۰.اصل: قَالَ:«عَلِمَ وَشَاءَ، وَأَرَادَ وَقَدَّرَ، وَقَضى وَأَمْضى ؛ فَأَمْضى مَا قَضى، وَقَضى مَا قَدَّرَ، وَقَدَّرَ مَا أَرَادَ».
شرح: حاصل اين فقره تا آخر، حديثِ اين است كه: علم او ازلى و مقدّم است بر احداث؛ و مَعَ هذَا او مختار است، خلاف معلوم خود مى تواند كرد؛ زيرا كه همگى را يك بار احداث نكرد، چنانچه فلاسفه توهّم كرده اند كه: اجسام و حوادث و ازمنه، مترتّب نيستند مِنْ حَيْثُ الصُّدُور از واجبِ بِالذّات و اين ترتّب كه مى نمايد در آنها، به سبب آن است كه نسبت به ما ماضى و حال و مستقبل اند، امّا نسبت به واجبِ بِالذّات، يك بار صادر شده اند و آن را دفعه دهرى مى نامند.
وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضى وَ أَمْضى، به معنى اين است كه: بعد از دانستن ،به چهار مرتبه به تدريج احداثِ اين نظام كرده و بعد از آن، اين نظام مُشاهَد را باقى داشته تا حال.
پس مجموع مراتب، شش مرتبه است:
اوّل: علم.
دوم: مشيّت؛ به معنى خواهش اين نظام، به اين معنى كه آبى احداث كرد كه مادّه جميع اقسام اجسام است تا اجسام را به اين نظام، از آن احداث كند.
سوم: اراده؛ و آن تأكيد مشيّت است به فعلى ديگر در آن آب كه نزديك شود به حصول اين نظام مُشاهَد از آن، مثل اين كه بعض آن آب را خوشگوار كرد تا جنّت و اهل طاعت را از آن احداث كند و بعضِ آن آب را شور تلخ كرد تا جهنّم و اهل معصيت را از آن احداث كند.
چهارم: تقدير؛ و آن، تأكيد اراده است به فعلى ديگر در آن مراد كه نزديك تر شود به حصول اين نظام مشاهد، مثل اين كه زمين را و آسمان ها را احداث كرد به روشى كه دو قسمِ روز به هم رسد؛ يكى زايد بر شب و آن در شش ماه است. و ديگرى ناقص از شب و آن نيز در شش ماه است. و به روشى كه چهار فصل به هم رسد تا ارزاقِ خلايق حاصل شود.
پنجم: قضا؛ و آن، فعل تتمّه جميعِ نظام مشاهد است، مثل خلق مكلّف و بعث رسول و انزال كتاب و مانند آنها. و مى تواند بود كه مراد به قضا، اثبات كلّ حوادث در قرآن باشد، چنانچه گفته در سوره حديد: «مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَـبٍ»۱ .
ششم: امضا؛ و آن اين جا، باقى داشتنِ نظام مشاهد است تا وقتى كه فايده آن بر آن مترتّب شود. و تفصيل اين، آن است كه: امضا در اصل، دو معنى دارد:
اوّل: باقى داشتنِ چيزى كه فاعل آن به اراده، فايده آن را كرده باشد، تا وقتى كه آن فايده بر آن مترتّب شود، پس اگر آن فاعل، اللّه تعالى است، امضاى آن چيز بعد از قضاى آن البتّه مى شود و اگر آن فاعل، غير اللّه تعالى است، گاهى قضاى آن مى شود و امضاى آن نمى شود؛ مثل اين كه اللّه تعالى قضا كند حركت شخصى را به قصد قتل و نهبِ اموال ديگرى و آن حركت، باقى نماند، تا به حدّى كه قتل و نهب اموال بر آن مترتّب شود. و بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْر» در باب صد و نود و هشتم كه «بَابٌ نَادِرٌ» است.
دوم: باقى داشتنِ چيزى كه غالب در مثل آن، اين است كه: فلان اثر بر آن مترتّب شود تا وقتى كه آن اثر مترتّب شود، پس گاه باشد كه فاعل آن چيز اللّه تعالى باشد و امضاى آن بعد از قضاى آن نشود، مثل آلت عذاب قوم يونس عليه السلام . و بيان مى شود در «كِتَابُ الدُّعَاءِ» در حديث سوم و هشتمِ باب سوم كه «بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ يَرِدُّ الْبَلَاءَ وَالْقَضَاءَ» است.
و مى تواند بود كه مراد به امضا، انزال ملائكه و روح در شب قدر و مانند آن براى استنباط احكام از قرآن باشد، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْحُجَّة» در حديث هشتمِ باب چهل و يكم كه «بَابٌ فِي شَأْنِ «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» وَتَفْسِيرِهَا» است كه: قَالَ: «بَلى، قَدْ عَلِمُوهُ وَلكِنَّهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ إِمْضَاءَ شَيْءٍ مِنْهُ حَتّى يُؤْمَرُوا فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَيْفَ يَصْنَعُونَ إِلَى السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ» ۲ .
يعنى: گفت كه: دانست و مشيّت كرد و اراده كرد و تقدير كرد و قضا كرد و امضا كرد، پس امضا كرده نظام عالم را كه قضا كرده و قضا كرده آنچه را كه تقدير كرده و تقدير كرده آنچه را كه اراده كرده.
بدان كه در اين جا اختصارى هست براى ظهور؛ چه اين، تتمّه آن است: و اراده كرده آنچه را كه مشيّت كرده و مشيّت كرده آنچه را كه دانسته.