99
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
98

باب پنجم

اصل : بابُ الْمَعْبُود

شرح: اين باب ، بيانِ اين است كه : پرستش كرده شده هر قومى چيزى است و اين كه كدام قوم ، اهل حق اند. در اين باب ، چهار حديث است.

[حديث] اوّل

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، وَعَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَبَدَ اللّه َ بِالتَّوَهُّمِ، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ أَشْرَكَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ، وَنَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سِرِّ أَمْرِهِ ۱ وَعَلَانِيَتِهِ، فَأُولئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حَقّاً» .

شرح: التَّوَهُّم : چيزى را در ذهن خود درآوردن حقيقةً بى واسطه عنوان ، چنانچه در اسم جامد محض مى باشد ، مثل علم و قدرت كه مصدر است و مثل جسم و بلور و بدن كه اسم جنس است و مثل زيد و عمرو كه عَلَمِ شخص است.
الْكُفْر : عبادتِ اللّه تعالى نكردن . مراد به اِسْم اين جا ، محمول به حملِ مُواطات است ، مثل مفهوم لفظ «اللّه » و «الرحمن» و «الرحيم» و مانند آنها ؛ و مراد به مفهوم لفظ ، موضوعٌ لَهِ آن است اگر حقيقت باشد و مُسْتَعْمَلٌ فِيهِ آن است اگر مجاز باشد .
مراد به مَعْنى (به فتح ميم و سكون عين و كسر نون و تشديد ياء ، يا به فتح نون و الف) مقصودِ اصلى است و آن صاحب عنوانى است كه عنوان آن خارج از آن باشد ، مثل فرد حقيقىِ اسما كه متصوّر شده به وجه ، نه به كنه .
الْاءِشْرَاك : عبادت غيرِ اللّه تعالى را با عبادت اللّه تعالى ضمّ كردن . مراد به صفت ، محمول به حملِ اشتقاق ، يا به توسّط «ذُو» است ، مثل علم و قوّت كه محمول است به توسّط حمل عالم و حمل ذُو القوّة . و ذكرِ بِصِفَاتِهِ براى ابطالِ اين است كه بعض اسماى او علم باشد .
يعنى : روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: عبادت كنندگان كه منسوب به اسلام اند ، چهار قسم اند :
اوّل ، كسى كه عبادت اللّه تعالى كرد به اعتقاد توهّم او ؛ به معنى اعتقاد اين كه اسمى از اسماى او ، عين فرد حقيقى آن است ، مثل كسى كه او را جسم يا بدن شمرد و مثل كسى كه او را ديدنى شمرد ؛ چه از جمله اسماى او عَلَمِ شخصى او خواهد شد و مثل دوانى ۲ ، كه او را وجود و قدرت و علم مى شمرد بى قصدِ مجاز ؛ و عالم را ـ مثلاً ـ به معنى علمِ قائم بِهِ نفس مى شمرد به قيامِ مجازى . و بر اين قياس است اسماى ديگر . و مثل كسى كه لفظ «اللّه » را عَلَمِ شخصى او مى شمرد و چون اسم را توهّم مى كند خيال مى كند كه مُسَمّا را توهّم كرده و آن توهّم كرده شده را عبادت مى كند . پس به تحقيق كافر شده ؛ چه عبادت نكرده مگر چيزى را كه تحقّق آن نيست مگر در اذهانِ حادثه ؛ و آن معبودِ به حق نيست .
و دوم ، كسى كه عبادت كرد اسم را ، نه معنا را ، پس كافر شد . مراد كسى است كه اگر چه داند كه هيچ يك از اَسماء اللّه تعالى عينِ مُسَمّا نيست ، امّا تعمّق در اسمى از اسما كنند ، يا تجاوز از مقتضاى اسمايى كه در محكمات است كند ؛ مثل اكثر متكلّمين كه سلوكِ طريق فلاسفه مى كنند ، پس در اسماى مُخْتَلَفٌ فِيهَا ساكت نمى باشند و به غلطها گرفتار مى شوند و اسم غلط را داخل اسماى ديگر او مى كنند و او را به عنوان مجموع آنها تصوّر مى كنند و حال آن كه آن مجموع ، بر هيچ چيز صادق نيست ؛ چه به انتفاى صدق جزء ، انتفاى صدقِ مجموع ـ عَنْ حَيْثِ الْمَجْمُوع ـ لازم است ، مثل كسى كه به اسمِ عالِم اكتفا نمى كند و به تعمّق در فكر مى گويد كه : عالِم به علمِ اجمالى است ، يا مخالفت مقتضاى اسماى معلومه مى كند و مى گويد كه : مرئى است حقيقةً ؛ پس عبادت كرد اسما را حقيقةً ، نه معنى آنها را ؛ چه آنها معنى ندارند و اَسماى بى مُسَمّايند.
و سوم ، كسى كه عبادت كرد اسم و معنا را ، پس به تحقيق ، مشرك شد . مراد كسى است كه مُشْتَقٌّ مِنْهِ اسمى از اسما را كائنِ در خارج في نفسه و قديم مى شمرد ، مثل اشاعره . و معلوم است كه كمال هر ذاتى كه صفت كائنه كماليّه دارد ، به تبعيّت صفت است ، پس عبادت اسم كرد و عبادت معنا نيز كرد.
بدان كه اين سه قسم مُتَباين نيست ، پس مى تواند بود كه يك كس در هر سه قسم داخل باشد .
و چهارم ، كسى كه عبادت كرد معنا را به فروآوردن اسما بر او ، با رعايت صفات او كه اللّه تعالى ستوده به آنها خودش را ، خواه بى واسطه ، مثل عليم و سميع و بصير ـ كه در محكمات صريح شده ـ و خواه به واسطه خبر رسول و اوصياى او عليهم السلام ـ كه أهل الذكرند و در محكمات قرآن ، امر به سؤال ايشانْ صريح شده ـ مثل سُبّوح . پس بست دل خود را بر آن فروآوردن و گويا شد به آن زبان او در پنهانِ كار خود ـ كه كار دل باشد و اين متعلّق است به عقد ـ و در آشكارِ كار خود ـ كه كار زبان باشد و اين متعلّق است به نُطق ـ پس اين جماعت چهارم ، شيعه امير المؤمنين عليه السلام اند حقّاً و ديگران ، اگر چه خود را شيعه او وانمايند شيعه او نيستند ؛ چه تعمّق و پيروى ظن در اسم الهى مى كنند و آن باعثِ هلاك است ، چنانچه مى آيد در حديث سومِ باب هفتم .

1.كافى مطبوع : «سرائره» بدل «سرّ أمره» .

2.جلال الدين محمّد بن سعد الدين اسعد صدّيقى دوانى ، فقيه ، فيلسوف و محقّق شافعى مذهب است كه برخى گفته اند: وى بعدا مستبصر شده و به تشيّع روى آورده است . او اهل روستاى «دوان» از روستاهاى كازرون از نواحى شيراز بوده كه بعدا مدّتى نيز قاضى فارس بود و در سال ۹۰۷ هجرى قمرى از دنيا رفت . از وى آثار بسيارى برجاى مانده است كه اكثر آنها مورد ارجاع محقّقين واقع شده است و البتّه بسيارى از عقائد او مورد نقد و ايراد قرار گرفته است . از آثار مهمّ او مى توان به موارد زير اشاره نمود : حاشيه قديم و حاشيه جديد بر كتاب شرح تجريد دشتكى ، شرح الهياكل ، حاشيه تهذيب المنطق ، الرسالة التهليليّة ، الأخلاق الجلاليّة ، رساله در جبر و اختيار ، و ... ر . ك : روضات الجنّات ، ص ۱۶۲ ؛ مجالس المؤمنين ، ج ۲ ، ص ۲۲۱ ؛ إيضاح المكنون ، ج ۱ ، ص ۵۳ ؛ كشف الظنون ، ج ۱ ، ص ۱۹۵ و ۲۴۴ و ... ؛ هدية العارفين ، ج ۲ ، ص ۲۲۴ ؛ الأعلام ، ج ۶ ، ص ۳۲ و ... .

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 53231
صفحه از 612
پرینت  ارسال به