333
گزيده دانشنامه امام حسين عليه السلام

بدارد ! نزد خانواده ات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من ، اين كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا ! من در اين شهر ، خانه و خانواده اى ندارم . آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى ؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم .
زن گفت: اى بنده خدا ! جريان چيست؟
گفت: من ، مسلم بن عقيل هستم . اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت: تو مسلم هستى؟
گفت: آرى.
زن گفت: داخل خانه شو . و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد ؛ ولى او شام نخورد.
زمانى نگذشت كه پسر آن زن ، باز گشت. پسر ديد كه مادرش به آن اتاق، زياد رفت و آمد مى كند . پس گفت: رفت و آمدِ بسيارت به آن اتاق در اين شب ، مرا به شك انداخته است . در آن جا كارى دارى؟
زن گفت: از اين بگذر.
پسر گفت: به خدا سوگند بايد مرا در جريان بگذارى.
زن گفت: به كارت برس و از من ، چيزى مپرس.
پسر اصرار كرد. زن گفت: فرزندم ! در آنچه مى گويم ، با هيچ كس از مردم سخن مگو . و از او پيمان گرفت و پسر ، سوگند ياد كرد. زن ، جريان را به وى گفت. پسر ، دراز كشيد و سكوت كرد. برخى گمان كرده اند كه مردم ، آن پسر را از خود رانده بودند و برخى گفته اند كه با دوستان نزديكش مى گسارى مى كرد. ۱

1.لَمّا رَأى [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسى ولَيسَ مَعَهُ إلّا اُولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا] ، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ ، ولا يَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ . فَمَضى عَلى وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها : طَوعَةُ ، اُمُّ وَلَدٍ كانَت لِلأَشعَثِ بنِ قَيسٍ فَأَعتَقَها ، فَتَزَوَّجَها اُسَيدٌ الحَضرَمِيُّ ، فَوَلَدَت لَهُ بِلالاً ، وكانَ بِلالٌ قَد خَرَجَ مَعَ النّاسِ واُمُّهُ قائِمَةٌ تَنتَظِرُهُ ، فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ ، فَرَدَّت عَلَيهِ . فَقالَ لَها : يا أمَةَ اللّه ِ اسقيني ماءً ، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ ، فَجَلَسَ ، وأدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت : يا عَبدَ اللّه ِ ، ألَم تَشرَب ؟ قالَ : بَلى ، قالَت : فَاذهَب إلى أهلِكَ ! فَسَكَتَ . ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ . ثُمَّ قالَت لَهُ : فِئ للّه ِِ ، سُبحانَ اللّه ِ يا عَبدَ اللّه ِ ، فَمُرَّ إلى أهلِكَ عافاكَ اللّه ُ ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي ، ولا اُحِلُّهُ لَكَ . فَقامَ فَقالَ : يا أمَةَ اللّه ِ ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ ، فَهَل لَكِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ ؟ فَقالَت : يا عَبدَ اللّه ِ وما ذاكَ ؟ قالَ : أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني . قالَت : أنتَ مُسلِمٌ ؟ ! قالَ : نَعَم . قالَت : اُدخُل ، فَأَدخَلَتهُ بَيتا في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ ، وفَرَشَت لَهُ ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ فَلَم يَتَعَشَّ ، ولَم يَكُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها ، فَرَآها تُكِثرُ الدُّخولَ فِي البَيتِ وَالخُروجَ مِنهُ ، فَقالَ : وَاللّه ِ إنَّهُ لَيُريبُني كَثرَةُ دُخولِكِ هذَا البَيتَ مُنذُ اللَّيلَةِ وخُروجِكِ مِنهُ ، إنَّ لَكِ لَشَأنا ! قالَت : يا بُنَيَّ الهَ عَن هذا . قالَ لَها : وَاللّه ِ لَتُخبِرِنّي . قالَت : أقبِل عَلى شَأنِكَ ولا تَسَأَلني عَن شَيءٍ ، فَأَلَحَّ عَلَيها ، فَقالَت : يا بُنَيَّ لا تُحَدِّثَنَّ أحَدا مِنَ النّاسِ بِما اُخبِرُكَ بِهِ ، وأخَذَت عَلَيهِ الأَيمانَ ، فَحَلَفَ لَها ، فَأَخبَرَتهُ ، فَاضطَجَعَ وسَكَتَ ، وزَعَموا أنَّهُ قَد كانَ شَريدا مِنَ النّاسِ ، وقالَ بَعضُهُم : كانَ يَشرَبُ مَعَ أصحابٍ لَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۱ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۴۱) .


گزيده دانشنامه امام حسين عليه السلام
332

4 / 21

پناه بردن مسلم به خانه طَوعه ۱

۳۱۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از مجالد بن سعيد ـ: مسلم ، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده ، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد ، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد ، ديگر كسى با او نبود . توجّه كرد . ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد ، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند.
همان گونه سرگردان در كوچه هاى كوفه مى گشت و نمى دانست كجا مى رود ، تا به خانه هاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد . رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. آن زن ، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه دار شده بود ، او را آزاد كرده بود . آن گاه اُسَيدِ حضرمى ، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم ، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد . پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن ، جواب داد.
مسلم به زن گفت: بنده خدا ! به من ، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد . مسلم ، همان جا نشست . زن ، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا .
زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد.
مسلم ، سكوت كرد . زن ، دو مرتبه حرف هايش را تكرار كرد . باز مسلم ، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه ! اى بنده خدا ! خدا ، سلامتت

1.طوعه ، كنيز اشعث بن قيس بود و پس از [مرگ] وى ، اُسَيد حضرمي ، او را به همسرى گرفت . نيز گفته شده كه اسد بن بطين با وى ازدواج كرد و او بلال را به دنيا آورد . طوعه ، از زنان دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود و ماجراى پنهان شدن مسلم بن عقيل به كمك او ، مشهور است .

  • نام منبع :
    گزيده دانشنامه امام حسين عليه السلام
    سایر پدیدآورندگان :
    با همکاری: طباطبایی نژاد، سید محمود ؛ سید طبایی، سید روح الله ؛ تلخیص : خوش نصیب، مرتضی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1389 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 314830
صفحه از 1036
پرینت  ارسال به