيبٌ ، وَكُلُّ شَيْءٍ مِنْهَا بِشَيْءٍ مُحِيطٌ، وَالْمُحِيطُ بِمَا أَحَاطَ مِنْهَا الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الَّذِي لَا يُغَيِّرُهُ صُرُوفُ الْأَزْمَانِ، وَلَا يَتَكَأَّدُهُ صُنْعُ شَيْءٍ كَانَ،إِنَّمَا قَالَ لِمَا شَاءَ: «كُنْ» فَكَانَ».

شرح: مِنْهَا سه جا، به كسر ميم و سكون نون؛ و ضمير، راجع به مَا موصوله در فقره سابقه است، به اعتبار اين كه عبارت از اجسام است.
حَافِظٌ وَ رَقِيبٌ از قبيل عطف صفتى بر صفتى ديگر براى يك موصوف است. و «حَافِظ» به معنى نگاهدارِ چيزى از زوال است، موافق آيت سوره فاطر: «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا»۱ .
«رَقيب» به معنى نگاهبانِ چيزى در زمان بقا و تغيّر احوال است، موافق آيت سوره احزاب: «وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ رَّقِيبًا» . ۲
«شَيْ»ء در بِشَيْءٍ عبارت است از جزء، مثل نصف و رُبع؛ و مراد اين است كه: هر جسمى متجزّئ است، موافق آنچه گذشت در حديث هفتمِ باب شانزدهم در فقره چهارم كه: «لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئ» ۳ و بيان شد.
مُحِيط در اوّل، مأخوذ است از احاطه كه در كلّ مى باشد نسبت به جزء آن؛ و در دوم، مأخوذ است از احاطه كه در عالِم به علمِ تامّ مى باشد نسبت به معلومش.
«مَا» در بِمَا أَحَاطَهُ موصوله است و عايدش، ضمير مستتر در «أَحَاطَ» است، يا عايدش محذوف است به تقديرِ «أَحَاطَهُ بِهِ». و حاصل هر دو يكى است و مراد اين است كه: علم اللّه تعالى محيط است به جميع اَجزاى غير متناهيه كه در جسم مفرد مى باشد، بنابر امتناعِ جُزء لَا يَتَجزّئ؛ و اين تسلسلِ محال نيست؛ زيرا كه تسلسل در كائنات نيست، بلكه تسلسل در اشيا و ثابتات است، مثل «الْوَاحِدُ نِصْفُ الاِثْنَيْنِ وَ ثُلْثُ الثَّلَاثَةِ وَ رُبْعُ الْأَرْبَعَةِ» و بر اين قياس است امثالِ آنها بى نهايتى.
يُغَيِّرُ (به غين با نقطه و ياء دو نقطه در پايين و راء بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلومِ باب تَفْعيل است. الصُّرُوف (جمع صَرْف، به فتح صاد و سكون راء): گردش ها.
يَتَكَأَّدُ (به همزه و دال بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلومِ باب تَفَعُّل است. التَّكَأُّد: به مشقّت انداختن كسى را.
صُنْعُ شَيْءٍ كَانَ عبارت است از اعاده دنيا بعد از فناى آن چنانچه بوده بِعَيْنِهَا، موافق آنچه در نهج البلاغة است در خطبه اى كه اوّلش «مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ» است و منقول شد در شرح فقره «فَتَبَارَكَ».
جمله إِنَّمَا قَالَ لِمَا شَاءَ: «كُنْ» فَكَانَ، استيناف بيانىِ سابق است و استدلال است بر نفىِ تكأّد به اين كه فاعلِ به قولِ «كن» چنانچه در تكوينِ اوّل، مشقتى نداشته، در اعاده نيز ندارد.
يعنى: براى هر چيزى از آنها نگاهدارى و نگاهبانى است و هر چيزى از آنها به چيزى احاطه كننده است و احاطه كننده به آنچه احاطه كرده از جمله آنها، يگانه بى جزء و قرين مقصود در مشكل ها و حاجت ها است، آن كه نمى گرداند حال او را گردش هاى زمان ها و به مشقّت نمى اندازد او را ساختنِ چيزى كه بوده و فانى شده. بيانِ اين آن كه: جز اين نيست كه گفت چيزى را كه خواست كه: بشو، پس شد.

1.فاطر (۳۵): ۴۱.

2.احزاب (۳۳): ۵۲ .

3.الكافي، ج ۱، ص ۱۱۶، ح ۷.


صافي در شرح کافي ج2
408

شرح: فاء در فَلَمْ يَحْلُلْ براى تفريع است. الْحُلُول (به حاء بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ»): قرار گرفتن در مكانى، و عارضِ چيزى شدن. و بنابر اوّل اين جا شرح مى شود و توضيح مصنّف، مبنى بر دوم است.
هُوَ مبتداست. كَائِنٌ خبر مبتداست. لَمْ يَنْأَ (به فتح ياء مضارعه و سكون نون و فتح همزه) به صيغه مضارع غايبِ معلومِ مَهموزُ الْعينِ معتلُّ اللَامِ يائىِ بابِ «مَنَعَ» است. النَّأْي (به فتح نون و سكون همزه و ياء دو نقطه در پايين): دورى.
هُوَ مبتداست. بَائِنٌ خبر مبتداست. لَمْ يَخْلُ (به سكون خاء با نقطه و ضمّ لام) به صيغه مضارع غايبِ معلوم معتلُّ اللامِ واوى باب «نَصَرَ» است. الْأَئِن (به همزه و الف و كسر همزه منقلبه از ياء): صاحب ماندگى.
يعنى: پس مكانى نگرفته در ميان اشياى محدوده تا گفته شود كه او در آنها كائن است. و دور نشده از آنها به اعتبار مكان تا گفته شود كه او از آنها جدا و بى خبر است. و فارغ نشده از تدبير كلّ آنها تا گفته شود براى او كه مانده شده است؛ ليك اللّه ـ سُبْحَانَهُ ـ احاطه كرده به هر چيز علمش و محكم ساخته هر چيز را تدبيرش و شمرده هر چيز را حفظش.

۰.اصل:«لَمْ تَعْزُبْ ۱ عَنْهُ خَفِيَّاتُ غُيُوبِ الْهَوى، وَلَا غَوَامِضُ مَكْنُونِ ظُلَمِ الدُّجى، وَلَا مَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلى إِلَى الْأَرَضِينَ السُّفْلى».

شرح: لَمْ تَعْزُبْ (به عين بى نقطه و زاء با نقطه و باء يك نقطه) به صيغه مضارع غايبه معلومِ باب «نَصَرَ» و «ضَرَبَ» است. غُيُوب، به ضمّ غين با نقطه است. الْهَوى (به فتح هاء و تخفيف واو و الف مقصوره): خواهش نفس. غُيُوبِ الْهَوى عبارت است از چيزهايى كه در دل مردمان و در خواهش ايشان است و داخل غيب است براى ديگران.
الْغَوَامِض (به غين با نقطه و ضاد با نقطه، جمع غَامِضة): دقايق. الْمَكْنُون: آنچه در پرده باشد. الظُّلَم (به ضمّ ظاء با نقطه و فتح لام، جمع ظلمت): تاريكى ها. الدُّجى (به ضمّ دال بى نقطه و تخفيف جيم و الف مقصوره، جمع «دُجْيه» به ضمّ دال و سكون جيم): تاريكى ها.
سَمَاوَات عبارت است از مافوقِ اُفُق حقيقى كعبه از جمله اجسام. و اَرَضِين عبارت است از ماتحتِ آن. و توضيحِ اين مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در شرح حديث هفتمِ باب اوّل.
عُلى (به ضمّ عين و تخفيف لام و الف مقصوره) جمع «عُلْيَا» به ضمّ عين و سكون لام و ياء دو نقطه در پايين و الف مقصوره است و آن، مؤنّث «أَعْلى» است.) سُفْلى (به ضمّ سين و سكون فاء و لام و الف مقصوره) مؤنّث «أَسْفَل» است.
يعنى: غايب نشده از او پنهان هاى غيب هاى خواهشِ نفس و نه دقايق پردگىِ تاريكى هاى تاريكى ها و نه آنچه در آسمان هاى بلندترها تا زمين هاى پست تر است.

1.كافى مطبوع: «لم يعزب».

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 77490
صفحه از 612
پرینت  ارسال به