۰.اصل:«وَمَنْ قَالَ: كَيْفَ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: فِيمَا ۱ ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: عَلى مَا ۲ ؟ فَقَدْ حَمَّلَهُ ۳ ؛ وَمَنْ قَالَ : أَيْنَ؟ فَقَدْ أَخْلى مِنْهُ؛ وَمَنْ قَالَ: مَا هُوَ؟ فَقَدْ نَعَّتَهُ؛ وَمَنْ قَالَ إِلى مَا ۴ ؟ فَقَدْ غَايَاهُ، عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَخَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ، وَرَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَكَذلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا ، وَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ».
شرح: بيان الفاظ استفهام در امثال اين گذشت در آخر شرح حديث سابق.
الاِسْتِيصَاف: چيزى را صاحب عارضِ كائنِ في نَفْسِهِ در خارج شمردن.
ابقاى الفِ مَا استفهاميّه، با وجود حرف جرّ، شاذّ است، پس اين جا الف اطلاق است، چون حكايت كلام سائل است، پس همه جا، محلّ وقف است، نظير «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»۵ .
ضَمَّنَهُ و حَمَّلَهُ، به تشديد ميم مفتوحه است.
نَعَّتَهُ (به نون و عين بى نقطه و تاء دو نقطه در بالا) به صيغه ماضى غايب معلومِ باب تفعيل است. التَّنْعِيت: چيزى را قابل بيانِ كنهِ ذاتش شمردن.
الْمُغَايَاة (به غين با نقطه و ياء دو نقطه در پايين و الف منقلبه از ياء، مصدر باب مفاعله): بر بالاى سر كسى ايستادن به شمشير به قصد اِفناى او؛ و مراد اين جا، حكم به فناى چيزى است.
خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ، مبنى بر اين است كه مقتضاى خلق، ترك مخلوق از روى اختيار در مدّتى و فعل آن در مدّتى ديگر است. يا مبنى بر نوعى از مَجاز است، مثل اين كه كسى گويد كه: زيد را غنى كردم در وقتى كه فقير بود، بنابر اين كه زمان غنى كردن، چون متّصل است به زمان فقير بودن، پس گويا كه هر دو يكى است.
و ذكر «إِذْ لَا مَخْلُوقَ» براى ابطال دو مذهب است:
اوّل: مذهب فلاسفه كه مى گويند كه: عالم قديم زمانى است.
دوم: مذهب جمعى كه مى گويند كه: عالم حادث زمانى است، امّا تقدّم فاعل آن بر آن، محض تقدّم ذاتى است، بنابر اين كه استمرارى و بقايى پيش از آن نبوده.
فَوْقَ منصوب به ظرفيّت است. و ظرف، خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ فَوْق».
مَا مصدريّه است. الفْ لامْ در الْوَاصِفُون براى عهد خارجى است؛ به معنى جمعى كه بيان او به كيفيّات مى كنند، يا بيان او به اسم جامدِ محض مى كنند.
يعنى: و هر كه گفت كه: چگونه است؟ پس به تحقيق او را صاحب صفتِ كائنِ في نَفْسِهِ در خارج شمرده. و هر كه گفت كه: در چه چيز است؟ پس به تحقيق او را در ظرفى كه حافظ او باشد شمرده. و هر كه گفت كه: بر بالاى چيست؟ پس به تحقيق او را سوار چيزى كه اقوى از او باشد شمرده. و هر كه گفت كه: كجاست؟ پس به تحقيق خالى از او شمرده. جاهاى ديگر را. و هر كه گفت كه: چيست او؟ پس به تحقيق او را قابلِ بيان به اسم جامدِ محض شمرده. و هر كه گفت كه: تا چه وقت است؟ پس به تحقيق او را فانى شمرده.
دانا بوده در وقتى كه معلومى نبوده. و خالق جهان بوده در وقتى كه جهان كائن نبوده. و صاحب كلِّ اختيارِ هر كس و هر چيز بوده در وقتى كه كسى و چيزى نبوده. و چنان ثنا گفته مى شود صاحب كلِّ اختيار ما و او بالاى بيانِ اين بيان كنندگان است.