فارسى مى كنيم. يك جوان بيست و پنج شش ساله، يك دانشجو، يك كسى كه دوستدار فرهنگ دينى است، آمده اصول الكافى را بخواند و بفهمد . واقعا از اين جمله چه مى فهمد؟ يا اين جمله: «كار نيكى را نشنود ، جز آن كه آن را بشناسد» . مگر كار را مى توان شنيد؟! بله، در حديث دارد كه سمع العمل؛ ولى ما در زبان فارسى ، شنيدنِ كار نداريم . ما بايد اين را از آن حوزه اصطلاحى زبان مقصد ، به زبان مبدأ منتقل كنيم . بعد هضمش كنيم . بعد از اين هضم ، برايش تعبير انتخاب كنيم .
از اين جا مى خواهم به نكته آخرم منتقل بشوم و آن اين كه متأسّفانه ما گمان داريم كه اگر كسى بهره معرفت دينى داشت، او لا محاله، مى تواند مترجم متون دينى باشد، و اين خطا را بزرگان و عالمان ما مى كنند . من از ساحت حوزه هاى علمى معذرت مى خواهم! بيشترين خطا و تقصير هم مال حوزه هاى علمى است ؛ يعنى بزرگان ما، آيات عظام ما، مراقب باشند ؛ هم خودشان به اين عرصه ها وارد نشوند (من باز هم عذر مى خواهم!) و هم اجازه ندهند كه شاگردانشان وارد شوند.
يك عالم دين ، بما هو عالمٌ دينى، قابليّت و استعداد ترجمه ندارد، مگر اين كه برود و صلاحيّت ترجمه بيابد ؛ يعنى اگر كسى الكافى را خوب مى فهمد، نبايد خودش را بالملازمه مترجم آن كتاب هم فرض كند . متأسّفانه بيش از نود درصد عالمان ما اين چنين فكر مى كنند. فهم وافى به قصد، از اصول الكافى پنجاه درصد راه است . من اين را ادعا مى كنم و حاضرم در جلسات مفصّل ، اثبات كنم كه حتّى پنجاه و يك درصد هم نيست ؛ پنجاه درصد است.
اگر اين پنجاه درصد فهم وافى به مقصود نباشد، در ترجمه ، خطا رخ مى دهد؛ امّا پنجاه درصد ديگر ، اين است كه زبان فارسى، نيازهاى اين نسل و ظرفيت هاى اين زبان را بدانيم . بسيارى از ما هنوز نمى دانيم كه ما در زبان فارسى براى صيغه مبالغه عربى ، ساختار داريم ؛ يعنى بُن مضارع بعلاوه الف ، يا فلان چيز ساختار است براى صفت مشبّهه . سميع را كه بايد شنوا ترجمه كنيم، يك وقت مى گوييم شنونده، يك