69
صافي در شرح کافي ج2

باب دوم

اصل :بابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ تَعَالى شَيْءٌ

شرح: الإِطْلَاق : برداشتن قيد از چيزى ؛ و مراد اين جا جايز شمردن چيزى است ، يا مراد ، عدمِ بيان خصوصيّت ذات چيزى است .
الشَّيْء : چيز ؛ و مراد اين جا كائن في نفسه در خارج است و تنوين آن براى وحدت است ، به معنى چيزى معيّن كه آن را جزئىِ حقيقى مى نامند .
يعنى: اين باب ، بيانِ رخصتِ گفتن است كه : مدبّر عالم شيئى است ، با وجود آن كه لفظ «شى ء» در اَسماء اللّهِ مشهوره مذكور نيست ، يا باب بيانِ مقيّد نكردنِ گفتن است كه : مدبّر عالم شيئى است ؛ چه خصوصيّت ذات او معلوم كسى نيست غير خودش .
در اين باب ، هفت حديث است .

[حديث] اوّل

۰.اصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، قَالَ: ]سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقُلْتُ: أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ فَقَالَ:«نَعَمْ، غَيْرَ مَعْقُولٍ وَلَا مَحْدُودٍ ؛ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ، لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ؛ كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَهُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ، وَخِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ؟! إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَلَا مَحْدُودٍ» .

شرح: سؤال از توحيد ، عبارت از سؤال [از] معنى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»۱ است . فاء در فَقُلْتُ براى تعقيب است . أَتَوَهَّمُ مضارع متكلّمِ معلومِ بابِ «تَفَعُّل» به تقدير استفهام است ، يا به همزه استفهام و ماضى غايبِ مجهولِ بابِ «تَفَعُّل» است . و ضمير مستتر ، راجع به اللّه و نايب فاعل است . و بنابر اوّل ، شَيْئاً مَفعولٌ بِه است و بنابر دوم ، حالِ نايب فاعل است .
مراد به «توهّم» اين جا تصوّر است و مراد به «شَيء» كائن في نفسه در خارج است كه غير مفهوم «اللّه » و مفهوم «أَحَد» است و فردِ آنها ست .
غَيْر ، منصوب و نعت «شَيْئاً» است ، بنابر اين كه «نَعَمْ» به جاى «تَوَهَّمَ شَيْئاً» است و اين احتراز است از معنى متبادر از توهّم و آن تصوّرِ چيزى است كه معقول يا محدود است ، چنانچه مى آيد در حديث اوّلِ باب پنجم كه : «مَنْ عَبَدَ اللّه َ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ» . ۲
الْمَعْقُول (به صيغه اسم مفعولِ باب «ضَرَبَ») : تصوّر كرده شده به كنه يا به شخص . الْمَحْدُود (به صيغه اسم مفعولِ باب «نَصَرَ») : احاطه كرده شده به سطح .
فاء در فَمَا براى تفريع است . الْوَهْم (به فتح واو و سكون هاء) : ذهن آدمى كه تصوّر مى كند چيزها را .
وقوعِ وَهم بر چيزى ، عبارت از تصوّر آن چيز به كنه يا به شخص است . مِنْ براى تبيين است و داخل تميز شده و آن را مجرور كرده ، مثل: «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ»۳
.
خِلَاف (به كسر خاء با نقطه) به معنى مُباين ، به اعتبار اسم جامدِ محض است ، مثل بلور و زُمُرّد ؛ و مراد به جامدِ محض ، اسمى است كه مشتقّ نباشد ، مانند عالم و قادر و در حكم مشتقّ نيز باشد ، مانند «هُو» در : «اللَّهُ لَا إِلَـهَ إِلَا هُوَ»۴ .
و مفهوم اسم جامدِ محض ، البتّه ذاتىِ افرادِ خود است ، چنانچه مفهوم اسم مشتقّ و مانند آن ، البتّه خارج از افراد خود است . و آنچه اهل فنِّ منطق ، در مثالِ بعضِ ذاتيّات ذكر كرده اند از مشتقّات ، از قبيل مسامحه در مثال است ، بنابر اعتماد بر ظهور اين كه مناقشه در مثال ، دأبِ مُحَصّلين نيست ، يا غلط كرده اند و از اين جاست كه اهل فنِّ عربيّت گفته اند كه : ذات در مشتقّات و مانند آنها مطلق و مجهول است و در جامدِ محض ، مقيّد و معلوم است .
الإشْبَاه (مصدر باب اِفْعَال) : مانند بودن چيزى چيزى را در اسم جامدِ محض . مراد به أَوْهَام ـ سه جا ـ اَذهان اهل جهالت است ، مثل اذهانِ اَشاعره كه دعوى مى كنند كه : اللّه تعالى را مى بينيم در روز قيامت .
كَيْفَ استفهام انكارى است . «واو» در وَهُو حاليّه است . مَا يُعْقَلُ عبارت است از آنچه متصوّر مى شود در اذهانِ اهل عقل و بصيرت ، مثل ائمّه معصومين و تابعان ايشان .
وَ هُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ استدلال است به آيت سوره انعام: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَـرُ»۵ بنابر آنچه مى آيد در حديث نهم و دهم و يازدهمِ باب نهم كه «بابٌ فِي إِبْطَالِ الرُّؤْيَة» است و مراد اين است كه : هر گاه اذهان عقلا و اُولُوا الْأَلْباب ادراكِ او نكنند ، پس البتّه خلافِ متصوّر در اوهام خواهد بود به طريق اولى ؛ و اوهام ، ادراك او نخواهد كرد .
و گاهى «أَوْهَام» ، مستعمل مى شود در «اَذهان» مطلقاً ، چنانچه مى آيد در حديث نهم و دهم و يازدهمِ باب نهم كه «بابٌ فِي إِبْطَالِ الرُّؤْيَة» است .
يعنى : پرسيدم امام محمّد تقى عليه السلام را از معنى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» پس گفتم كه: آيا در مقام توحيد در دل مى گذرانم چيزى را؟
پس گفت كه: آرى ، چيزى را كه معقول نيست و محدود نيست ؛ پس هر چه وهم تو بر آن واقع شده از چيزى ، پس اللّه تعالى خلافِ آن است و نمى ماند اللّه تعالى را چيزى و درنمى يابد او را اذهانِ اهل جهالت ؛ و چگونه دريابد او را اذهان اهل جهالت و حال آن كه خلاف هر چيزى است كه معقول مى شود و خلاف هر چيزى است كه تصوّر كرده مى شود در اذهان اهل جهالت؟! جز اين ، اين است كه تصوّر كرده مى شود چيزى كه غير معقول و غير محدود است .

1.اخلاص (۱۱۲) : ۱ .

2.الكافي ، ج ۱ ، ص ۸۷ ، ح ۱ .

3.بقره (۲) : ۱۰۶ .

4.بقره (۲) : ۲۵۵ ؛ آل عمران (۳) : ۲ ؛ نساء (۴) : ۸۷ ؛ ومواضع ديگر از مصحف شريف .

5.انعام (۶) : ۱۰۳ .


صافي در شرح کافي ج2
68
  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 53275
صفحه از 612
پرینت  ارسال به