۰.اصل:«الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ، وَمِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَمِنَ الْأَوْهَامِ الْاءِحَاطَةُ بِهِ، لَا أَمَدَ لِكَوْنِهِ، وَلَا غَايَةَ لِبَقَائِهِ، لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ، وَلَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ».
شرح: جواز تأنيث ذَات به اعتبار اين است كه در اصل، اسم اشاره سوى مؤنّث است و مستعمل شده به معنى حقيقت. صاحب قاموس گفته كه: «ذَا: إِشَارَةٌ إِلَى الْمُذَكَّرِ ـ تا قول او كه: ـ وَهِيَ ذَات» ۱ .
يعنى: كسى است كه سر باز مى زند از صفات كائنه ـ فِي أَنْفُسِهَا در خارج ـ ذات او و سر باز مى زند از چشم ها ديدن او و سر باز مى زند از چيزهايى كه به دل آيد احاطه به او. نيست مدّتى معيّن براى بودن او و نيست آخرى براى باقى بودن او. فرو نمى گيرد او را حواسّ خمس و مانع فعل او نمى شود هيچ مانعى كه باعث نفى قدرت او شود.
۰.اصل:«وَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ؛ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ، وَلِاءِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ، وَلِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ، وَالْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ، وَالرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ».
شرح: حِجَاب (به كسر حاء بى نقطه و تخفيف جيم) عبارت است از مَا بِهِ الاِفْتِرَاقِ ميان معانىِ اسماى اللّه و اسماى مخلوقين در اسماى مشتركه، مثل عالم و قادر، چنانچه بيان شد در باب هفدهم؛ و مَا بِهِ الاِفْتِرَاقِ ميانِ اسماى اللّه و اسماى مخلوقين در اسماى مختصّه، مثل قديم و واجبِ بِالذّات.
خَلْقِهِ در اوّل، به معنى مخلوقين او به قولِ «كُنْ» است و در دوم، به معنى آفريدن او به قولِ «كُنْ» است.
وَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ اشارت است به ابطالِ طريقت دو جماعت:
اوّل: فلاسفه و تابعان ايشان در اثبات واجبِ بِالذّات و اثبات توحيدش و مانند آنها به استدلالاتى كه تمام نمى توانند كرد و اثرى از آنها در كتاب اللّه و سنّت رسولش و اوصياى او عليهم السلام نيست اصلاً. و تغافل مى كنند از استدلال صحيحِ واضح نزد هر كس كه به سنّ تميز رسيده باشد و آن اين است كه: فاعل به قول «كُنْ» برى است از هر نقص و قبيح. و امكانِ بِالذّات نقص است. و تعدّد مستلزم ضعف و عجز است، چنانچه بيان شد در حديث پنجمِ باب اوّل و توضيح اين كرده امير المؤمنين عليه السلام به قول او كه: لاِمْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَلإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ.
دوم: اهل اتّحاد، مثل غلات كه قائل اند به اين كه امير المؤمنين اللّه است. و مثل نصارى كه گفته اند كه: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ»۲ . و مثل بعض صوفيّه كه قائل اند به اتّحاد هر كائن با اللّه تعالى. و توضيح آن كرده امير المؤمنين عليه السلام به قول او كه: وَلاِفْتِرَاقِ الصَّانِعِ تا آخر.
الْاءِمْكَان: جايز بودن، و سر باز نزدن از چيزى. و اوّل مراد است در يُمْكِنُ و دوم مراد است در لِاءِمْكَانٍ، به تنوين كه براى افاده تبعيض است و اشارت است به اين كه جهل به احكام شرع و كفر و فسق در حجج معصومين، امكان ذاتى دارد، اما امكان وقوعى ندارد.
يعنى: و مَا بِهِ الاِفْتِرَاقِ ميانِ اللّه تعالى و ميان مخلوقين، او خلق اوست ايشان را براى سر باز زدن او از آنچه ممكن است در ذوات ايشان كه نقص و قبيح است و براى سر باز نزدنى در مخلوقين از آنچه سر باز مى زند او از آن و براى جدايى سازنده عالم است از ساخته شده و جدايى قرار دهنده مقدارِ هر جسمى است از مقدار داده شده و جدايى صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز است از آن هر كس و هر چيز.