شرح: فرق ميان ذَائِبَة و مَائِعَة اين است كه : ذائبة روان تر از مائعة است ، پس فاء در فَلا براى تفريع است . و مختلط نشدن زردى تخم به سفيدى آن در وقت شكستنِ تخم براى حاجت ها نيز باقى است ، مگر آن كه كسى آنها را بر هم زند و در اين مصلحت ها است ؛ زيرا كه در بعض كارها سفيدىِ محض مى بايد ، مثل شكر را آب كردن و در بعضى زردىِ محض مى بايد ، مثل نيم بِرِشت كردن و در بعضى هر دو به كار مى رود ، مثل خاگينه كردن .
فاء در فهي نيز براى تفريع است . حَالِهَا عبارت از حال لايق آن است . جمله لَمْ يَخْرُج استيناف بيانى است . فَيُخْبَر دو جا (به خاء با نقطه و باء يك نقطه و راء بى نقطه) به صيغه مضارع غايب مجهولِ باب افعال است و ظرف ، نايب فاعل است . و فاء در اوّل براى تفريع بر نفى است ، پس اوّل مرفوع است ، مثل «لَمْ يُخْرَجْ مِن قَلْب زيد شَرْطٌ للإيمان فَيَدْخُلُ الجَنَّةَ» . و مراد اين است كه : جميع عقلا مى دانند و خبر مى دهند از اين كه آن بر حالِ لايق آن است .
فاء در دوم براى تفريع بر منفى است ، پس دوم منصوب است به تقدير «أن» بعد از نفى ، مثل «لَمْ يَدْخُلْ في قَلْب زيد ضِدٌّ للإيمان فَيَدْخُلَ النارَ» .
يعنى: پس گفت زنديق را امام جعفر صادق عليه السلام كه: بنشين . و ناگاه پسرى از امام جعفر صادق عليه السلام كه كوچك بود ، در دستش تخم مرغى بود كه بازى مى كرد به آن تخم مرغ . پس گفت آن پسر را امام عليه السلام كه: بده به من ـ اى پسر ـ تخم مرغ را .
پس داد آن پسر به او آن تخم مرغ را. پس گفت امام عليه السلام كه: اى زنديق! اين تخم مرغ ، حصارى است پوشيده از همه طرف كه درى ندارد ، او راست پوستى كنده و در پايينِ پوستِ كنده است پوستى نازك ، تا به جنبانيدن ، تخمِ ميانش بر هم نخورد و در پايينِ پوستِ نازك است دو چيز ؛ يكى زردى كه به طلايى نيم بسته مى ماند و ديگرى سفيدى كه به نقره آب شده مى ماند . پس نه طلاى نيم بسته آميخته مى شود به نقره آب شده ، و نه نقره آب شده آميخته مى شود به طلاى نيم بسته ، پس آن تخم مرغ ، بر حال لايقِ خود است .
بيانِ اين آن كه : بيرون نشده از آن ، بيرونى كه دَخل در صلاح آن داشته باشد ، پس خبر داده مى شود از صلاح آن ؛ و داخل نشده در آن ، چيزى كه باعث فساد آن باشد ، تا خبر داده شود از فساد آن . دانسته نمى شود مردمان را كه آيا براى مرغِ نر مخلوق شده كه از درون آن درآيد ، يا براى ماده . و شكافته مى شود و بيرون مى آيد از آن ، مرغى كه رنگهاى عجيب دارد ، مثل رنگ هاى طاووس ها .
آيا مى بينى براى آن تخم مرغ ، تدبير كننده بزرگ ، كه بى آلت ، بلكه به محضِ «كُنْ» اينها كند؟ يا آن كه خود به خود چنين مى شود؛ به اين معنى كه اينها همه لازمِ ذاتِ فاعل است ، خواه فعلِ طبيعتِ بى شعور باشد و خواه فعلِ واجبِ بالذّاتى كه مضطرّ باشد ، پس مستحقّ پرستش نباشد؟
راوى گفت كه: پس زنديق سر در پيش افكند ، زمانى بسيار بعد از آن گفت كه: گواهى مى دهم كه نيست مستحقّ پرستشى مگر اللّه تعالى به تنهايى ، شريكى نيست او را ؛ و گواهى مى دهم به اين كه محمّد بنده و رسول اوست و به اين كه تو پيشوا و حجّتى از جانب اللّه تعالى بر مخلوقان او ؛ و من پشيمانم از آن اعتقاد كه بودم در آن .