507
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«فَلِلّهِ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتى شَاءَ، وَفِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ، فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْاءِمْضَاءِ، فَلَا بَدَاءَ».

شرح: فاء در فَلِلّهِ براى تفريع است بر ترتّب شش مرتبه كه مذكور شد.
و لام متعلّق به الْبَدَاءُ است. فِيمَا عَلِمَ نيز، متعلّق به «الْبَدَاء» است. مَتى نيز، متعلّق به «الْبَدَاء» است و مراد اين است كه: علم، ازلى است و مشيّت حادث است، پس پيش از مشيّت، بَدا در علم واقع نشده اصلاً؛ زيرا كه معنى بَدا مشتمل است بر تجدّد امرى از اللّه تعالى.
لام در لِتَقْدِير به معنى «عِنْدَ» است مثل «أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ»۱ .
يعنى: پس براى اللّه تعالى است بَدا در آنچه دانسته در وقتى كه مشيّت كرد. و براى اللّه تعالى است بَدا در آنچه اراده كرده نزد تقدير اين اشيا كه هر يك، جزء نظام مشاهد است. پس چون واقع شد قضاى نظام مشاهد با امضاى آن، پس بَدا نيست در آن، بلكه در لواحق آن است.
بدان كه در اين جا اختصارى هست؛ چه بدا در مَا شَاءَ، در وقت اراده و بَدا در مقدّر در وقت قضا، مذكور نيست و ظاهر است كه در مطلب، داخل است.

۰.اصل:«فَالْعِلْمُ فِي الْمَعْلُومِ ۲ قَبْلَ كَوْنِهِ، وَالْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَاَ?قَبْلَ عَيْنِهِ، وَالْاءِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ، وَالتَّقْدِيرُ لِهذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَتَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَوَقْتاً».

شرح: «فِي» در فِي الْمَعْلُومِ و در فِي الْمُنْشَأِ و در فِي الْمُرَادِ براى ظرفيّت حقيقى نيست، بلكه در اوّل به معنى باء است، چنانچه در بعض نسخ به جاى «فِي الْمَعْلُومِ»: «بِالْمَعْلُومِ» است. و در دوم و سوم به معنى لام است و تعبير از آنها به «فِي» براى كمال تعلّق است. ذات معلوم و منشا و مراد، يك چيز است و تعدّد به اعتبار صفاتى است كه عنوان آن ذات است و آن ذات، نظام مشاهد است.
الْعِيَان (به كسر عين بى نقطه): معاينه؛ به معنى ديدن. عِيَاناً وَوَقْتاً، تمييز نسبت در تفصيل ها و توصيل ها است.
يعنى: پس علم اللّه تعالى متعلّق است به معلوم كه نظامِ مشاهد است پيش از بودنِ آن به مشيّت. و مشيّت، متعلّق است به احداث كرده شده كه نظام مشاهد است پيش از تعيين آن. و اراده، متعلّق است به مراد كه نظام مشاهد است پيش از راست ايستادن به معنى به پرگار افتادنِ آن نظام. و تقدير، متعلّق است به اين معلومات كه اجزاى نظام مشاهد است پيش از جدا كردنِ بعض آنها از هم به اعتبار ديدن، مثل اهل آسمان و اهل زمين؛ و به اعتبار وقت، مثل آدم و نوح، و پيش از متّصل كردنِ بعض آنها به هم به اعتبار ديدن، مثل توأمان؛ و به اعتبار وقت مثل زيد و عمرو، كه يك بار متولّد شده باشند.

1.اسراء (۱۷): ۷۸.

2.كافى مطبوع: «بالمعلوم».


صافي در شرح کافي ج2
506

۰.اصل:«فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ، وَبِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ، وَبِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ، وَبِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ ، وَبِقَضَائِهِ كَانَ الْاءِمْضَاءُ ».

شرح: پس به علم سابق بر مشيّت، واقع شده مشيّت. و به مشيّت سابق بر ارادت، واقع شده ارادت. و به ارادت سابق بر تقدير، واقع شده تقدير. و به تقدير سابق بر قضا، واقع شده قضا. و به قضاى سابق بر امضا، واقع شده امضاى نظامِ مُشاهَد تا حال.

۰.اصل:«وَالْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ، وَالْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ، وَالْاءِرَادَةُ ثَالِثَةٌ، وَالتَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْاءِمْضَاءِ».

شرح: ثَانِيَةٌ به تاء تأنيث است؛ و مراد اين است كه: از جمله خصال متقدّمه بر نظام مشاهَد، خصلت دوم است.
وَالتَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ، به اين معنى است كه: اگر چه از خصال متقدّمه است، ليك متّصل است به قضا كه از خصال متقدّمه نيست، پس گويا كه بر آن فرود آمده.
يعنى: و علم به اين نظام مشاهَد، سابقِ مشيّت است و مشيّت، دوم است و اراده، سوم است و تقدير كه چهارمِ خصال متقدّمه است فرود آمده بر قضا و امضا.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 63399
صفحه از 612
پرینت  ارسال به