427
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«وَإِنَّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلَا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأَنّى يُوصَفُ الَّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ، وَالْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ، وَالْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ، وَالْأَبْصَارُ عَنِ الْاءِحَاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمَّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ، وَتَعَالى عَمَّا يَنْعَتُهُ النَّاعِتُونَ».

شرح: چون از جمله موجبات سخط خالق، فضولىِ وصف اوست و اين متعارف شده، عطف كرد اين جمله را بر سابق.
لَا يُوصَفُ به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب «ضَرَبَ» است. و مراد به وصف اين جا، تشبيه است، موافق آنچه گذشت در حديث ششمِ باب دوم كه: «لَا لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةُ جِهَةُ الصِّفَةِ وَالْاءِحَاطَةِ» ۱ تا آخر؛ يا مراد، بيان قدر عظمت است، موافق آنچه گذشت در حديث يازدهمِ باب دهم؛ يا مراد، بيان او به اسم جامدِ محض است مثل بلور؛ يا مراد، بيان او از روى ظن است، چنانچه عادت بسيارى از متكلّمين است.
و بر هر تقدير، إِلَا براى استثناى منقطع است، چنانچه ظاهرِ وَأَنّى يُوصَفُ است. و مناسبِ اين گذشت در عنوانِ باب دهم.
الْأَوْهَام: چيزهايى كه در دل آيد و ماند.
الْخَطَرَات (به فتح خاء با نقطه و فتح طاء بى نقطه): چيزهايى كه در دل آيد و نماند.
فرق ميان وصف و نعت گذشت در شرح حديث اوّلِ اين باب در شرح فقره «فَتَبَارَكَ الَّذِي».
يعنى: و به درستى كه خالق عالم، وصف كرده نمى شود، ليك بيان كرده مى شود به آنچه بيان كرده به آن خود را در محكمات كتاب خود. و كجا وصف كرده مى شود كسى كه عاجز است حواسّ خمس از دريافتن او؟! و عاجز است اوهام از رسيدن به او. و عاجز است خطرات از تميز او. و عاجز است چشم هاى ديده و دل از احاطه به او. بزرگ است از وصف واصفان. و بلند است از نعتِ ناعتان.

1.الكافي، ج ۱، ص ۸۳ ، ح ۶.


صافي در شرح کافي ج2
426

[حديث] سوم

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً ]عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، قَالَ: ضَمَّنِي وَأَبَا الْحَسَنِ عليه السلام الطَّرِيقُ فِي مُنْصَرَفِي مِنْ مَكَّةَ إِلى خُرَاسَانَ، وَهُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَنِ اتَّقَى اللّه َ يُتَّقى؛ وَمَنْ أَطَاعَ اللّه َ، يُطَاعُ» فَلَطِفْتُ ۱ فِي الْوُصُولِ إِلَيْهِ، فَوَصَلْتُ، وَسَلَّمْتُ ۲ عَلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ، ثُمَّ قَالَ:
«يَا فَتْحُ، مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ، لَمْ يُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ؛ وَمَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ، فَقَمَنٌ أَنْ يُسَلِّطَ اللّه ُ عَلَيْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ».

شرح: ظاهرِ وَهُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ و ظاهرِ صدر اين حديث اين است كه ابو الحسن اين جا امام على نقى عليه السلام باشد و به سامرا مى آمده باشد. و مى آيد در «كِتَابُ النِّكَاحِ» در حديث سوّمِ «بَابُ وُقُوعِ الْوَلَد» ـ كه باب صد و نهم است ـ كه: عَنْ فَتْحِ بْنِ يَزِيدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ؛ پس شايد كه فَتح، راوىِ هر دو امام باشد.
مُنْصَرَف (به فتح راء) مصدر ميمى است به معنى انصراف.
فَلَطِفْتُ به صيغه ماضى متكلّم معلومِ باب «نَصَرَ» يا باب «حَسُنَ» است. و در بعض نسخ به صيغه ماضى باب تَفَعُّل است.
الْقَمِن (به فتح قاف و كسر ميم): سزاوار.
يعنى: روايت است از فتح بن يزيد گرگانى گفت كه: جمع كرد مرا و امام على نقى عليه السلام را راه در برگشتنِ من از مكّه سوى خراسان، بر حالى كه امام عليه السلام رونده بود سوى عراق، پس در راه شنيدم از او مى گفت كه: كسى كه ترس اللّه تعالى داشته باشد، مردمان ترس او دارند. و كسى كه فرمان بردارى كند اللّه تعالى را، مردمان فرمان بردارى او مى كنند. پس چون خوب نفهميدم صدق اين سخن را؛ چه مقرّبان درگاه الهى گاهى مردود اكثر خلايق مى باشند، تدبير كردم در رسيدن سوى امام عليه السلام به روشى كه مردمان نفهمند كه من به جانب او مى روم، پس رسيدم به او و سلام كردم بر او، پس جواب سلام من داد، بعد از آن در تفسير اين سخن سابق گفت كه: اى فتح! هر كه راضى كند خالقِ خلايق را، باك ندارد از خشم مخلوقين، پس مثل آن است كه مخلوقين همگى ترس او داشته باشند و در فرمان او باشند. و هر كه ناخشنود كند خالق را، پس سزاوار است اين را كه مسلّط كند اللّه تعالى بر او خشم مخلوقين را.

1.كافى مطبوع: «فتلطّفت».

2.كافى مطبوع: «فسلّمت».

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 68031
صفحه از 612
پرینت  ارسال به