83
صافي در شرح کافي ج2

۰.اصل: قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ؟
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :
«لَمْ أَحُدَّهُ، وَلكِنِّي أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ ۱ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَالْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» .

شرح: الْحَدّ : تمييز چيزى از عارض آن ، و احاطه به چيزى .
اگر گويى كه: مقتضاى ظاهرِ آداب بحث اين است كه امام ، به جاى لَمْ أَحُدُّه گويد كه : «لَمْ أَثْبَتُّ وُجُودَه» ، پس چرا عدول كرده؟
گوييم كه: سائل ، استعمال وجود در «كَوْن» كرده ـ از لحن ، كه مذكور شد در شرح حديث سوّمِ باب سابق ـ و امام عليه السلام در جواب ، احتراز از آن استعمال كرده . و اين كه سائل ، در فقره آينده ، إِنِّيَّةٌ گفته و وجود نگفته ، شايد كه مبنى بر فهميدنِ اين دقيقه باشد .
يعنى : گفت پرسنده كه: پس به تحقيق جدا كردى صانع عالم را از بودنش ؛ چه حكم كردى به بودنِ بودنش؟
مرادش بيانِ اين است كه : واجبِ بالذّات ، نفسِ بودن است ، نه معنى اى كه بودن داشته باشد.
گفت امام عليه السلام در مقامِ منع كه: جدا نكردم او را از بودن در خارجِ ذهن ؛ به اين معنى كه حكم به بودنِ بودن او در خارج نكردم ، وليك من حكم به بودنِ او كردم ؛ چون نبود ميانِ حكم به نبودن و حكم به بودن ، حكمى و مرتبه ديگر ؛ و حكم به نبودن ، مفسده داشت ، چنانچه بيان شد در ابطالِ جانب اوّل از دو جانب كه مذكور شد .

1.كافى مطبوع : «إذا» .


صافي در شرح کافي ج2
82

۰.اصل:«فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ؛ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ ، وَالِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ، وَأَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ، وَلَيْسَ مِثْلَهُمْ؛ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، وَفِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا ، وَتَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلى كِبَرٍ، وَسَوَادٍ إِلى بَيَاضٍ، وَقُوَّةٍ إِلى ضَعْفٍ، وَأَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لَا حَاجَةَ بِنَا إِلى تَفْسِيرِهَا؛ لِبَيَانِهَا وَوُجُودِهَا».

شرح: اين فقره ، بيان نتيجه مقدّمات سابقه است بر وجهِ توضيح و إِذ اوّل ، براى تعليل است و إِذ ثانى ، براى ظرفيّت است .
التَّنَقُّلْ (مصدر بابِ تَفَعُّل) : گرديده شدن از حالى به حالى . الْبَيَان : شناختنْ چيزى را . الْوُجُود : دانستن چيزى را .
يعنى : پس نبود چاره و بِدَر رَوى ، از اقرار به هستىِ آفريدگارِ به تدبيرِ عالم ؛ به دليل هستىِ افراد انسان و مانند آن از اجسام ـ كه آفريده شده اند ـ و مضطرّ بودن ما سوى آن افراد ؛ سوى اين كه آن افراد ، حادث به تدبيرِ آفريدگارند و اين كه آفريدگار آن افراد ، غير ايشان است ؛ به معنى اين كه مصنوع نيست و نيست مانندِ ايشان ، در اسمِ جامدِ محض ؛ چه هست مانندِ ايشان در اسم جامد محضْ مانندِ ايشان در اين كه ظاهر است كه ديگرى آن را به هم آورده از معانى و آن معانى را با هم الفت داده ؛ خواه اجزا باشند و خواه عارض و معروض ؛ و هست مانندِ ايشان در آنچه جارى مى شود بر ايشان بى اختيار ايشان ، آن حادث شدنِ ايشان است بعد از وقتى كه نبوده اند و گرديدن ايشان است از كوچكىِ طفوليّت سوى بزرگى جوانى و از سياهىِ مو سوى سفيدى آن و از قوّت جوانى سوى ضعفِ پيرى و حالى چند ديگر كه معلوم است ، حاجت نيست ما را تفصيل آنها كنيم ؛ چه هر كس آنها را مى شناسد و مى داند .
مخفى نماند كه اين احوال ، مثال ها است براى نقصانِ مخلوقات ؛ بعضى معلوم است كه در هر مخلوقى هست و بعضى معلوم نيست و چون اتمامِ برهان ، موقوف بر آن بعض نيست ، مناقشه در آن بعض ، موافقِ آداب نيست .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 63302
صفحه از 612
پرینت  ارسال به