435
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْيُبْسَ بِالْبَلَلِ، وَالْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ، وَالصَّرْدَ بِالْحَرُورِ، مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا، وَمُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلى مُفَرِّقِهَا، وَبِتَأْلِيفِهَا عَلى مُؤلِّفِهَا».

شرح: ضَادَّ (به تشديد دال بى نقطه) به صيغه ماضى معلومِ باب مُفَاعله است. و جمله استيناف بيانىِ سابق است.
الْيُبْس (به فتح ياء دو نقطه در پايين و فتح باء يك نقطه و سين بى نقطه، مصدر باب «عَلِمَ»): خشكى؛ و اين جا مستعمل شده در معنى اسم فاعل براى مبالغه، مثل آيت سوره طه: «طَرِيقًا فِى الْبَحْرِ يَبَسًا»۱ .
الْبَلَل (به فتح باء يك نقطه و فتح لام، مصدر باب «عَلِمَ»): تَرى؛ و اين جا مستعمل شده در معنى اسم فاعل براى مبالغه.
الْخَشِن (به فتح خاء با نقطه و كسر شين با نقطه): ناهموار.
اللَّيِّن (به فتح لام و تشديد ياء دو نقطه در پايين، و اسكان آن نيز جايز است): هموار.
الصَّرْد (به فتح صاد بى نقطه و سكون راء بى نقطه): سرد.
الْحَرُور (به فتح حاء بى نقطه و ضمّ راء بى نقطه): گرم.
مُؤَلَّفاً (به فتح لام مشدّده) حال است از هشت چيز كه مذكور شد به عنوان مثال. و تذكير به اعتبار اين است كه نايب فاعلش مذكّر است. بَيْنَ نايب فاعل است و در مثل اين، فتح و ضمّ نون جايز است، نظير «لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ»۲ .
مُتَعَادِيَات عبارت است از متضادّات.
ضمير مؤنّث، راجع به هشت چيز مذكور است. و مُفَرِّقاً (به فتح راء بى نقطه مشدّده) عطف است بر مُؤَلَّفاً.
دَالَّةً منصوب و حال دوم است از هشت چيز.
يعنى: بيانِ اين آن كه: مخالف كرد اللّه تعالى جسم روشن را مثل ستاره، به جسم تاريك كه در پهلوى ستاره است و خشك را به تر و درشت را به هموار و سرد را به گرم، بر حالى كه تأليف داده شده در مكان، ميان متضادّات آن اجسام و تفريق داده شده در مكان، ميان متوافقات آنها، بر حالى كه دلالت كننده است آن اجسام به وسيله تفريق متوافقات آنها از يكديگر بر مُدبرى بَرى از هر نقص و قبيح، كه به قول «كُنْ» تفريق كننده آنها است و دلالت كننده است به وسيله جفت كردنِ متضادّات آنها با يكديگر بر مُدبرى بَرى از هر نقص و قبيح، كه به قول «كُنْ» جفت كننده آنها است.

1.طه (۲۰): ۷۷.

2.انعام (۶): ۹۶.


صافي در شرح کافي ج2
434

۰.اصل:«بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَبِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَبِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَبِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ».

شرح: التَّشْعِير: چيزى را آلت شعور كردن. اضافه در تَشْعِيرِهِ و نظاير آن ۱ ، براى عهد خارجى است؛ و مراد، افعالى است از او كه از روى تدبير و به قولِ «كُنْ» است، پس فاعل آنها برى خواهد بود از هر نقص و قبيح. و شك نيست كه آلت شعور داشتن و نظاير آن كه اين جا مذكور است، نقص است.
الْمَشَاعِر (جمع مِشْعَر به كسر ميم و سكون شين و فتح عين): آلت هاى شعور؛ يا به فتح ميم و سكون شين و فتح عين: محلَ هاى شعور، مثل چشم و گوش.
عُرِفَ: به صيغه ماضى مجهولِ باب «ضَرَبَ» است.
التَّجْهِير: چيزى را جوهر چيزى كردن. الْجَوَاهِر (جمع جوهر، معرّب گوهر): اصل ها، مثل خاك كه اصل آدمى است.
الْمُضَادَّة: جسمى را مخالف جسمى ديگر كردن در كيفيّت، مثل سنگ و خاك.
مراد به أَشْيَاء اجسام است.
الْمُقَارَنَة: جسمى را موافق جسمى ديگر كردن در كيفيّت، مثل اين آب و آن آب.
يعنى: به خلق او آلات شعور را ـ مثل حواسّ خَمس ـ شناخته شد كه آلت شعور نيست او را. و به اصل ساختن او چيزها را براى چيزهاى ديگر، شناخته شد كه اصل نيست او را. و به مخالفت انداختنِ او ميان اجسام، شناخته شد كه مخالف در كيفيّت نيست او را. و به موافقت انداختنِ او ميان اجسام، شناخته شد كه موافق در كيفيّت نيست او را.

1.مراد از نظاير آن: «تجهيره»، «مضادّته» و «مقارنته» مى باشد.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 67760
صفحه از 612
پرینت  ارسال به