415
صافي در شرح کافي ج2

شرح: و اين خطبه از جمله مشهورهاى خطبه هاى امير المؤمنين عليه السلام است حتّى آن كه هر آينه به تحقيق دست زده كرده اند آن را مخالفان. و اين خطبه بس است براى كسى كه طلب علم به مسائلِ توحيد كند، اگر فكر كند در آن و فهمد آن چه را كه در آن است. بيانِ اين آن كه: اگر اتّفاق مى كرد زبانهاى جنّ و انس بر حالى كه نباشد در ميان آنها زبانِ پيغمبرى بر اين كه بيان كنند به مدد هم مسائل توحيد را به مثلِ آنچه آورده آن را امير المؤمنين ـ فداى او باد پدرم و مادرم ـ قدرت نمى داشتند بر آن. و اگر نمى بود بيانِ او عليه السلام مسائل توحيد را، نمى دانستند مردمان كه چگونه سلوك كنند راه مسائل توحيد را. اشارت است به قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ الْبَابُ» ۱ .

اصل: أَ لَا تَرَوْنَ إِلى قَوْلِهِ عليه السلام : «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» مَعْنَى الْحُدُوثِ، وَكَيْفَ أَوْقَعَ عَلى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَالِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَلَا مِثَالٍ؛ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ، بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ؛ وَإِبْطَالاً لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَا مِنْ أَصْلٍ، وَلَا يُدَبِّرُ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ.

شرح: بدان كه جمعى كه قائل اند به قِدَمِ عالم و امتناع تخلّف معلول از علّت تامّه، قائل اند به اين كه هر حادث، مسبوق به مادّه است، خواه مادّه حادث و خواه قديم؛ پس ايشان دو طايفه شده اند:
اوّل: اشراقيّين؛ كه نفى تركّب جسم از هيولى و صورت كرده اند و نفىِ صور نوعيّه جوهريّه كرده اند، پس جميع اجسام را موافق هم در حقيقت و مخالف هم در تشخّص و عوارض مى دانند، بنابر نفىِ «جُزْءِ لَا يَتَجَزَّأ» و هر جسم را مُمْكِنُ الْفَناء بِالْكُلّيّه مى دانند، بنابر علم به فناى بعضِ اجسام مثل آبى كه به انفصال فانى مى شود. و هر چه فانى تواند شد حادث است؛ چه هر چه ثابت شود قِدَمِ آن، ممتنع است فناى آن، پس قدم عالم به اعتقاد ايشان به معنى قدمِ مفهوم كلّىِ مشترك ميانِ اجسام است، نه به معنى قدم شخصى از اشخاص اجسام يا اجزاى اجسام.
دوم: مشّايين؛ كه چون اعتقاد امتناع فناى جسم بِالْكُلّيّه به سبب انفصال دارند، اثبات تركّب جسم از هيولاى قديم و صورت حادث كرده اند، بنابر نفى «جُزْءِ لَا يَتَجَزَّأ». و چون اعتقاد وجود صور نوعيّه جوهريّه دارند، اجسام را موافق هم در حقيقت نمى دانند، پس به فناى بعض اجسام به سببِ انفصال ـ مثل آب ـ تجويز فناى افلاك نمى كنند؛ چه افلاك را قابل خَرق و التيام نمى دانند، پس قائل اند به تعدّد قديم شخصى.
مَعْنَى الْحُدُوث عبارت است از بازگشت و مستلزم حدوث بنابر اين كه هر چه از ديگرى حاصل شده باشد قديم نمى تواند بود و اعتقاد فلاسفه در امكان و قدمِ فاعلِ افلاك و عناصر، مكابره و خلاف بديهه است و تنبيه بر اين شد مكرّر، از آن جمله در شرح حديث دوّمِ باب هفدهم.
كَيْفَ أَوْقَعَ معطوف است بر نفى و از قبيلِ عطف انشاء بر خبر نيست؛ چه «كَيْفَ» بر حقيقتِ خود نيست و خبر است از عَزابت اين ايقاع. پس تقدير كلام اين است: «أَوْقَعَ إِيقَاعاً عَجِيباً عَلى مَا أَحْدَثَهُ».
الْمِثَال (به كسر ميم): مانند؛ و مراد اين جا مُعِدّ است، به معنى حادثى ديگر پيش از اين حادث و همچنين إِلى غَيْرِ النّهاية.
الثَّنَوِيَّة (به فتح ثاء سه نقطه و فتح نون و كسر واو): جمعى كه به دو قديم شخصى قائل اند: يكى نور و ديگرى ظلمت؛ و هر يكى را قادر به استقلال مى شمرند. و ايشان، غير مجوس اند؛ چه مجوس قائل اند به حدوث ظلمت، وَ لِهذا در احاديث، تشبيهِ قدريّه به مجوس مى شود.
و مراد به ثنويّه اين جا مَشّايينِ فلاسفه است كه مى گويند كه: هر حادثى مسبوق به مادّه قديم شخصى و مدّت است و مرادشان به مدّت، دهر است؛ به معنى زمانى مخصوص كه جميع مُعِدّاتِ آن حادث، در آن گنجد؛ يا مراد مُعِدّ است، چون مددكار بودن است به اعتقاد ايشان.
«إلَا» در إِلَا بِاحْتِذَاءِ براى استثناى منقطع است. و اگر تدبير را شاملِ فعلِ موجب گيرند، مى تواند بود كه قصد استثناى متّصل كرده باشند. الاِحْتِذَاء: اقتدا به چيزى كردن؛ به معنى تابع و محكومِ مقتضاى آن بودن.
برهان بطلانِ قول مَشّايين كه: هر حادثى مسبوق است به مادّه و مدّت مخصوصى كه مناسب آن حادث است به اعتبار حركت آن مادّه در استعداد؛ مفصّل شد در شرح حديث اوّلِ باب اوّل در شرح «إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ» ۲ تا آخر.
يعنى: آيا نظر نمى كنيد سوى قول امير المؤمنين عليه السلام : «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ»؛ چه نفى كرد به قول خود «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» بازگشت و مستلزم حدوث را و عجب واقع ساخت بر آنچه احداث كرده فاعلِ عالم، صفتِ آفريدن و اختراع را بى مادّه قديم و بى مُعدّات، براى ابطالِ سخن دو طايفه:
اوّل: اشراقيّينِ فلاسفه كه گفته اند كه: اجسام و اَعراض آنها همه حادث اند، بعضى از بعضى؛ به معنى اين كه اشخاصِ ممكنات، حادث اند و انواع، قديم اند.
دوم: مَشّايينِ فلاسفه كه به تعدّد شخص قديم قائل اند؛ دعوى كرده اند كه فاعلِ عالم احداث نمى كند چيزى را مگر از مادّه قديمِ شخصى و تدبير نمى كند چيزى را مگر به ايجاب و تابعيّت مانندِ آن كه پيش از آن بوده.

1.امالى صدوق، ص ۳۴۳، مجلس ۵۵ ، ح ۱؛ امالى طوسى، ص ۵۵۸ ، ح ۸ ؛ تأويل الآيات، ص ۲۲۵.

2.الكافي، ج ۱، ص ۷۲، ح ۱.


صافي در شرح کافي ج2
414

۰.اصل:«بِذلِكَ أَصِفُ رَبِّي، فَلَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَعْظَمَهُ! وَمِنْ جَلِيلٍ مَا أَجَلَّهُ! وَمِنْ عَزِيزٍ مَا أَعَزَّهُ! وَتَعَالى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً».

شرح: مِنْ براى تبيين است سه جا. و مَا أَعْظَمَهُ براى تعجّب است و همچنين است دو نظير آن.
يعنى: به آنچه گفته شد ثَنا مى گويم صاحب كلِّ اختيار خود را، نه به آنچه خود را به آن ثنا مى گويند به آن؛ پس نيست مستحقّ پرستشى مگر اللّه تعالى كه عظيم است. و چه عظيم و ظاهر است و چه ظاهر و بى ننگ است و چه بى ننگ و به غايت بلند مرتبه است از آنچه مى گويند در ثَناى او ظالمانِ خودرأى بلندى اى بزرگ.

توضيحِ مصنّف رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى

اصل: وَ هذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عليه السلام حَتّى لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ، وَهِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَفَهِمَ مَا فِيهَا، فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ ـ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ ـ عَلى أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتى بِهِ ـ بِأَبِي وَأُمِّي ـ مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ، وَلَوْ لَا إِبَانَتُهُ عليه السلام ، مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 77478
صفحه از 612
پرینت  ارسال به