77
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل: قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَمَا هُوَ؟
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :
«هُوَ الرَّبُّ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ، وَهُوَ اللّه ُ . وَلَيْسَ قَوْلِيَ : «اللّه ُ» إِثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ: أَلِفٍ وَلَامٍ وَهاءٍ ، وَلَا رَاءٍ وَلَا بَاءٍ، وَلكِنِ ارْجِعْ إِلى مَعْنىً وَشَيْءٍ خَالِقِ الْأَشْيَاءِ وَصَانِعِهَا، وَنَعْتِ هذِهِ الْحُرُوفِ ، وَهُوَ الْمَعْنى سُمِّيَ بِهِ اللّه ُ، وَالرَّحْمنُ ، وَالرَّحِيمُ ، وَالْعَزِيزُ ، وَأَشْبَاهُ ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَعَزَّ» .

شرح: مقصودِ سائل اين جا سؤال از حقيقت او نيست ، به قرينه اين كه در صدر اين حديث سؤال از آن كرد و جواب شنيد ، بلكه مقصود او سؤال از مخصوص او ، از جمله اسماى اوست كه قائم مقام حقيقت است . و جواب امام عليه السلام كه : «هُوَ الرَبُّ» تا آخر ، مبنى بر اين است كه اين سه اسم ، از جمله اسماى مخصوصه اوست و مقدّم است بر باقى اسماى ظاهره او .
و امام عليه السلام اين جا ، اكتفا به توضيح «هُوَ اللّهُ» كرده براى دفع مذهب مخالفان كه مى گويند كه : لفظ «اللّه » عَلَم شخصى است ، به خلاف لفظ «الرَّبّ» و لفظ «الْمَعْبُود» .
قَوْل اين جا به معنى مَقُول است . و اللّهُ مرفوع و خبرِ مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ اللّهُ» ؛ و جمله ، تفسير قَوْلِي است .
إِثْبَات ، منصوب و خبرِ لَيْسَ است و مراد به إِثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ ، بيان عَلَم شخصى بودنِ مركّب از آنها است ، نظيرِ «أَنَا زيدٌ» .
أَلِفٍ و لَامٍ و هَاءٍ ، مجرور و بدل تفصيل «هذِهِ الْحُرُوف» است . و مراد به أَلفِ ، قدر مشتركِ ميانِ همزه و الفِ لينه است.
واو در وَلَا رَاءٍ ، حاليّه است . لَا براى نفىِ جنس است . واو در وَلَا بَاءٍ ، عاطفه است . لَا براى نفى جنس است . و ذكر جمله حاليّه براى دفعِ توهّمِ اين است كه مراد به «إثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ» معنى ديگر باشد غيرِ آنچه گفتيم ؛ زيرا كه مخالفان ، قائل به عَلَم شخصى بودنِ لفظ «الرَّبّ» نشده اند .
الْمَعْنى (به فتح ميم و سكون عين و كسر نون و تشديد ياء و به فتح نون و الف) : آنچه مقصود بالذّات باشد ؛ و مراد اين جا ، كائنى است فِي نفسه در خارج كه مقصود بالذّات باشد و تعبير از آن نمى توان كرد مگر به چيزى كه مقصودِ بالغرض باشد .
و شَيْء ، مجرور به عطفِ بر «مَعْنى» است و مضاف است . و مراد به خالق الأشياء لفظ خالق الأشياء است و مراد به شَيْءٍ خَالِقِ الْأَشْيَاء مفهومى است كه موضوعٌ لَهِ لفظِ «خَالِقِ الْأَشْيَاء» است ، به اعتبار اين كه لفظى كه مُهْمَل است ، خالى از شى ء است . و بر اين قياس است وَصَانِعِهَا ، كه مجرور به عطفِ بر «خَالق» است . و نَعْت (به فتح نون و سكون عين بى نقطه و تاء دو نقطه در بالا) مجرور است به عطفِ بر «شَيْء» و از قبيل عطفِ تفسير است و مضاف است .
«هذِهِ الْحُرُوف» مركّب توصيفى است و اشارت است به حروف لفظ «اللّه » يا لفظ «خَالِقِ الأَشْيَاء» يا لفظ «صَانِعِهَا» و حاصل همه يكى است ؛ زيرا كه «خَالِقِ الْأَشْيَاء» مثلاً ، مانند مُرادفِ «الف لام» عهد خارجى در لفظ «اللّه » است و اكتفا به آن اين جا از قبيل اقتصار است ، بنابر ظهور مراد و بنابر اين كه آن است مناطِ دفع شبهه مخالفان كه مى گويند كه : اگر لفظ «اللّه » عَلَم شخصى نباشد ، «لَا إِلهَ إلّا اللّه» افاده توحيد نخواهد كرد . و بر هر تقدير ، مراد به «نَعْتِ هذِهِ الْحُرُوف» صفتى است كه موضوعٌ لَهِ اين حروف است .
ضمير وَهُوَ راجع به مرجع ضمير هُوَ در كلام سائل است ، يا ضمير شأن است . و بنابر اوّل ، «الْمَعْنى» خبر مبتداست و جمله سُمِّيَ بِهِ خبرِ دوّمِ مبتداست ؛ و بنابر دوّم ، «الْمَعْنى» مبتداست و «سُمِّيَ بِهِ» خبر مبتداست . و جمله اسميّه ، خبر «هُوَ» است و بر هر تقدير ، «سُمِّيَ بِهِ» صيغه مجهول است و ضميرِ «بِهِ» راجع به «نَعْت» است كه تفسير «شَيْء» است . و مقصود ، بيان اين است كه : ذات خارج است از موضوعٌ لَهِ امثالِ اين مشتقّات ، موافق آنچه مشهور است ميان اهل عربيّت .
اللّه مبتداست، مِنْ أَسْمَائِهِ خبر مبتداست و ضمير مجرور ، راجع به «الْمَعْنى» است . و اين جمله براى تأكيد بيان اين است كه : فرقى نيست ميان لفظ «اللّه » و ساير الفاظ أسماى مخصوصه او در اين كه عَلَمِ شخصى نيست .
ضمير «هُوَ» در هُوَ الْمَعْبُودُ راجع به «الْمَعْنى» است و اين براى بيان اين است كه : عبادتِ اسمِ او جايز نيست .
يعنى : گفت امام را سائل كه: پس چه اسم ، قائم مقامِ حقيقت اوست؟ گفت امام جعفر صادق عليه السلام كه: او «الرَّبّ» است و او «الْمَعْبود» است و او «اللّه » است . و نيست گفته من كه : «او اللّه است» اثباتِ اين حروف براى او كه «الف» و «لام» و «هاء» است ، بر حالى كه نيست «راء» و نيست «باء» ، وليك بازگشت مى كنم در آن گفته سوىِ مقصودِ بِالذّاتى و سوى موضوعٌ لَهِ لفظ «خَالِقِ الْأَشْيَاء» و موضوعٌ لَهِ لفظ «صَانِعِ الْأَشْيَاء» . و صفتى كه موضوعٌ لَهِ اين حروف است و ذات اوست ، مقصودِ بِالذّات نام برده شده است به نعتِ اين حروف : اللّه و الرَّحْمن و الرَّحِيم و الْعَزِيز و مانندهاى آنچه مذكور شد ، از جمله اسماى اوست ، به اين معنى كه از نشان هاى اوست . و غير اوست به اعتبار لفظ و به اعتبار مفهوم ؛ و آن مقصودِ بِالذّاتِ متفرّد به استحقاقِ عبادت است جَلَّ وَعَزَّ .


صافي در شرح کافي ج2
76

شرح: اين بيان شد در شرح حديث پنجم بابِ سابق . و اين حديث ، تتمّه آن حديث است و تتمّه ديگر نيز دارد و مى آيد در حديث اوّل بابِ اوّلِ «كتابُ الحُجَّة» .

۰.اصل: فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَتَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟
قَالَ:
«هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، لَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَ[بَصِيرٌ] يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ، وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ، لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ الْمَعْنى».

شرح: اين فقرات مى آيد در حديث دوم بابِ سيزدهم ، به اِسقاطِ «مِنْهُ» در «لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ» ؛ و اضافه «لِأَنَّ الْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ» بعد از آن .
و ظاهر اين است كه «مِنْ» به معنى «في» باشد و ضمير «مِنْه» راجع به اللّه تعالى باشد و ضمير «لَهُ» راجع به «كُلّ» باشد ، نه به اللّه تعالى .
يعنى: پس گفت امام را زنديقِ پرسنده كه: آيا پس با وجود آن كه احساسِ چيزى نكند ، مى گويى كه : به درستى كه او شنواى بيناست؟
مرادش اين است كه : بنابراين مى بايد كه شنوا و بينا نباشد.
امام گفت كه: او شنواى بيناست ؛ شنواست ، نه به عضوى كه گوش باشد تا احساس لازم آيد و بيناست ، نه به آلتى كه چشم باشد تا احساس لازم آيد ، بلكه مى شنود به ذات خود و مى بيند به ذات خود .
نيست مراد به سخنِ من كه : به درستى كه او شنواست ، مى شنود به ذات خود و بيناست ، مى بيند به ذات خود ، اين كه شخص او چيزى باشد و ذاتش چيزى ديگر ، چنانچه در مُتَعارف ، صفتى را كه مانند نفس باشد در جدا نشدن ، نفس مى نامند و مى گويند : فلان ، خوش نفس است و فلان ، بد نفس است ؛ و ليك اراده كرده ام اظهارِ چيزى را كه در دل من است چون پرسيده شده ام و فهمانيدن آن چيز تو را ، چون پرسيدى ، پس مى گويم به عبارتى ديگر .
به درستى كه او شنواست به همه خود ، نه اين كه همه در او جزء داشته باشد ، چنانچه در متعارف ، لفظ «كُلّ» و «همه» را در مركّب از اجزا استعمال مى كنند ، و ليك من اراده كرده ام فهمانيدن تو را و اظهار آنچه را كه در دل من است و نيست بازگشت من در اين سخن ، مگر سوى اين كه اوست شنواى بيناى داناى به غايت دانا ، بى آن كه تعدّدى در ذات او به اعتبار اجزا باشد و بى آن كه تعدّدى در كائن في نفسه باشد ، خواه در ذات و خواه در صفات .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65308
صفحه از 612
پرینت  ارسال به