شرح: فاء در فَإنَّا براى تعقيب است . «إِنَّا» به كسر همزه و تشديد نون است به تقديرِ «فَأَقُولُ : إِنَّا» .
لَمْ نَجِدْ (به فتح نون و كسر جيم و ضمّ دال بى نقطه) مأخوذ است از «وجْدَان» به ضمّ و كسر واو و سكون جيم .
الْمَوْهُوم : تصوّر كرده شده ؛ خواه به كُنه و خواه به وجه ؛ خواه به عنوان هَذيّت ۱ و خواه به عنوان كلّى . مِطْرزى در مُغرب گفته كه : «وَهَمْتُ الشَّيْءَ أَهِمُهُ وَهْماً ـ مِنْ بَابِ ضَرَبَ ـ أَيْ وَقَعَ فِي خُلْدِي» . ۲
مراد سائل اين است كه : چنانچه علم به اين كه در ذهن ما موهوم هست ، از قبيل وجدانيّات است كه قسمى از ضروريّات است ، علم به اين كه هر موهوم ، مخلوق است ، نيز از قبيل وجدانيّات است . و از اين ، نفى ربّ و نفى معبود و نفى اللّه لازم مى آيد .
مُشارٌ إِلَيْهِ ذلِكَ ، «مَوْهُوم» است .
كَمَا تَقُولُ عبارت از منحصر در مخلوق به علمِ وجدانى است.
«الف لام» التَّوْحِيد ، براى عهدِ خارجى است و عبارت است از مضمون «هُوَ الرَبُّ ، وَ هُوَ الْمَعْبُودُ ، وَ هُوَ اللّهُ» تا آخر فقره سابقه . و مى تواند بود كه عبارت باشد از مجموع آنچه در جواب سائل گفته شده در اين حديث .
الْمُرْتَفِع (به كسر فاء) : منتفى . لَمْ نَكْلَفْ ، به صيغه مضارع متكلّمِ معلومِ باب «عَلِمَ» است . الْكَلْف ، به فتح كاف و سكون لام . تَكَلُّف ، به معنى ارتكاب كارى كه در آن مشقّت است . و در كتاب توحيدِ ابن بابويه در «بابُ الرَّدِّ عَلَى الثَّنَوِيَّةِ وَالزَّنَادِقَةِ» : «لَمْ نتكلّف» از باب «تَفَعُّل» است ۳ و معنى هر دو يكى است.
ابنِ اَثير در نهايه گفته كه : «فِيهِ : أَكْلِفُوا مِنَ الْعَمَلِ مَا تُطِيقُونَ . يُقَالُ : كَلِفْتَ بِهذَا الْأَمْرِ أَكْلَفُ بِهِ ، إِذَا وَلِعْتَ بِهِ وَ أَحْبَبْتَهُ» . و گفته كه : «وَكَلَّفْتَهُ ، إذَا تَحَمَّلْتَهُ» . و گفته كه : «وَتَكَلَّفْتَ الشَّيْءَ ، إذَا تَجَشَّمْتَهُ عَلى مَشَقَّةٍ» . و گفته كه : وَالْكَلْفُ : الْوُلُوعُ بِالشَّيْءِ مَعَ شُغُلِ قَلْبٍ وَمَشَقَّةٍ» . ۴
حاصل جواب اين است كه : از سخن تو لازم مى آيد اين كه توحيدى كه صادر شد از ما براى موهومى ، بى علمِ ما به مخلوقيّت او ، به وجدان صادر نشده باشد از ما ؛ زيرا كه علم به وجدانيّات ، مشترك مى باشد ميان جميع عقلا .
مُدْرِكٍ بِهِ ، صفت كاشفه مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسّ است . «مُدْرِك» به فتح راء ، مجرور است . «باء» در «بِهِ» براى آلت است و ضمير ، راجع به وَهْم است كه در ضمنِ «مَوْهُوم» است .
تَحُدُّهُ (به حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه) به صيغه مضارع غايبه معلومِ باب «نَصَرَ» خبر مبتدا است . تُمَثِّلُهُ (به ثاء سه نقطه) از باب تفعيل است . التَّمْثيل : تعيين صورت چيزى به ادراكِ مقدار و شكل آن .
ظاهر اين است كه اين جا از كاتبان ، اسقاطى شده باشد و در كتاب توحيدِ ابن بابويه و در كتاب احتجاجِ طبرسى ، بعد از فَهُوَ مَخْلُوقٌ چنين است كه : «وَلَابُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ ۵ صَانِعِ الْأَشْيَاءِ خَارِجٍ ۶ مِنَ الْجِهَتَيْنِ الْمَذْمُومَتَيْنِ ؛ إحْداهُمَا النَّفْيُ ؛ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْاءِبْطَالَ وَالْعَدَمَ» ۷ تا آخر ؛ و ما موافق ظاهر شرح مى كنيم .
إِذْ (دو جا) براى تعليلِ مَذْمُومَتَيْن است . الْعَدَم (به ضمّ عين و سكون و ضمّ دال و به فتح عين و فتح دال) : نيافتن چيزى را .
بدان كه استعمال عَدَم در فَنا ، از لحن است ، چنانچه گذشت در شرح حديث سوّمِ باب سابق .
يعنى : گفت امام را پرسنده كه: پس به درستى كه ما وجدان نكرده ايم موهومى را مگر آفريده شده به تدبير ، بعد از نيستى؟!
گفت امام عليه السلام كه: اگر موهوم ، منحصر در آفريده شده مى بود به علم وجدانى ، هر آينه مى بود آن توحيد ـ كه تقرير كرديم ـ از ما منتفى ؛ زيرا كه ما ارتكاب و تجشّم نكرديم غير موهوم ما را . و ليك ما اهل توحيد مى گوييم كه : هر تصوّر كرده شده به سبب يكى از حواسّ پنج گانه باصره و سامعه و لامسه و ذائقه و شامّه ، ادراك كرده شده به وهم ، احاطه مى كند آن را ادراكِ حواسّ و صورتى قرار مى دهد براى آن ، پس آن چيز مخلوق است به تدبيرِ مُدبّرى ؛ و ناچار است از اثبات آفريدگارى براى چيزها ، كه بيرون باشد از دو طرفِ مذمّت كرده شده : يكى از آنها نفى است ؛ زيرا كه بُوَد نفى ، عينِ باطل شمردن و نيافتن . و طرف دوم ، تشبيه است ؛ زيرا كه بُوَد تشبيه ، عين وصفِ آفريده شده ، كه ظاهر است كه ديگرى آن را به هم آورده از چيزها و اُلفتِ آن را داده .
1.«هَذيّت» : هَذيان گفتن . ر . ك : القاموس المحيط ، ج ۴ ، ص ۴۰۳ (هذو) .
2.المغرب، ص ۴۹۶ (وهم).
3.ظاهرا ، اين را شارح محترم ، در نسخه اى از كتاب توحيد كه خود در اختيار داشته ديده است ، ولى در توحيد مطبوع (چاپ و تحقيق جامعه مدرّسين حوزه علمّيه قم) به جاى كلمه «لَمْ نَكْلَف» ، «لم نكلف أن نعتقد» آمده است . التوحيد ، ص ۲۴۵ ، ح ۱ .
4.النهاية ، ج ۴ ، ص ۱۹۶ و ۱۹۷ (كلف) .
5.الاحتجاج : + «كون» .
6.الاحتجاج : «خارجا» .
7.التوحيد ، ص ۲۴۳ ، ح ۱ ؛ الاحتجاج ، ج ۲ ، ص ۳۳۱ .