شرح: الْمُخَلّى (به ضمّ ميم و فتح خاء با نقطه و تشديد لام و الف) : خالى كرده شده .
السَّرْب (به فتح و كسر سين بى نقطه و سكون راء بى نقطه و باء يك نقطه) : راه .
السَّلِيم : بى عيب . الْجَوَارِح (به فتح جيم و كسر راء بى نقطه و حاء بى نقطه ، جمع جارحه) : اعضاء . و به فتح خاء با نقطه و جيم ، جمع خارجه : آلاتى كه داخل بدن نباشد و زايد بر اصل قدرت باشد ؛ به معنى اين كه باعث وسعت قدرت شود ، مثل زاد و راحله و قافله در حركت به جانب مكّه .
يعنى: روايت است از على بن اسباط گفت كه: پرسيدم امام رضا عليه السلام را از وسعت در قدرت ، پس گفت كه: وسعت در قدرت به هم مى رساند بنده بعد از چهار صفت كه هر كدام عَلى حِدَه باعث وسعت است و به مجموع كمال وسعت به هم مى رسد:
اوّل اين كه : خالى بوده باشد راه كردن مقدور او از زاجرى كه مانع فِي الْجُمْله باشد او را از كردنِ مقدور ، مثل پدر و حاكم در زنا كردن.
دوم اين كه : بدن او خالى باشد از عيب ، مثل بيمارى ؛ چه بيمار را وسعت در قدرت بر مقدور او مثل صحيح نيست.
سوم اين كه : نقصان نباشد در اعضاى او ، يا در اسباب و آلاتِ كردنِ او مقدور را كه بيرون است از بدن او ، مثل مبلغى كه وفا به خرج در آن عمل كند ؛ چه كم مال را وسعت در قدرت بر بعضِ مقدروات او مثل پرمال نيست .
چهارم اين كه : مشيّت الهى تعلّق به مقدور او گرفته باشد ؛ چه وسعت قادرى كه مقدور او با خواست الهى باشد ، بيشتر از وسعت قادرى ديگر است.
۰.اصل:«قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَسِّرْ لِي هذَا، قَالَ: «أَنْ يَكُونَ الْعَبْدُ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ، فَلَا يَجِدُ امْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُهَا، فَإِمَّا أَنْ يَعْصِمَ نَفْسَهُ، فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتَنَعَ يُوسُفُ عليه السلام ، أَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ إِرَادَتِهِ، فَيَزْنِيَ ، فَيُسَمّى زَانِياً، وَلَمْ يُطِعِ اللّه َ بِإِكْرَاهٍ، وَلَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ».
شرح: مُشارٌ إِلَيْهِ هذَا ، سبب وارد من اللّه است .
أَنْ يَكُونَ خبر مبتداى محذوف است ، به تقدير «تَفْسِيرُهُ أَنْ يَكُونَ» .
يَعْصِمَ به صيغه مجهولِ باب «ضَرَبَ» است و فاعلش ، اللّه تعالى است .
يُخَلِّيَ به صيغه مجهولِ باب تفعيل است .
يُسَمّى به صيغه مجهولِ باب «نَصَرَ» يا باب افعال يا باب تفعيل است . السَّمْو (به فتح سين و سكون ميم) و الْاءِسْمَاء و التَّسْمِيَة : نشان دار كردن ؛ و مراد اين جا ، الزام نشان ها ، و لوازم چيزى است بر كسى ، مثل زدن حذرنا .
الْاءِكْرَاه : مجبور ساختن ؛ و فاعلش ، اللّه تعالى است . و مناسب اين گذشت در حديث اوّلِ باب سابق در فقره «إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» تا آخر .
الْغَلَبَة : قادر به استقلال بودن ؛ و فاعلش ، بنده است .
يعنى: راوى گفت كه: گفتم كه: قربانت شوم ، بيان كن براى من اين خصلتِ چهارم را كه چگونه مى شود كه سه خصلت باشد و كمال وسعت در قدرت نباشد؟
امام عليه السلام گفت: مثل اين كه بوده باشد آن بنده، خالى راهِ، تندرستِ تمام اعضا، بر حالى كه مى خواهد كه زنا كند، پس نمى يابد زنى را و اصل قدرت نيست، بعد از آن مى يابد زنى را و قادر مى شود با وسعتى كه از آن سه خصلت به هم مى رسد ، پس يا وسعت چهارم ندارد و نگاه داشته مى شود نفس او به عصمت و مشيّت الهى ، پس سرباز مى زند از زنا ، چنانچه سر باز زد از زناى با زليخا يوسف عليه السلام ، به مدد ديدن برهانِ ربّ خود ، چنانچه در سوره يوسف مذكور است . يا واگذاشته مى شود ميان او و ميان اراده زنا ، به اين معنى كه عصمت و مشيّت الهى او را درنمى يابد ، پس زنا مى كند ، پس نشان كرده مى شود به ننگ و عار زنا و حدّ شرعى . و در صورت عصمت ، اطاعت نكرده مجبور شدنِ او از جانب اللّه تعالى و در صورت تخليه ، عصيان نكرده به غالب شدنِ او بر اللّه تعالى. مراد ، بيان چهار چيز است :
اوّل اين كه : اين سه خصلت ، گاهى بى اصلِ قدرت مى باشد ، چه جاى بى وسعت در قدرت.
دوم اين كه : هرگاه با قدرت باشد ، گاهى مشيّت الهى مانع وسعت قدرت است و گاهى مانع نيست.
سوم اين كه : در صورتى كه مشيّت الهى مانع شود ، بنده مجبور نمى شود بر ترك فعل.
چهارم اين كه : در صورتى كه مشيّت الهى مانع نشود ، وسعت قدرت به حدّى نمى رسد كه بنده مستقلّ در قدرت شود به تفويض دوم معتزله كه در شرح عنوان باب سابق گذشت.