شرح: اين بيان شد در شرح حديث پنجم بابِ سابق . و اين حديث ، تتمّه آن حديث است و تتمّه ديگر نيز دارد و مى آيد در حديث اوّل بابِ اوّلِ «كتابُ الحُجَّة» .
۰.اصل: فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَتَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟
قَالَ:«هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، لَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَ[بَصِيرٌ] يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ، وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ، لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ الْمَعْنى».
شرح: اين فقرات مى آيد در حديث دوم بابِ سيزدهم ، به اِسقاطِ «مِنْهُ» در «لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ» ؛ و اضافه «لِأَنَّ الْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ» بعد از آن .
و ظاهر اين است كه «مِنْ» به معنى «في» باشد و ضمير «مِنْه» راجع به اللّه تعالى باشد و ضمير «لَهُ» راجع به «كُلّ» باشد ، نه به اللّه تعالى .
يعنى: پس گفت امام را زنديقِ پرسنده كه: آيا پس با وجود آن كه احساسِ چيزى نكند ، مى گويى كه : به درستى كه او شنواى بيناست؟
مرادش اين است كه : بنابراين مى بايد كه شنوا و بينا نباشد.
امام گفت كه: او شنواى بيناست ؛ شنواست ، نه به عضوى كه گوش باشد تا احساس لازم آيد و بيناست ، نه به آلتى كه چشم باشد تا احساس لازم آيد ، بلكه مى شنود به ذات خود و مى بيند به ذات خود .
نيست مراد به سخنِ من كه : به درستى كه او شنواست ، مى شنود به ذات خود و بيناست ، مى بيند به ذات خود ، اين كه شخص او چيزى باشد و ذاتش چيزى ديگر ، چنانچه در مُتَعارف ، صفتى را كه مانند نفس باشد در جدا نشدن ، نفس مى نامند و مى گويند : فلان ، خوش نفس است و فلان ، بد نفس است ؛ و ليك اراده كرده ام اظهارِ چيزى را كه در دل من است چون پرسيده شده ام و فهمانيدن آن چيز تو را ، چون پرسيدى ، پس مى گويم به عبارتى ديگر .
به درستى كه او شنواست به همه خود ، نه اين كه همه در او جزء داشته باشد ، چنانچه در متعارف ، لفظ «كُلّ» و «همه» را در مركّب از اجزا استعمال مى كنند ، و ليك من اراده كرده ام فهمانيدن تو را و اظهار آنچه را كه در دل من است و نيست بازگشت من در اين سخن ، مگر سوى اين كه اوست شنواى بيناى داناى به غايت دانا ، بى آن كه تعدّدى در ذات او به اعتبار اجزا باشد و بى آن كه تعدّدى در كائن في نفسه باشد ، خواه در ذات و خواه در صفات .