۰.اصل:«لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهى إِلى حَدِّهِ ، وَ لَا لَهُ مِثْلٌ؛ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ، ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرَهُ، وَصَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ، وَتَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ، وَانْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَعِزَّتِهِ، وَكَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ، وَقَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ».
شرح: الْحَدّ (به فتح حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه): كنار، و حقيقت مركّبه از جنس و فصل. و بنابر اوّل، ينتهى به صيغه معلوم است و مراد اين است كه: كنار ندارد اصلاً، نه كنار حسّى كه براى جسم مى باشد و نه كنار عقلى كه براى كسى مى باشد كه كمالاتش متناهى باشد و علوم غير متناهيه مثلاً نداشته باشد. و بنابر دوم، يُنْتَهى به صيغه مجهول است و إِلَيْهِ نايب فاعل است و مراد اين است كه: كنه او مكتسب نمى شود، موافق آنچه گذشت در اين حديث كه: «فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَلَا بِبَعْضٍ».
مِثْل (به كسر ميم و سكون ثاء سه نقطه) عبارت است از موافق در حقيقت، يا در لا تَناهىِ صفات كمال، يا در فعلِ به قولِ «كُنْ».
التَّجَبُّر: به فرمان خود درآوردنِ كسى ديگر به رأى اذنِ اَعلى از آن كس.
الْعِزَّة: بى ننگ بودن. الطُّرُوف (به ضمّ طاء بى نقطه و ضمّ راء بى نقطه، جمع «طِرْف» به كسر طاء و سكون راء): نفيس هاى گزيده كه هر كه آنها را بيند گزيند.
الصِّفَة: ثناى چيزى، و بيان چيزى. و مراد اين جا جميعِ ثناهاست، يا مراد كنه ذات است، يا مراد كيفيّت است.
يعنى: نيست اللّه تعالى را كنارى كه رسد سوى آن. و نه او را مثلى است پس شناخته شود به آن مثل. خوار شد هر كه فرمان فرمايى از پيش خود كرد غير او. و كوچك شد هر متكبرّى سواى او. و فروتنى كرد هر چيز براى عظمت او. و فرمان بردارى كرد اشيا براى پادشاهى و بى ننگى او. و كند شد از دريافتنِ او گزيده ها از جمله چشم ها. و كوتاهى كرد نرسيده به جميع ثناهاى او هر چه در اذهان جميع خلايق درآيد.