حديث ششم
۰.اصل: وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ فَتْحِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ مَوْلى بَنِي هَاشِمٍ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلى أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ بِخَطِّهِ:«الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ». وَ ذَكَرَ مِثْلَ مَا رَوَاهُ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ إِلى قَوْلِهِ: «وَقَمَعَ وُجُودُهُ حَوَائِلَ ۱ الْأَوْهَامِ». ثُمَّ زَادَ فِيهِ :
شرح: وَرَوَاهُ تا فِيهِ، كلام على بن محمّد است.
يعنى: و روايت كرد آن حديث را محمّد بن الحسين، از صالح بن حمزة، از فتح بن عبد اللّه (مولاى بنى هاشم) فتح گفت: نوشتم سوى امام موسى كاظم عليه السلام مى پرسيدم او را از بعضِ مسائل توحيد، پس نوشت در جواب سوى من به خطّ خود كه: الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ. و ذكر كرد محمّد بن الحسين مثل آنچه را كه روايت كرد سهل بن زياد تا قول او كه: وَقَمَعَ وُجُودُهُ حَوائِلَ الْأَوْهَامِ، بعد از آن به جاى تتمّه آن زياد كرد اين را كه مى آيد.
۰.اصل:«أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ مَعْرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ، وَكَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ؛ بِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، وَشَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ، فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ، فَقَدْ حَدَّهُ؛ وَمَنْ حَدَّهُ، فَقَدْ عَدَّهُ؛ وَمَنْ عَدَّهُ، فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ».
شرح: الدِّيَانَة (به كسر دال بى نقطه و تخفيف ياء دو نقطه در پايين و الف و نون): فروتنى. و تعديه آن به باء براى تضمين معنى ايمان است.
الْمَعْرِفَة: شناختن؛ و مراد اين جا اعتراف به ربوبيّت و تكوينِ به قول «كُنْ» است كه معلوم هر طفلى است كه به حدّ تميز رسيده باشد، چنانچه در آيت سوره اعراف است كه: «وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَآ»۲ و بيان شد در شرح حديث هفتمِ باب بيستم.
الْكَمَال: ضد نقصان؛ و مراد اين جا، مقبول بودن عملى نزد اللّه تعالى است به سبب اين كه محض ظاهر و نمودنى بود نباشد، بلكه حقيقتى داشته باشد.
التَّوْحِيد: اقرار به يگانگى اللّه تعالى در ربوبيّت و خواصّ آن، مثل وجوبِ بِالذّات.
صفت سه معنى دارد:
اوّل: معنى مصدرى از باب «ضَرَبَ» و آن بيان كردنِ چيزى است.
دوم: عارضى كه كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج باشد.
سوم: عارض مطلقاً.
و مراد به الصِّفَات معنى دوم است؛ زيرا كه جمع و تثنيه در معنى اوّل نادر است و نفى معنى سوم از او معقول نيست.
الشَّهَادَة: گواهى دادن از روى يقين؛ و مراد اين جا، گواهى دادنِ صريح است به زبان حال به روشى كه معلومِ هر عاقل شود و منكرش معذور نباشد؛ چون انكار او از روى مكابره است.
مراد به غَيْر اين جا، ضد «عَيْن» است كه بيان شد در شرح حديث اوّلِ «بَابُ صِفَاتِ الذَّاتِ» كه باب دوازدهم است. و چون مى تواند بود كه صفت، عين موصوف باشد به آن معنى و موصوف عين صفت نباشد، ذكر عكس در غير كرده براى دفع توهّم قياس غير بر عين. و مى تواند بود كه مراد به «غَيْر» اين جا، معنى حقيقىِ لغوى باشد و ذكر وَشَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَة مانند تكرار سابق باشد، براى مبالغه در دفع مذهب جمعى كه مى گويند كه: علم اللّه تعالى مثلاً، كائنِ في نَفْسِهِ در خارج است و عين اوست حَقِيقةً، و قيام علم به او، قيامِ مَجازى است. و بر اين قياس است ساير صفات او، چنانچه مذكور شد در شرح حديث دوّمِ باب دوّم. و دفع مذهب اشاعره كه مى گويند كه: هفت صفت او كائنِ في نَفْسِهِ در خارج است و نه عين اوست حَقيقةً و نه غير او. و دفع مذهب نصارى كه مى گويند كه: علم و حيات او كائنِ في نَفْسِهِ در خارج است و عين اوست حَقيقةً.
جَمِيعاً تميزِ نسبت در شَهَادَتِهِمَا است، مثل «لِلّهِ درّه فَارِساً». يا حال ضمير «شَهَادَتِهِمَا» است و افراد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث در آن مساوى است. و جَميع، ضدّ متفرّق است و مراد اين جا، مقارن يكديگر است به عروضِ أَحَدِهِما ديگرى را؛ و اين، اشارت است به اين كه چون دو كائن، عارض و معروض اند، اين گواهى دادن معلوم است بى ملاحظه برهان توحيد واجبِ بِالذّات نيز؛ زيرا كه بديهى است كه واجبِ بِالذّات، عارض چيزى نمى تواند بود.
التَّثْنِيَة (به ثاء سه نقطه و نون و ياء دو نقطه در پايين، مصدر باب تفعيل): دو چيز كردن؛ به معنى تكوينِ ثانى براى چيزى، مثل تكوين عارض براى معروض.
الاِمْتِنَاع: سر باز زدن از چيزى.
مرجع ضمير مِنْهُ، «التَّثْنِيَة» است.
أَزَل (به فتح همزه و فتح زاء با نقطه) بيان شد در شرح حديث سابق.
ذكر امتناعِ اَزَل از تثنيه بى استدلال بر آن، اشارت است به اين كه در ذهن هر عاقلى كه ذهن خود را ضايع نكند به مزاولتِ تشكيكات فلاسفه و اشاعره حشويّه و امثال ايشان، مركوز است اين كه هر چه كونِ آن به تأثير مؤثّرى باشد، قديم زمانى نمى تواند بود، چنانچه گذشت در حديث اوّلِ باب هفدهم.
مخفى نماند كه مزاولتِ شبهات، باعث شك در ضروريّات مى شود، چنانچه گذشت در حديث پنجمِ باب هشتم كه: «إِيَّاكَ وَالْخُصُومَاتِ؛ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّكَّ». ۳
شايد كه در اين روايت، فاء در فَمَنْ براى تعقيب ذكرى باشد. فَمَنْ وَصَفَ تا آخر، بيان شد در شرح حديث سابق.
يعنى: اوّلِ اطاعت و ايمان به اللّه تعالى، اعتراف به ربوبيّت اللّه تعالى است. و باعث مقبول بودنِ آن، اعتراف به يگانگى اوست در وجوبِ بِالذّات و خواصّ آن. و باعث مقبول بودن آن، نفى كيفيّات است از او براى گواهى دادنِ هر كيفيّت عارض به اين كه آن غيرِ معروض است و گواهى دادن مكيّفِ معروض به اين كه آن غيرِ عارض است و گواهى دادن عارض و معروض به اعتبار اين كه مقارن يكديگر و عارض و معروض اند به دو تا كردن، كه سر باز مى زند از آن ازل. پس هر كه بيانِ كنه اللّه تعالى كرد، پس به تحقيق صاحب مقدار و حدود كرد او را. و هر كه صاحب مقدار و حدود كرد او را، پس به تحقيق شمرد او را از مخلوقان. و هر كه شمرد او را از مخلوقان، پس به تحقيق باطل كرد قِدَمِ او را.