۰.اصل: الَّذِي يَعْجِزُ الْوَاصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ، وَلَا يُطِيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إِلهِيَّتِهِ، وَلَا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ؛ لِأَنَّهُ بِالْكَيْفِيَّةِ لَا يُتَنَاهى إِلَيْهِ».
شرح: يَعْجِزُ از باب «ضَرَبَ» و «عَلِمَ» است. وَاصِفُون عبارت است از ثناگويان.
الْكُنْه (به ضمّ كاف و سكون نون و هاء): مقدار؛ و مراد اين جا تفصيل است.
الصِّفَة: ثناگويى، و آنچه به آن ثنا گفته مى شود مثل علم و قدرت. و هر دو اين جا مناسب است.
و از جمله دلايل عجزِ واصفان از كنه صفتش اين است كه بعضِ اجزاى اسم اعظم، معلوم غير اللّه تعالى نيست، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در احاديثِ «بَابُ مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ مِنِ اسْمِ اللّهِ الْأَعْظَمِ» كه باب سى و ششم است.
الْاءِطَاقَة: تاب آوردن.
الْاءِلهِيَّة (به كسر همزه و لام و الف و كسر هاء و تشديد ياء نسبت و تاء مصدريّه): استحقاق عبادت؛ و مراد اين جا ولىّ نعمت بودن است كه باعث استحقاق عبادت است؛ زيرا كه جميع عبادات، شكر نعمت است.
إِلهِيَّتِهِ به تقدير «كُنْهِ إِلهِيَّتِهِ» است. و اين، اشارت است به امثال آيت سوره ابراهيم: «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ»۱ و ذكر اين فقره بعد از فقره اوّلى، براى ترقّى در بيان عجز است؛ زيرا كه وصف به كنه إِلهِيَّة، بعضِ كنه صفت است و وصف، فرعِ معرفت است، پس عجز از معرفت كنه اِلهيّة، مستلزم عجز از كنه صفت است به طريق اولى.
لَا يَحُدُّونَ (به حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه) از باب «نَصَرَ» است. الْحَدّ: تميز. يا به جيم و تخفيف و دال بى نقطه، از معتلّ الفاءِ واوىِ باب «ضَرَبَ» است. الوُجُود: ادراك.
الْحُدُود: اطراف. جمع آن، به اعتبار تعدّد واصفان است. حُدُودَهُ به تقدير «كُنْهِ حُدُودَهُ» است. و ضمير، راجع به «إِلهِيَّة» است. و تذكير به اعتبار اين است كه مصدر است. و مراد اين است كه: هيچ واصفى تميز نمى تواند كرد كُنه طرف اِلهيّت او را؛ به اين معنى كه نمى تواند شمرد نعمت هايى را كه واقع است براى او در اين لحظه كه به آن رسيده و هنوز تجاوز از آن نكرده، خواه نعمت هاى بدن خودش ـ مثل حركات عروق متحرّكه و سكنات عروق ساكنه ـ و خواه نعمت هاى خارج از بدنش كه نفع آنها به او مى رسد، چه جاى شمردن نعمت هايى كه براى او واقع شده از ابتداى خلق آب و مادّه بدن و روح او تا اين لحظه، پس ذكر اين فقره نيز، بعد از فقره ثانيه براى ترقّى است.
لِأَنَّهُ استدلال است بر «لَا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ». و ضمير، براى شأن است، يا راجع به مرجع ضمير «إِلَيْهِ» است.
بِالْكَيْفِيَّةِ متعلّق به منفى در لَا يُتَنَاهى است. و تقديم ظرف براى افاده حصر است. الْكَيْفِيَّة: چگونگى؛ به معنى خصوصيّتى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد؛ و آن دو قسم است:
اوّل: عرضى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد.
دوم: خصوصيّت ذاتى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد.
لَا يُتَنَاهى به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب تَفاعُل است.
إِلَيْهِ نايب فاعل است. و ضمير، راجع به واحد «حُدُود» است، به اعتبار اين كه هر مكلّفى يك حدّ از جمله حدود دارد، يا راجع به «إِلهِيَّتِهِ» است. و حاصل هر دو يكى است. و مراد اين است كه: اگر نعمت هاى الهى كه در حدّ است، منحصر مى بود در كيفيّت ـ مثل سواد مردمك چشم و بياض دور آن ـ ممكن مى بود احاطه واصف به آن؛ زيرا كه محسوس مى شود.
و تسلسل در امور كائنه ـ فِي نَفْسِهَا ـ در خارج محال است، موافق آنچه گذشت در حديث ششمِ باب دوم كه: قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ؟ قَالَ عليه السلام : «لَا؛ لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَالْاءِحَاطَة» ۲ تا آخر؛ ليك نعمت هاى الهى منحصر در كيفيّت نيست، بلكه از جمله آنها است امور معقوله محض ـ مثل علم و قدرت ـ و از جمله آنها است تروك مفسدات. و تسلسل در امثال اينها جايز است. و معرفت تفصيل آنها از طاقت بندگان خارج است و غير عَلّام الْغُيُوب آنها را نمى داند.
يعنى: آن كه عاجز مى شوند ثناگويان از تفصيل ثناگويى او. و تاب نمى آورند بر داشتنِ شناختنِ تفصيل ولى نعمت بودن او را. و تميز نمى كنند تفصيل اطراف ولى نعمت بودن او را؛ زيرا كه شأن اين است كه به وسيله محض كيفيّت، رسيده نمى شود سوى تفصيل طرف ولى نعمت بودن او.