شرح: ذِعْلَب (به كسر ذال با نقطه و سكون عين بى نقطه و كسر و فتح لام و باء يك نقطه) شتر ماده تند رفتار است و لقبِ آن مرد است.
الْاءِبْصَار (به كسر همزه): ديدن به مردمك.
يعنى: ميان اين كه امير المؤمنين عليه السلام خطبه مى گفت بر منبر كوفه، ناگاه برخاست سوى امير المؤمنين عليه السلام مردى كه گفته مى شد او را «ذِعْلَب»؛ صاحب زبان بود، رسا بود در خطبه ها، جرأتِ دل داشت، پس گفت: اى امير المؤمنين! آيا ديدى صاحب كلِّ اختيارت را؟
گفت: اى مرگِ ناگهانِ تو اى ذعلب! هرگز عبادت نمى كردم صاحب كلِّ اختيارى را كه نديده باشم او را.
پس گفت كه: اى امير المؤمنين! چگونه بود وقتى كه ديدى او را؟
گفت كه: اى مرگِ ناگهانِ تو اى ذعلب! نديده او را چشم ها به معاينه ديدنِ مردمك، و ليك ديده او را دل ها به ديدن هايى كه اصل و بازگشتِ تصديق به اوست. مراد، يقين به شواهد ربوبيّت است.
۰.اصل:«وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ، جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالْغِلَظِ، قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَبَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: لَهُ بَعْدٌ، شَاءَ الْأَشْيَاءَ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاكٌ لَا بِخَدِيعَةٍ، فِي الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا، وَلَا بَائِنٍ مِنْهَا، ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ، نَاءٍ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ».
شرح: اللَّطَافَة (به فتح لام) و اللُّطْف (به ضمّ لام و سكون طاء) مصدر باب «حَسُنَ»: نازكى. لَطِيفُ اللَّطَافَة و نظاير آن ۱ براى مبالغه است، چنانچه مى گويند كه: «جدّجدّه».
يُوصَفُ چهار جا، به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب «ضَرَبَ» است.
الفْ لامِ اللُّطْف براى عهد خارجى است؛ و مراد، نوعى از لطف است كه در مخلوقان مى باشد. و بر اين قياس است الفْ لامِ الْعِظَم و الفْ لامِ الْكِبَر. و توضيح اين گذشت در باب هفدهم كه «بَابٌ آخَر وَهُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ» تا آخر، است.
الْكِبْرِيَاء (به كسر كاف و سكون باء يك نقطه و كسر راء بى نقطه و ياء دو نقطه در پايين و الف ممدوده) و الْكِبْر (به كسر كاف و سكون باء): بزرگ منشى.
الْجَلَالَة (به فتح جيم، مصدر باب «ضَرَبَ»): بى ننگ بودن، و از آن جمله قهر بر دشمنان است؛ زيرا كه ترك آن در وقتش باعث ننگ است.
الْغِلَظ (به كسر غين با نقطه و فتح لام و ظاء با نقطه، مصدر باب «ضَرَبَ» و «حَسُنَ»): سختى دل.
شَاءَ (به صيغه اسم فاعل) در اصل «شَائى» بوده، اسقاط ياء شده به التقاى ساكنين بعد از اسقاط ضمّه ياء براى ثقل ضمّه بر ياء، پس مضاف است به أَشْيَاء.
الْهِمَّة (به كسر و فتح هاء): آنچه در دل درآيد و قصد كرده شود.
الدَّرَك (به فتح دال و فتح راء): غالب شدن بر دشمن، و الدَّرَّاك (به فتح دال و تشديد راء): به غايت غالب بر دشمن.
الْخَدِيعَة (به فتح خاء با نقطه و كسر دال): فريبى كه در جنگ مى كنند و به آن غالب بر دشمن مى شوند، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْأَيْمَانِ وَالنُّذُورِ وَالْكَفَّارَاتِ» در حديث اوّلِ آخرِ ابواب كه: «إِنَّ الْحَرْبَ خُدْعَةٌ» ۲ و بيان مى شود.
غَيْر منصوب و حال است. و مرفوع و خبر بعد از خبر مى تواند بود.
الْمُتَجَلِّي (به جيم، به صيغه اسم فاعلِ باب تَفَعُّل»): هويدا، و نگاه كننده در اجسام؛ و اين جا هر دو مناسب است.
الاِسْتِهْلَال: طلب ديدنِ هلال به گذاشتن دست بر ابرو تا بهتر ديده شود؛ و مراد اين جا، مبالغه در نگاه است.
التَّجَسُّم (به جيم و سين بى نقطه، مصدر باب تَفَعُّل): زياد شدن مقدار چيزى به روشى كه باعث لطافت آن چيز شود، مثل اين كه آب چون منقلب به هوا شود، مقدارش زياد مى شود و لطيف تر مى شود.
الْمَوْجُود: دريافته شده. و آن، ضدّ مَفْقُود است.
الْعَدَم (به فتح عين و فتح دال؛ و به ضمّ عين و سكون دال، مصدر باب «عَلِمَ») درنيافتن؛ و آن به معنى فَقْد است. و مراد اين است كه: هيچ مكلّف، بلكه هيچ صاحبِ تميز، هرگز خالى نبوده از معرفت او، پس اگر منكر او شود، به عنوان مكابره خواهد بود، چنانچه گذشت در حديث دوّمِ «بَابُ النَّسْبَة» ـ كه باب هفتم است ـ كه: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ» ۳ و اشارت به آن شد در حديث اوّلِ باب اوّل.
الاِضْطِرَار: كارى كردن كه ترك آن مقدور باشد براى دفع ضرر.
الْمُقَدِّر (به صيغه اسم فاعلِ باب تفعيل): فاعلِ از روى تدبير.
لَا بِحَرَكَةٍ اشارت است به اين كه فعل هر فاعل كه غير اللّه تعالى است به حركت خودش است در مكان، بنابر بطلانِ تجرّد غير اللّه تعالى و بطلانِ افعال طبيعيّه نزد اهل اسلام.
الْاءِرَادَة: جدّ در مشيّت. الْهِمَامَة (به كسر هاء و تخفيف ميم، مصدر باب «نَصَرَ»): قصدى كه در دل مى باشد كسى را براى پيشه خود كه مستمرّ است.
الْالَة: شدّت. مراد به سمعِ بى آلت اين است كه: شنيدن او احتياج به شدّت صوت ندارد، بلكه مى شنود آواز پاى مورچه را چون رود بر سنگ سخت.
الْأَدَاة: چيزى كه مدد باشد در كارى؛ و مراد اين جا، چشم است. و مى تواند بود كه مراد به آلت، عضو باشد و مراد به اَدات، عينك و مانند آن باشد.
يعنى: اى مرگ ناگهانِ تو اى ذعلب! به درستى كه صاحب كلِّ اختيارِ من به غايت نازك است، بيان كرده نمى شود به اين نازكى. به غايت بزرگ مرتبه است، بيان كرده نمى شود به اين بزرگى. به غايت متكبّر است، بيان كرده نمى شود به اين تكبّر. به غايت بى ننگ است، بيان كرده نمى شود به سختى دل. پيش از هر چيز است، گفته نمى شود كه چيزى پيش از اوست. باقىِ بعد از فناى هر چيز است، گفته نمى شود كه او را بعد هست. خواهنده چيزها است، نه به قصد دريابنده. غالب بر دشمن است، نه به فريب. در چيزها همگىِ آنها هست بر حالى كه غير ممزوج است به آنها و نه جداست از آنها. ظاهر است به اعتبار دليل بر هستى او، نه به بازگشتِ اتّصال به چيزى. هُويداست، نه به مبالغه در ديدنِ چشم او را. دور است از مخلوقين، نه به مسافتى كه ميان او و مخلوقين باشد. نزديك است به مخلوقين، به اعتبار احاطه علم او، نه به نزديكى مسافت. نازك است، نه به زياد شدنِ مقدار. شناخته شده است، نه بعد از جهل به او. فاعل عالم است، نه براى دفع ضرر از خود. تدبير كننده است، نه به جنبيدن. خواهنده است، نه به قصدى كه در دل است. شنواست، نه به شدّتِ. بيناست، نه به چشم.