۰.اصل: قَالَ هِشَامٌ: فَكَانَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ أَنْ قَالَ: فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«وُجُودُ الْأَفَاعِيلِ دَلَّتْ عَلى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا ؛ أَلَا تَرى أَنَّكَ إِذَا نَظَرْتَ إِلى بِنَاءٍ مُشَيَّدٍ مَبْنِيٍّ، عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِياً وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ الْبَانِيَ وَلَمْ تُشَاهِدْهُ؟»
شرح: الوُجُود (مصدر باب «ضَرَبَ») : ادراك ؛ و مصدر مضاف به مفعول است . الأَفَاعِيل (جمع اُفعولة ، به ضمّ همزه و سكون فاء) : كارهاى عجيب كه در آنها رعايت حكمت شده باشد .
جمله دَلَّتْ استيناف بيانىِ سابق است . الْمُشَيَّدْ (به ضمّ ميم و فتح شين با نقطه و تشديد ياء مفتوحه) : بلند.
يعنى: گفت هشام كه: چون حضرت امام عليه السلام اين دليلها را بر توحيد مدبّر عالم با اصحاب خود گفت ، زنديق شروع در پرسش كرد ، پس بود از جمله پرسش زنديق اين كه گفت كه: پس چيست دليل بر هستى مدبّر عالم؟
مراد اين است كه : چرا نتواند بود كه فاعلِ عالَم ، واجبِ بالذّات باشد و مضطرّ باشد ؛ به اين معنى كه آنچه كرده ، لازم ذاتش باشد ، نه به واسطه رعايت حكمت؟!
پس در جواب گفت امام عليه السلام كه: دليل آن ، ادراكِ ما چيزهاى عجيب راست در عالم ، مثل انسان و تشريح بدن او و نهرها و كوه ها و معدن ها و مانند آنها ـ كه در هر كدام ، رعايت حكمت شده و بعض آنها در دليل دوم بر يگانگىِ مدبّرِ به قول «كُنْ» مذكور شد ـ و معلوم است كه نسبت ذاتِ فاعل عالم ، قطع نظر از رعايت مصلحت به آنها و مثل آنها ، كه بر صفت ضدّ آنهاست ، مساوى است.
بيان اين آن كه : آنها دلالت مى كند بر اين كه مدبّرى براى رعايت حكمت ، تدبيرِ آنها را كرده ؛ آيا نمى بينى اين را كه وقتى كه نظر كنى سوى عمارتى بلند ـ كه خوش ، طرحِ بنا شده باشد ـ مى دانى كه آن را بنا كننده مدبّرى هست ، هر چند كه نديده باشى آن بنا كننده را و چشمت بر او نيفتاده باشد؟