561
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل: قَالَ:«يَا يُونُسُ ، لَيْسَ هكَذَا، لَا يَكُونُ إِلَا مَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى» .

شرح: امام عليه السلام گفت كه: اى يونس! صريحِ حق چنان نيست كه گفتى ، بگو : نمى باشد فعلى از بندگان مگر آنچه مشيّت و اراده و قدر و قضا به آن تعلّق گرفته باشد .
مراد اين است كه : تعلّق آنها به معاصى ، منافىِ عدالت اللّه تعالى نيست . پس از اين تدقيق لطيف ، تجاوز مى بايد كرد . و اسقاط «باء» كه حرف جرّ است مى بايد كرد ؛ چه مشيّت اللّه تعالى ، مثلاً معاصى را ، از قبيل مشيّت بندگان نيست كه كيفيّات نفسانيّه مى دارند ، چنانچه بيان كرد كه گفت .

۰.اصل:«يَا يُونُسُ، تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ، فَتَعْلَمُ مَا الْاءِرَادَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلى مَا يَشَاءُ، فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ : «هِيَ الْهَنْدَسَةُ ، وَوَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَالْفَنَاءِ».
قَالَ : ثُمَّ قَالَ: «وَالْقَضَاءُ هُوَ الْاءِبْرَامُ وَإِقَامَةُ الْعَيْنِ».

شرح: الذِّكْر (به كسر و ضمّ ذال با نقطه و سكون كاف) : به خاطر رسانيدنِ چيزى تا كرده شود ؛ و مراد اين جا ، تدبير چيزى است بر طبق علم سابق .
الْعَزِيمَة (به فتح عين بى نقطه و كسر زاء با نقطه و سكون ياء دو نقطه در پايين) : به جدّ شدن در كارى .
يَشَاءُ ، به صيغه معلوم است . تأنيث ضمير هِيَ با آن كه راجع به قدر است ، به اعتبار خبرِ آن است .
الْهَنْدَسَة (به فتح هاء و سكون نون و فتح دال بى نقطه و سين بى نقطه) : معرّب اندازه ، تعيين قدرِ چيزى ، مثل تعيين قدر صورتى در عرض و طول ، يا حركتى در ماندن تا فلان وقت و برطرف شدن بعد از آن .
الْوَضْع : نهادن ؛ و مراد اين جا ، تعيين است .
الْحُدُود (جمع حدّ) : اطراف . مِنْ براى ابتداست .
الْبَقَا : باقى ماندن حركت تا آنى . الْفَنَا : برطرف شدن حركت بعد از آنى .
الْاءِبْرَام : استوار كردن چيزى . الْاءِقَامَة : به راست آوردنِ چيزى كه پيش از اين خواهشِ آن شده باشد .
الْعَيْن : كائنِ فِي نَفْسِهِ در خارج ذهن ، خواه جوهر و خواه عرض.
يعنى: تتمّه كلام امام اين بود كه: اى يونس! مى دانى كه چيست مشيّت اللّه تعالى فعل بنده را؟
گفتم كه: نه .
گفت كه: مشيّت اللّه تعالى تدبير اوّل است . پس مى دانى كه چيست اراده اللّه تعالى فعل بنده را؟
گفتم كه: نه .
گفت كه: باقى ماندن بر خواهشِ آنچه مى خواهد . پس مى دانى كه چيست قدر اللّه تعالى فعل بنده را؟
گفتم كه: نه .
گفت كه: آن ، تدبير اللّه تعالى است در وقت تعيين بنده ، اندازه حركت خود را ؛ به اين روش كه تعيين اطراف حركاتى كه در كارى مى بايد كند كه هر حركتى تا كى باقى باشد و كى فانى شود ، مثل شخصى كه عزم جزم كرد كه جولانى كند از صبح تا چاشت مثلاً.
يونس گفت كه: بعد از آن امام عليه السلام گفت كه: و قضا تدبير اللّه تعالى است در وقتى كه بنده به راست آورد كائن عينى را.
توضيح اينها شد در شرح حديث اوّلِ باب بيست و پنجم و اوّلِ باب بيست و ششم.


صافي در شرح کافي ج2
560

شرح: مراد به قدريّه اين جا ، معتزله است . و مراد به قول ايشان ، فرد اوّلِ تفويض است كه بيان شد در باب بيست و پنجم ، كه اثبات مشيّت و اراده و قدر و قضا در خصال سَبع براى ابطال آن قول ايشان است .
احتجاج به قول اهل نار و به قول ابليس ، مبنى بر اين است كه آن دو قول منقول شده در قرآن در مقام تقرير آنها ، نه در مقام انكار آنها .
مَا در بِمَا أَغْوَيْتَنِي مصدريّه است . مراد به إِغْوَاء خذلان و مشيّتِ غوايت است . و قَسَم به آن ، مبنى بر اين است كه ابليس مى دانسته كه خلق او و اِغواى او مشتمل است بر حكمَت ها و مصلحت هاى بسيار ، بى جبر او بر قبايح اعمال.
يعنى: روايت است از يونس بن عبد الرحمان گفت كه: گفت مرا امام رضا عليه السلام كه: اى يونس! قائل مشو به قول معتزله ؛ چه ايشان قائل نشده اند به قول اهل بهشت و نه به قول اهل جهنّم و نه به قول عَزازيل ۱ ؛ چه اهل بهشت گفته اند چنانچه در سوره اعراف است كه: سپاس اللّه تعالى راست كه توفيق داده ما را براى بهشت و ما راه نمى يافتيم اگر اين كه توفيق نمى داد ما را اللّه تعالى . و گفته اند اهل جهنّم چنانچه در سوره مؤمنون است كه: اى صاحبِ كلِّ اختيار ما ، دريافت ما را نشان ناعاقبت به خيرىِ ما و بوديم جماعتى گمراهان . و گفته عزازيل چنانچه در سوره حجر است كه: اى صاحبِ كلّ اختيار من ، قسم به اِغوايى كه مرا كردى.

۰.اصل: فَقُلْتُ: وَاللّه ِ، مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ، وَلكِنِّي أَقُولُ: لَا يَكُونُ إِلَا بِمَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى .

شرح: باء در بِمَا شَاءَ براى سببيّت است . و اين تدقيقى لطيف است از يونس بن عبد الرحمان و مرادش اين است كه : واسطه هست ميان قول معتزله در تفويضِ اوّل و ميان قول به اين كه مشيّت و اراده و قدر و قضا تعلّق گيرد به معاصى بى واسطه ؛ و من به آن واسطه قائل ام ، نه به طرفين . و اين تدقيق را براى آن كرده كه بعيد شمرده اين را كه اللّه تعالى خواهش كرده باشد معاصى را ، چنانچه بعضى توهّم مى كنند كه آن ، منافىِ عدالت اللّه تعالى است.
يعنى: پس گفتم كه: به خدا قسم كه قائل نمى شوم به قول معتزله در فرد اوّلِ تفويض ، وليك مى گويم كه : نمى باشد فعلى از بندگان مگر به سبب چيزى كه مشيّت كرده آن را اللّه تعالى و اراده كرده آن را و قدر كرده آن را و قضا كرده آن را.

1.عَزازيل ، مطابق برخ از اخبار ، اسم ابليس به لغت عبرانى مى باشد . ر . ك : شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج ۱۳ ، ص ۱۳۴ .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 53354
صفحه از 612
پرینت  ارسال به