نيست تا آن كه خلق به تعريف و آموزش امام و هدايت كردن آنان، پروردگار و خالق خود را بشناسند و چگونگى عبادت و طاعت، و راه نزديكى جستن به او، و رهايى از عذاب روز رستاخيز را باز شناسند؛ و پيش از اين گذشت كه كتاب خدا به سبب اشتمال آياتش بر محكمات و متشابهات، و ظواهر و مُؤَوّلات (معانى قابل تغيير) و ناسخ و منسوخ، به تنهايى بر بندگان از جانب خدا در حجّت بودن، كافى نيست، و نه (در حجّت بودن) آنان خود را از علما مى دانند و مردم هم گمان مى دارند كه اينان، اهل علم و صاحبان معرفت اند؛ در حالى كه كوچك ترين آگاهى از اسرار و رموز قرآن ندارند، بلكه اينان همان گونه اند كه خداوند از اينان، و امثالشان از علماى دنيا خبر داده و فرموده است: «نمودارى از زندگى اين دنيا را دانند و همان ها از دنياى ديگر، بى خبرند». ۱
پس قرآن نمى تواند حجّت خدا بر خلق باشد، مگر امامى از اهل بيت نبوّت و حكمت، با آن همراه باشد؛ چون آنان برادر قرآن و شريك او و دو گوهرند كه رسول خدا در امّتش باقى گذارد و هر دو، گران بها هستند كه هر كس به هر دو چنگ درزند، گمراهى را نبيند و هر كس جز آن دو پناهى جست، هيچ گاه روى هدايت را نخواهد ديد؛ هم چنان كه حديث مشهور كه تمامى امّت اسلام، بر درستى آن اتّفاق دارند، بدان دلالت دارد كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و حافظان حديث و راويان اخبار، بر درستى روايت آن از راه هاى گوناگون، هماهنگى دارند. از جمله آن كه در محلى كه «خُم» گفته مى شد و بين مكّه و مدينه بود، حضرت ايستاد و خطبه خواند. نخست سپاس الهى را به جاى آورد و درود بر او خواند و آغاز وعظ و اندرز نمود و سپس فرمود:اى مردمان! من همانند شما بشرى هستم، و نزديك است كه فرستاده پروردگارم (حضرت عزرائيل) فراسويم آيد و دعوت او را اجابت كنم. من در ميان شما دو چيز گران بها باقى گذاردم. تا هنگامى كه بدان دو چنگ در زنيد، بعد از من، هيچ گاه گمراه نخواهيد شد؛ و آن دو: يكى كتاب خداست كه ريسمانى كشيده