49
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
48

شرح: الدَّيَصَانِي (به فتح دال بى نقطه و فتح ياء دونقطه در پايين و صاد بى نقطه و الف و نون) : كسى كه از راه راست به در رفته باشد . و مراد اين جا زنديق است و او مذهب فلاسفه داشته كه قائل اند به اين كه نفس ناطقه ، مجرّد است و بعض تدبيرات او در بدنِ خود ، بى آلتى و به محض نفوذ اراده است ، والّا تسلسلِ در آلات لازم مى آيد . پس قول اهل اسلام در توحيدِ صانعِ عالَم كه هر مدبّرِ غيرِ خود ، بى آلت ، برى از نقص مى باشد و نفس ناطقه ، چون جسم است ، تدبير اوّلش به جنبانيدنِ خود است و آن ، آلت تدبير بدن است كه غير اوست ، باطل است .
دُنْيَا مؤنّث «أَدْنى» است و آن ، اَفعل التفضيل است ، به معنى نزديك تر ، و مراد، سماى سابعه است كه مكان زُحَل و انجم فوق زُحَل است . و چون فوق ساير سماوات و ساير اجسام است ، نزديك تر است از آنها نزد اللّه تعالى كه «فوق كلّ شى ء» است و اين به نوعى از مجاز است ؛ زيرا كه اللّه تعالى مكانى نيست .
و «السَّمَاءَ الدُّنْيا» مذكور است در سوره صافّات ۱ و «حم سجده» ۲ و ملك ۳ ؛ و حقيقت آن ، بيان مى شود در «كتابُ الإيمان و الكُفر» در حديث هفتمِ باب اوّل .
بدان كه منتهاى دنيا معلوم مردمان نشده به غير وحى ؛ امّا بُعد سطحى مستدير كه فوق انجم و مُماسّ بعض انجم است ، خواه وهمى باشد و خواه خارجى ، از مركز عالم بنا بر قول اهل رَصَد و حساب ، به قدر سى و سه هزار هزار و پانصد و چهل و هشت هزار و سيصد و پنجاه و پنج فرسخ است ، چنانچه در اين بيت است:
بعد فوق انجم از مركز موشح گويمتهر هنر جز حمد داور هست جانا جاهلى
بيانِ موشّح اين جا اين است كه از هر يك از هشت كلمه ۴ ، صدرش محفوظ مى شود . و اوّل آنها از آحاد است ؛ دوم ، عشرات ؛ سوم ، مئات ؛ چهارم ، آحاد اُ لُوف ؛ پنجم ، عشرات الوف ؛ ششم ، مئات الوف ؛ هفتم ، آحاد الوف الوف ؛ هشتم ، عشرات الوف الوف ۵ . پس هاء از «هر» ، پنج است ؛ و هاء از «هنر» ، پنجاه است ؛ و جيم از «جز» ، سيصد است ؛ و حاء از «حمد» ، هشت هزار است ؛ و دال از «داور» ، چهل هزار است ؛ و هاء از «هست» ، پانصد هزار است ؛ و جيم از «جانا» ، سه هزار هزار است ؛ و جيم از «جاهلى» ، سى هزار هزار است ؛ و جمع اينها آن است كه مذكور شد .
بَيْضَة اين جا تمثيل است براى نفس ناطقه بر تقدير جسميّت آن . لَا يَكْبُرُ و لَا يَصْغُرُ به صيغه مضارع معلوم «باب حَسُنَ» است و از باب تفعيل مى تواند بود . و اين ، اشارت است به احتجاجى بر تجرّد نفس ناطقه؛ حاصلش اين كه : نفس ناطقه ، ادراك دنيا و عظمت آن كرده ، بى آن كه بزرگ شود . پس اگر جسم باشد ، به مقدار بيضه خواهد بود ، تقريباً . پس لازم مى آيد وقوع محالِ بِالذّات و آن ، دخول دنيا در بيضه است ، بى كِبَر بيضه يا صِغَر دنيا ، به دليل اين كه ادراك اجسام ، چيزها را ، به سودن اجزا به اجزا و دخولِ ادراك كرده شده در ادراك كننده است . و قول به اين كه محالِ بِالذّات واقع شده به قدرت ربّ ، مكابره است.
و اين احتياج ، مأخوذ است از كلام ارسطو در كتاب نفس و مترجم آن كتاب ، افضل كاشى آن را چنين ترجمه كرده كه : شناختن اجسام چيزها را ، به سودن و سطح را به سطح رسانيدن بود . و اگر نفس ، جرم است ، پس خالى نباشد ، چون خواهد كه چيزى را بداند از آن كه بساود او را . و اگر نفس ، بساود چيزى را يا به جزوى از خود يا به بيشتر اجزا يا به همه اجزا بود .
اگر به جزوى از اجزاى خود بساود ، ديگر اجزا بيكار ماند از دانستن آن . و اگر به بيشترين اجزا بساود ، باقى اجزايش باطل و بيكار باشند از دانش نفس در دانستن چيزها [كه] در هيچ جزيى باطل و بيكار نيست . و اگر در دانستن چيزها كه خواهد دانست ، به همه اجزاى خود آن را بساود ، پس خالى نباشد يا هر جزوى از اجزاى نفس دانا شود يا دانا نشود ، مگر آن كه همه با هم جمع شوند .
اگر چنان است كه هر جزوى از نفس همى داند چيزى را ، واجب گردد كه نفس ، يك چيز را باز داند و اين ، باطل است ؛ و اگر چنان است كه اجزاى نفس با هم جمع شده دريابند ، هم خالى نبود كه جزوى از نفس كه نخست كه به چيزى رسد ، بداند چيزى را يا نداند ، اگر چنانكه بداند آن جزء ، پس ديگر اجزايش باطل اند ؛ [و] اگر آن جزء نداند پس جزء ديگر هم نداند و همچنين جمله اجزاى ديگر از نفس همين حكم دارد ، پس نفس چيزى را نداند و اين باطل است .
و اگر گويد : نفس به اجتماع اجزا ، چيزى را بداند ، چنان كه به همه اجزا ، چيزى را بساود و بشناسد ، گوييم : از اين ، واجب بود كه چون چيزى را بساود از آن كه به جُثّه كمتر بود ، به همگى علم به وى برسد و بداند ، از آن كه از او فزون آيد به جُثّه . و اگر چيزها را بساود كه از او مهتر بود ، همگىِ اين چيز را نداند ، از آن كه چيز ، از نفس فزون آيد ، و نه چنين است دانستن نفسْ بر كم و بيش كه نفس ، همه يكسان داند . پس نفس ، جسم نبود ؛ چون نه آيين اجسام دارد . ۶
النَّظِرَة (به فتح نون و كسر ظاء بانقطه ، اسم مصدر باب اِفعال) : مهلت دادن . و آن ، منصوب است به فعلِ محذوف به تقدير «أعْطِ» .
الْمُعَوَّل (به ضمّ ميم و فتح عين بى نقطه و تشديد واو مفتوحه) اعتماد . كَيْتَ به فتح كاف و سكون ياء دونقطه در پايين و فتح تاء دونقطه در بالا) به معنى «چنين است» .
يعنى : روايت است از محمّد بن اسحاق ، گفت كه: به درستى كه عبد اللّه زنديق پرسيد هشام بن الحكم را ، به اين روش كه گفت كه: آيا تو را صاحبِ كلّ اختيارى هست؟ پس هشام گفت كه: بلى.
گفت كه: آيا تواناست او؟ گفت كه: آرى ، تواناست ؛ مستقلّ است در توانايى بر هر چيز.
گفت كه: توانايى دارد كه داخل كند دنيا را در تخم مرغى بر حالى كه بزرگ نشود تخم مرغ و كوچك نشود دنيا؟ هشام گفت كه: مهلت ده تا جواب گويم.
پس گفت او را كه: به تحقيق ، مهلت دادم تو را يك سال .
بعد از آن ، بيرون رفت از نزد هشام . پس سوار شد هشام ، متوجّه شد سوى امام جعفر صادق عليه السلام . پس رخصت خواست كه داخل شود . پس رخصت داد او را . پس گفت امام را كه: اى فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله ! وارد ساخت بر من عبد اللّه زنديق سؤالى كه نيست اعتماد در جواب آن ، مگر بر اللّه تعالى و بر تو .
پس گفت او را امام جعفر صادق عليه السلام كه: از چه چيز سؤال كرد تو را؟ پس گفت هشام كه: گفت مرا چنين و چنين.
مراد اين است كه : نقل كرد حكايتى را كه گذشته بود ميان ايشان .

1.صافّات (۳۷) : ۶ .

2.فصّلت (۴۱) : ۱۲ .

3.ملك (۶۷) : ۵ .

4.يعنى هشت كلمه مصرع دوم شعر ذكر شده (هر ، هنر ، جز ، حمد ، داور ، هست ، جانا ، جاهلى) .

5.مراد از آحاد ، در دانش رياضى : «يكان» ؛ و مراد از عشرات : «دهگان» ؛ و مراد از مئات : «صدگان» ؛ و مراد از آحاد الوف : «هزارگان» ؛ و به اين نحو مى باشد .

6.در موضوع ماهيت نفس و تجرد آن ر.ك: طبيعيّات الشفاء (مبحث نفس) ، ابن سينا ، ج ۱ ، ص ۲۰۵ ؛ كشف المراد ، ص ۲۷۷ ـ ۲۸۱ ؛ شرح المواقف ، قاضى جرجانى ، ج ۸ ، ص ۲۹۷ ؛ الشواهد الربوبيّة ، ص ۲۲۱ ـ ۲۲۴ ؛ الحكمة المتعالية ، ج ۹ ، ص ۳۱۸ ـ ۳۲۷ ؛ تفسير الميزان ، ج ۱ ، ص ۳۵۰ ـ ۳۵۸ ؛ جامع الشتّات ، خواجويى ، ص ۷۴ ـ ۷۸ ؛ جامع السعادات ، محقّق نراقى ، ج ۱ ، ص ۳۳ ـ ۳۵ ؛ محاضرات في الإلهيّات ، آية اللّه سبحانى ، ص ۴۰۹ ـ ۴۱۲ .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 64988
صفحه از 612
پرینت  ارسال به