549
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل:«فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: عِنْدَ اللّه ِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ لَهُ: مَهْ يَا شَيْخُ، فَوَ اللّه ِ، لَقَدْ عَظَّمَ اللّه ُ لَكُمُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَأَنْتُمْ سَائِرُونَ، وَفِي مُقَامِكُمْ وَأَنْتُمْ مُقِيمُونَ، وَفِي مُنْصَرَفِكُمْ وَأَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ، وَلَمْ تَكُونُوا فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ» .

شرح: الاِحْتِسَاب : به آخرت انداختنِ طلبِ عوض يا مزد عمل خود .
الْعَنَاء (به فتح عين بى نقطه و نون و الف ممدوده) : تعب .
عِنْدَ اللّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي ، بر دو وجه مستعمل مى شود؛ اوّل: طلب مزد عمل يا عوضِ آزار در آخرت . دوم: محض اظهار ملالت از چيزى كه شده باشد . و در اين جا ، هر دو مناسب است ؛ زيرا كه مرادش اين است كه : آن عمل ها چون به جبر بوده ، ثوابى ندارد ، شايد عوضى داشته باشد ، مثل بيمارى و ساير آزارهاى بى اختيار اين كس ، يا مرادش عوضِ آزارى است كه از شنيدن اين جواب به هم رسيده ، يا مرادش محضِ اظهار ملالت است .
مَهْ به معنى «مگو» آمده و به معنى «مكن» آمده . و اين جا ، هر دو مناسب است ؛ چه قول ، قسمى از فعل است .
فاء در فَوَاللّهِ براى بيان است ؛ چون شيخ ، توهّم جبر كرده از اين كه هر چيز به قضا و قدر است .
و اهل جبر اين جا ، دو قسم اند ؛ جمعى از ايشان مى گويند : فاعل افعالِ عباد ، اللّه تعالى است ، نه عباد ، مثل جهم بن صفوان و اَشاعره . و جمعى ديگر از ايشان مى گويند : فاعل ماييم ، امّا به واسطه امتناع تخلّف معلول از علّت تامّه ، مُكرَه و مضطرّيم به آن افعال . و بر هر تقدير ، استحقاق ثواب و عقاب ، بلكه نوازش و سرزنش ، باطل مى شود.
امير المؤمنين عليه السلام ، ابطالِ هر دو قسم جبر كرد . و اشارت به بطلان قسم اوّل كرد كه گفت كه: وَأَنْتُمُ سَائِرُونَ و گفت كه: وَأَنْتُمْ مُقِيمُونَ و گفت كه: وَأَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ . و اشارت به بطلان قسم دوم كرد كه گفت كه: وَلَمْ تَكُونُوا تا آخر .
فرق ميان اكراه و اضطرار ، به شدّت و ضعف مى باشد ، نظير فرق ميان جبر و اكراه كه مى آيد در «كِتَابُ الْأَيْمَانِ وَالنُّذُورِ وَالْكَفَّارَاتِ» در حديث شانزدهمِ «بَابُ مَا لَا يَلْزِمُ مِنَ الْأَيْمَانِ وَالنُّذُورِ» كه باب هشتم است كه: «قَالَ : الْجَبْرُ مِنَ السُّلْطَانِ ، وَيَكُونُ الْاءِكْرَاهُ مِنَ الزَّوْجَةِ وَالْأُمِّ وَالْأَبِ» . ۱
پس اگر اضطرار ، اَشدّ است ، موافق آنچه گذشت در حديث اوّلِ باب اوّل كه : «والذي اضطرهما احكم منهما و أكْبَر» ؛ اين كلام جارى بر عادت عرب خواهد بود كه نفىِ اَدنى پيش از نفىِ اَعلى مى كنند ، مثل آيت سوره يونس و سبأ: «وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَلَا أَكْبَرَ» . ۲ و اگر اِكراه ، اَشدّ است ، اين كلام جارى بر مقتضاى ترقّى است.
يعنى: پس گفت او را آن پيرمرد كه : نزد اللّه تعالى حساب مى كنم عوضِ آزار خود را اى امير المؤمنين ، پس گفت او را كه: مگو اى پيرمرد ؛ چه به خدا قسم كه هر آينه به تحقيق بزرگ كرده اللّه تعالى براى شما ثواب را و اكتفا به عوضِ آزار نكرده در رفتنِ شما و شما فاعلِ رفتنيد نه ديگرى . و در ايستادنِ شما در برابر دشمن و شما فاعلِ ايستادنيد نه ديگرى . و در برگشتنِ شما به مركز خود و شما فاعل برگشتنيد نه ديگرى . و نبوديد در چيزى از افعال خود ، فاعلانِ موجِب و نه سوى آن چيز از افعال خود ، مضطرّان .

1.الكافي ، ج ۷ ، ص ۴۴۲ ، ح ۱۶ .

2.يونس (۱۰): ۶۱؛ سبأ (۳۴): ۳ .


صافي در شرح کافي ج2
548

[حديث ] اوّل

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَإِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَغَيْرِهِمَا رَفَعُوهُ، ]قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّينَ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ ۱ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلى أَهْلِ الشَّامِ، أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَجَلْ يَا شَيْخُ، مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَلَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَا بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ» .

شرح: بدان كه علّامه حلّى ـ رَحِمَهُ اللّهُ تَعَالى ـ در شرح تجريد ، بر طبق عبارت ماتن ، روايت اين حديث را نسبت به اَصبغ بن نباته داده و حال آن كه اصبغ اين را روايت نكرده ، بلكه راوىِ حديثى است كه ابن بابويه روايت كرده و نقل شد در شرح حديث سوّمِ باب سابق ؛ و آن ، به اين مبحث دخلى ندارد و مَعَ هذَا خيال كرده كه از اين حديث ظاهر مى شود كه قدريّه ، اشاعره اند . و بيان خواهيم كرد در همين حديث ، در شرح «تِلْكَ مَقَاَلَةٌ» تا آخر كه آن باطل است.
الْمُنْصَرَف (به ضمّ ميم و فتح راء ، مصدر ميمىِ باب انفعال) : برگرديدن .
صِفِّين (به كسر صاد و تشديد فاء مكسوره و سكون ياء دو نقطه در پايين زايده و نون اصليّه) : مكانى است كه جنگ ميان حضرت شاهِ ولايت و ميان معاويه در آن جا شد . و در آن ، دو قسم اِعراب است؛ اوّل اين كه : نون محلّ حركات ثلاث باشد . دوم : تشبيه نون اصليّه به نون جمع و اِعراب به حروف . و بنابر اوّل ، صرف و منعِ صرف جايز است.
إِذْ (به كسر همزه و ذال با نقطه) براى مُفاجأة است ، اگر چه بعد از «بَيْنَا» و «بَيْنَمَا» نيست صريحاً ، ليك بعد از مقامِ آنها است .
الْاءِقْبَال : رو آوردن . الْجُثُوّ (به ضمّ جيم و ضمّ ثاء سه نقطه و تشديد واو ، مصدر باب «نَصَرَ») : به دو زانو نشستن .
مراد به قضا و قدر اين جا ، آن نيست كه در بيان خصالِ سَبع گذشت در باب بيست و پنجم ، بلكه مراد ، تدبير مطلق است . و تدبير الهى دو اعتبار دارد ؛ به اعتبار آن كه در آن قطع و فصل شده و رجوع از آن نمى شود آن را قَضا مى نامند . و به اعتبار آن كه موافق حكمت است آن را قَدَر مى نامند .
أَجَل (به فتح همزه و فتح جيم و سكون لام) به معنى آرى است .
التَّلْعَة (به فتح تاء دو نقطه در بالا و سكون لام و عين بى نقطه) : بلندى در روى زمين.
يعنى: روايت كرد على بن محمّد از سهل بن زياد و اسحاق بن محمّد و غيرِ اين دو كس كه سند را بالا بردند ، راوى گفت كه: بود امير المؤمنين عليه السلام نشسته در كوفه بعد از برگشتنِ او از صفّين و جنگ معاويه ، كه در اين وقت آمد پيرمردى ، پس به زانو نشست پيشِ دو دست امير المؤمنين عليه السلام ، بعد از آن گفت كه: اى امير المؤمنين! خبر ده ما را از رفتن ما سوى اهل شام ، آيا به قضايى بود از جانب اللّه تعالى و به قَدَرى بود؟
پس گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: آرى اى پيرمرد ، بالا نرفتيد هيچ بلندى را و فرو نرفتيد هيچ شكم درّه را مگر به قضايى از جانب اللّه تعالى و قَدرى .
اشارت به اين است كه : يك قضا و قدر نبود كه متعلّق به اين سفر باشد مجملاً ، بلكه به هر فعلى از آن ، على حده قضا و قدر ، متعلّق بود.

1.كافى مطبوع : + «له» .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 67923
صفحه از 612
پرینت  ارسال به