۰.اصل:«وَلَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللّه ِ الْأَسَفُ وَالضَّجَرُ ـ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَأَنْشَأَهُمَا ـ لَجَازَ لِقَائِلِ هذَا أَنْ يَقُولَ: إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَالضَّجَرُ، دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ ، وَإِذَا دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْاءِبَادَةُ، ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ ، وَلَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ، وَلَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ هذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً؛ بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لَا لِحَاجَةٍ، فَإِذَا كَانَ لَا لِحَاجَةٍ، اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَالْكَيْفُ فِيهِ، فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى».
شرح: الضَّجَر (به فتح ضاد با نقطه و فتح جيم و راء بى نقطه، مصدر باب «عَلِمَ»): غمگين شدن.
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا اشارت است به آيت سوره انعام و رعد و زمر و مؤمن: «خَالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ»۱ .
الْاءِنْشَاء: احداث ذكر. وأَنْشَأَهُمَا اشارت است به اين كه محال است كه مخلوق، ازلى باشد، چنانچه گذشت در حديث دوّمِ باب هفدهم كه: «فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ» ۲ .
يَبِيد (به باء يك نقطه و ياء دو نقطه در پايين و دال بى نقطه) به صيغه مضارع غايب معلومِ باب «ضَرَبَ» است. الْبَواد (به فتح باء) و الْبَيَاد (به فتح باء): فنا.
مَا براى ابهام است و مراد، خواه نزديك و خواه دور است.
لَمْ يُؤْمِنْ به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب «عَلِمَ» است.
«عَلى» در عَلَيْهِ براى اِضرار است.
الْاءِبَادَة (به باء يك نقطه و دال بى نقطه، مصدر باب اِفعال): اِفنا. و آن، مرفوع و نايب فاعل است و مراد، افناى ديگرى او راست، يا مراد اعمّ از آن و افناى او خود راست.
و حاصلِ اين استدلال اين است كه: اگر غضب و ضجر حادث شود در او، لازم مى آيد كه در ازل، مستجمع جميع صفات كمال و برى از جميع صفات نقص نباشد؛ زيرا كه امثال غضب و ضجر از صفات فعل نيست، بلكه از صفات ذات است كه كمالات است؛ و اين منافات دارد با وجوبِ بِالذّات كه ثابت است به براهين.
ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ، وَلَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ، وَلَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، براى دفع دو اعتراض است از استدلالى كه بيان شد و هر دو اعتراض ناشى شده از بازى خوردن از سخنان فلاسفه و پيروان ايشان و غفلت از طريقه ائمّه هُدى و شيعه ايشان:
اوّل اين كه: وجوب بِالذّات در صانعِ عالم، ثابت نيست، چنانچه فلاسفه مى گويند كه: فاعل اجسام ده عقل است كه هر يك ممكنِ بِالذّات است. و دلايل ايشان در اثبات واجب كه مشتمل است بر دور و تسلسل، چندين خلل دارد. چنانچه ظاهر است از رسايل اثبات واجبِ پيروان فلاسفه.
دوم اين كه: استحاله نقص بر واجبِ بِالذّات، محلّ مناقشه است، چنانچه تفتازانى از پيروان فلاسفه در شرح مقاصد در مبحث قدرت، تصريح به آن كرده ۳ .
و حاصل جوابِ امام اين است كه: بعد از الزام امكانِ بِالذّات در صانع عالم به قول «كُنْ» و محض نفوذ اراده، لازم مى آيد كه فرقى نباشد ميان فاعلِ به قول «كُنْ» و مفعول به قول «كُنْ» در استحاله نقص بر اوّل و جواز نقص بر دوم. و اين فرق، مركوز است در ذهن هر عاقل كه ضايع نشده به تشكيكات زنادقه، چنانچه عُزَير چون تكوينِ حمار به قول «كُنْ» را ديد گفت كه: «أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»۴ و مذكور است در سوره بقره و معلوم است كه حمار در جنب كُلّ شيء چه باشد و اين كافى است در اثبات واجبِ بِالذّات؛ زيرا كه امكانِ بِالذّات، سردفترِ نقص ها است و چون اين معنى، صريح نشده در اين كلام، توضيح آن شده به قول امام كه: بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ تا آخر.
الْحَدّ (به فتح حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه، مصدر باب «نَصَرَ»): منع از چيزى.
الْكَيْف (به فتح كاف و سكون ياء دو نقطه در پايين و فاء، مصدر باب «ضَرَبَ»): بريدن از چيزى. و عطف آن، از قبيل عطف تفسير است. و مراد اين است كه: محال است كه ممنوع و مقطوع از صفتى، از صفات ذات باشد و آخر به هم رساند، چنانچه بيان شد در شرح حديث پنجمِ باب سابق در شرح فقره «أَزَلُهُ نُهْيَةٌ» ۵ تا آخر. و چون اين طريق استدلال، مخالف طريق زنادقه است كه در زمان منصور دوانيقى رواجى گرفته بوده، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث دوّمِ باب چهلم كه «بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَالْجَفْرِ وَالْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام» است امام گفته كه: «فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ».
يعنى: و اگر مى رسيد سوى اللّه تعالى غضب و ملال؛ و حال آن كه او آن كس است كه آفريده آن دو را، هر آينه جايز مى بود گوينده اين سخن را كه گويد كه: خالق عالم برطرف مى شود روزى از روزها؛ زيرا كه شأن اين است كه چون داخل شود او را غضب و ملال، داخل مى شود او را تغيير. و چون داخل شود او را تغير، ممكن است برطرف كردنِ ديگرى او را، بعد از آن لازم مى آيد كه تمييز كرده نشده باشد احداث كننده عالم از احداث كرده شده و تمييز كرده نشود قادر بر عالم از مَقدورٌ عَلَيْه و تمييز كرده نشود آفريننده به تدبيرِ عالم از آفريده شده به تدبير.
به غايت بلند است اللّه از اين سخن بلندى اى بزرگ، بلكه او آفريننده به تدبيرِ هر چيز غير خود است، نه براى حاجتى سوى آفريده شده، پس چون باشد آن آفريدن نه براى حاجتى، محال مى شود ممنوع بودن و مقطوع بودن از صفتى از صفات ذات در ازل، پس تأمّل در اينها كن تا فهمى آنچه را كه گفتم، اگر خواسته باشد اللّه تعالى فهميدنِ تو را.
1.انعام (۶): ۱۰۲؛ رعد (۱۳): ۱۶؛ زمر (۳۹): ۶۲؛ غافر (۴۰): ۶۲.
2.الكافي، ج ۱، ص ۱۲۰، ح ۲.
3.ر.ك: شرح المقاصد، ج ۱، ص ۱۱۷.
4.بقره (۲): ۲۵۹.
5.الكافي، ج ۱، ص ۱۳۹، ح ۵ .